(یه فنجون قهوه ☕...
کمی آرامش ....
بفرمایید یه داستان شیرین و ساده )ییبو بازهم برای یه لحظه نگاهش میخ اون لبخند عجیب شد و زیر لب جواب داد: عجیبه!
جان پرسید : چی ؟!
و ییبو به آرامی جواب داد: لبخندت!
خیلی عجیبه که همش میخندی !
جان با لبخندی زیبا نگاهش کرد که برای تعویض لباس چربش به پشت پاراوان چوبی کنار اتاقک میرفت وهمزمان ازش پرسید: ناراحتت میکنه؟! اینکه راحت میخندم ، ناراحتت میکنه؟!
اما ییبو که حالا اون پشت درحال تعویض لباس بود، بیخیال شونه هاشو بالا انداخت، لباس کار روغنیشو توی سبد لباسا انداخت و یه لباس دیگه برداشت ، پاهاشو توی پاچه های لباس کار جدید فرو کرد و همزمان که از پشت پاراوان کهنه ی گوشه ی اتاقک بیرون میومد ، ادامه داد: نه .... فقط عجیبه !
جان با دیدن بالا تنه ی نیمه برهنه ی ییبو بلافاصله چرخید و نگاهشو منحرف کرد و همزمان ادامه داد: بهرحال ممنونم که امروز وانت رو بهم قرض دادی!
اما اگه بازم بخوای بهم کمک کنی ،باید در عوض هزینه شو ازم بگیری !ییبو که حالا دوباره لباسشو بطور کامل پوشیده بود، سرشو تکون داد و گفت: مهم نیست ...
فقط پول بنزینشو بده و بعد از این دو روز سالم بهم تحویلش بده ،هزینه ای لازم نیست!جان با تردید نگاهش کرد و پرسید: پس خودت چی ؟!
رفت و آمدت ؟!ییبو با سر به اتاق بالای تعمیرگاه اشاره کرد و گفت: خونه ام همینجاست، پس زیاد نگران نباش!
اما اگه خیلی دلت میخواد جبران کنی ،میتونی ... میتونی از اون نونایی که امروز پخته بودی، بهم بدی !
بوی خیلی خوبی داشت !
جان با دیدن نگاه خنثی و آرومش ، لبخند کمرنگی زد و زیر لب جواب داد: اوه ... نونای زنجبیلی !
از اونا خوشت اومده ؟!
بعد سرشو بالا برداشت ، نگاهش کرد و با خوشرویی ادامه داد: باشه ... واست میپزم !
مغازه ی نونوایی من همین نزدیکیاست، آدرسشو واست مینویسم، شاید دلت بخواد یه سری بهم بزنی و از نزدیک ببینیش!
اونجا پر از نونای رنگ و وارنگ و خوشمزه است !
نونایی خوشمزه از سراسر دنیا !
ییبو با اخمی که بین ابروهاش نشسته بود، نیم نگاهی بهش انداخت و لب زد: سراسر دنیا ؟!
و جان بلافاصله لبخند زد و گفت: آره...
اگه یه روز فرصت کنی و به دیدنم بیای ، حتما واست داستانشو تعریف میکنم!
بعد با تکون دادن سرش ادامه داد: اصلا چطوره همین آخر هفته بیای، من قبل از ظهر روز یکشنبه باید نونا رو به مراسم کلیسا برسونم ، اما اگه بعد از ظهر اونجا باشی میتونیم با هم وقت بگذرونیم و با هم حرف بزنیم !
ییبو با تردید سرشو تکون داد و زیر لب جواب داد: باید ببینم ...
اگه کارام تموم بشه ،میام !
اما بهت قول نمیدم !
و جان که انگار کمی خیالش راحت شده بود، سرشو تکون داد و گفت: این عالیه!
پس منتظر دیدنت هستم !
ESTÁS LEYENDO
Loving you
Fanficlovind you تمام شده📗📕 یه قرار ساده بیا فقط با هم باشیم بدون اینکه مال هم باشیم ! ژانر: روزمره ، رومنس ،هپی اندینگ، بی ال ییبو تاپ مینی فیک