غریبه‌ی آشنا

295 108 23
                                    

کفش‌هاش رو بیرون اورد و به مرد روی تخت نگاهی انداخت. انگشت‌های بلندش رو با شیوه اغواگرانه‌ای روی کمر مرد که رو به شکم خوابیده بود سر داد و قلنج گردن شکوند.

سیاستمدار که مردی حدودا پنجاه ساله و فاسد بود به خیال اینکه طب انگشتی با انگشت های اون زن بیش از حد تحریک کنند‌ه‌س امر کرد:

-حالا می‌تونی روی کمرم وایسی.

زیاد زمان نبرد تا فرد حاضر در اتاق روی کمر نه بلکه روی گردن مرد بایسته و به خفه شدن عوضی زیر پاهاش راضی شه.

پسر از جثه‌ی بزرگ مرد پایین پرید و همون‌طور که پشت کفش‌هاش رو تا می‌زد به این فکر کرد که خوک‌هایی مثل کیم نام دو -سیاستمدار- جامعه‌ی کره رو به گند کشیدن.

سمت کت مرد رفت و توی جیب‌ها سرک کشید.
چیزی جز یه بسته کوکائین و چند تراول پول عایدش نشد.

با پوزخند از اتاق خارج شد و توجهی به دو مرد سیاه پوش کنارش نکرد. اما وقتی متوجه شد یکی وارد اتاق خوک چاق شده و دومی پشت سرش راه افتاده کمی به راه رفتنش سرعت داد.

بین پیج و تاب ساختمون گم شد و دقیقا لحظه‌ای که خیال کرد شانس اورده و خبری از بادیگاردهای نام دو نیست یکی از دو مرد سیاه پوش که به رسم نینجا‌های ژاپنی جلو پریده بود سد راهش شد.

دیگه خبری از حسن اتفاق نبود و مشخصا آشنایی کوچیکی قبلا اتفاق افتاده بود. مرد نینجا شکل و بلند قد نگاهی به قاتل روبه‌روش انداخت و ماسکش رو کنار زد. حالا وکیل موفق دادگستری ، پارک چانیول در مقابل غریبه‌ای آشنا ایستاده بود.

چهره‌ش رو به یاد نداشت. چهره‌ای که جایی در بین نقاشی های موزه لوور‌ فرانسه دیده بود. یا توی کلیسای سنت باسیل مسکو.

پسرک قاتل که مکث وکیل ارشد رو دیده بود کلاهش رو از سرش برداشت و دستی به موهای آلبالوییش کشید. از کجا معلوم همین رنگ مو باعث شکست نشده بود؟

توی همین فکر بود که دومین مرد از راه رسید.
پس این‌طور شد که با شتاب کلاهش رو تخت سینه‌ی وکیل پارک پرتاب کرد و با تمام توان دویید.

ناسلامتی چهره‌ی پارک چانیول از همون مرموزاش بود. از همونایی که پیرزن های ججو می‌نشستن و نقدش می‌کردن.

می‌گفتن عزرائیل اگه یه روز تصمیم بگیره بره دوتا پا و دوتا دست بخره تا آدم شه ، دست و پای وکیل پارک رو قطع می‌کنه و پوست صورتش رو به عنوان ماسک به چهره می‌زنه.

پسرک قاتل پشت دیوار ایستاد. شال دور گردنش رو روی زمین انداخت و سوییشرت مشکیش رو روی سرش گرفت.

از در بیرون رفت و به محضی که پارک کنارش ایستاد چاقوی جیبیش رو زیر گلوی مرد گرفت.

-به ییشینگ بگو بره.

-باشه.

-زودباش.

وکیل ، موبایلش رو از جیب بیرون کشید و بعد از صدای بوق خطاب به همراهش گفت:

-سوار ماشین شو. یکم دیگه بر می‌گردم.

پسر لجبازانه چاقو رو از گردن پارک فاصله داد و بی‌توجه به اینکه چانیول دیدتش موبایل وکیل رو روی ستون دیوار خم کرد و شکوند.

-چرا کشتیش؟

-تظاهر نکن برات مهمه وکیل پارک.

-می‌خواستم خودم بکشمش ، بکهیون.

-و من کارت رو راحت کردم.

-Красивые волосы.¹

-Благодарен.²

.
¹موهات خوشگله. - روسی-
²ممنون. - روسی-
.
ووت دادن فراموش نشه♡.

❬ Belaya Roza⚖️𓄹 ࣪Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ