به دیوار تکیه داده بود
هوا سرد بود و با چشماش به دنبال کسی میگشت وقتی فرد مورد نظر و دید نگاهش و به روبرو دوختد
ین
برادر دیااز موتور پیاده و گفت: چیه دوباره من و کشوندی اینجا
دیا به سمتش اومد و گفت: بی خیال جی سف شو تو میخوای به وسیله اون ، اون چهار نفر و نابود کنی اما زود تر از این حرفا جی سف کشته میشه
دین چشم چرخوند و گفت: همین و میخواستی بگی سیس؟ من باید برم کار دارم
دیا با صدای آرومی گفت: نه ، صدات کردم ازت خداحافظی کنم
دین چرخید و گفت: قراره جایی بری؟؟؟
دیا خنده آرومی کرد و گفت: نه داداش کوچولو تو قراره جایی بری ، راستی گل مورد علاقت چیه؟؟؟
دین نگاه گیجی کرد و گفت: یعنی چی؟؟؟
دیا با لبخندش ادامه داد: ولش ، مهم نیست حال ندارم هر هفته بیام سر قبرت گل بذارم
پسر و مات و مبهوت رها کرد و رفت
دین برادر ناتنی دست بود کسی که از بچگی با هم دشمن بودن و اختلافات سنگینی بین دین و دیا بود که فقط با خون شسته میشد و دیا نمیذاشت دین زنده بمونه
_____________________
هر چهار نفر دور یه میز نشسته بودن هوسوک ساکی که همراهش از تو انباری آورده بود و باز کرد
چاقو ها رو روی میز چید و گفت: باید تمیز شنیه طناب و دو تا چوب هم در آورد
جونگ کوک نگاهی به ساک کرد و گفت: همش همین؟؟؟
هوسوک نگاه پوکری کرد و گفت: به جنگ اژدها میخوای بری مگه
کوک چشم ریز کرد و گفت: اون عوضی از اژدها هم بدتره
تهیونگ چاقویی برداشت تا تمیز کنه که چیزی تو اتاق ظاهر شد
کوک و هوسوک و جیمین جا خوردن و دست رو قلبشون گذاشتن
هوسوک: دخترهی ..... اه گادجونگ کوک به دست نگاه کرد و گفت: اینجا چیکار میکنی؟؟؟
دیا چیزی از تو کیف دستیش در آورد و گفت: این یه سمه قوی چاقو ها رو بهش آغشته کنید ، گیجشون میکنه و زمان میخره
YOU ARE READING
kookv frozen fire [ Completed ]
Fanfictionآتش یخ زده 🍸 کاپل: کوکوی ، هوپمین ژانر: تخیلی گی اسمات هپی اند عاشقانه جیمین: جون کوک در خطره اون باید برگرده هوسوک: چند ساله گم و گور شده کجا پیداش کنیم؟