┨Chapter 12├Mi Puppy

210 66 35
                                    

چند ضربه به در زد و وارد شد.
کریس نگاهش رو بالا کشوند و به مرد بلند قامتی که وارد دفتر کارش شده بود چشم دوخت.
-سلام
پسر عموی بزرگتر از پشت میز بلند شد و به سردی سر تکون داد.
-خوش اومدی.

جونگین داخل رفت و در رو به آرومی بست‌.
-حالت چطوره؟
کریس لبخند بی رنگی زد.
-خوبم
کای نزدیک رفت و با خجالت ریزی روی مبل مقابل میز نشست.
-کاری داشتی؟ برای نقشه هات مشکلی پیش اومده؟
جونگین بزاقش رو بلعید و انگشت هاش رو تو هم قفل کرد.

-نه اومدم یه کم حرف بزنیم.
کریس یه تای ابروش رو بالا پروند.
-در مورد چی؟
مرد کوچکتر بازدمش رو رها کرد و با جدیت لب زد:
-راجع به کیونگسو.
-ما قبلا حرفامون رو زدیم جونگین
مرد هومی گفت و لب باز کرد:
-اما حل نکردیم. من واقعا میخوام ازت پسش بگیرم.
کریس پشتش رو به مبل تکیه داد.

-جونگین نمیتونم بهت پسش بدم. قبلا هم بهت گفتم اون دیگه مال منه.
کای لبش رو کج کرد و با مکث کوتاهی زمزمه کرد:
-میخوامش، خیلی میخوامش.
-متاسفم
جونگین لبش رو گزید.
-مگه نمیخوای با جیسو ازدواج کنی؟

-آره اما دلیل نمیشه هایبریدمو به تو بدم.
-با خودت هم نمیتونه زندگی کنه.
کریس سرش رو به نشونه دونستن تکون داد.
-نگران نباش به اونجاش فکر کردم.
کای تلخندی زد.
-آره خب میتونی ازش توله کشی کنی...یه نژاد اصیله و پولش وسوسه ات کرده مگه من؟

اخمهای کریس تو هم رفتن و با عصبانیت به چشمهای لبریز از تمسخر کای زل زد.
-به تو ربطی نداره.
-اون حیوون نیست.
-میدونم
کای کمی مکث کرد تا تن صداش رو بالاتر از حد معمول نبره.
-پس حتی اگه صاحب فرزند بشه نمیتونه با خواسته خودش به تو بده.

-نگران نباش.
-هستم...نگرانم چون تو داری کار غیر انسانی انجام میدی. توله کشی هم برای خودش اصول و مقررات داره. اون یه هایبریده نه یه حیوون.
کریس سرش رو کج کرد و با شماتت گفت:
-مثل اینکه یادت رفته خودت هم همینطوری خریدیش...اون هم یه توله بوده که فروختنش.

جونگین پلکهاشو رو هم فشرد و با دندونهای چفت شده غرید:
-لعنتی بخاطر همینه که اون هایبرید تا این حد آسیب پذیره...بخاطر همین نمیخواد بچه هاشو بفروشی چون خودش میدونه دور بودن از پدر مادر واقعی چقدر ممکنه درد و دلتنگی داشته باشه...تو حتی درست تربیتش نکردی. حتی بهش یاد ندادی فرق مرد و زن چیه...فرستادیش مدرسه اما اجازه ندادی هیچ دوستی داشته باشه بخاطر چی؟ چون فقط به چشم یه حیوون خونگی نگاهش کردی...چرا؟ چون اونو هم از پدر مادرش به زور جدا کردن و به بقیه فروختن حالا تو میخوای همین بلا رو سر بچه هاش بیاری...یه کم انصاف داشته باش کریس.

کریس آروم اما با حرص خندید. سرش رو خم کرد و بین دستاش گرفت.
-تا حالا به تفاوت فامیلی هامون توجه کردی؟ من جزو خانواده کیم نیستم...پس نمیتونم مثل تو عادل باشم.
-طلاق مادرت ربطی به ما نداره. خودت خواستی اسم خانوادگی پدر خونده ات رو داشته باشی اما این نمیتونه تو رو از انسانیت منع کنه.

کریس به حرف های دوستش فکر کرد که چطور راجع به سود و منافع فروش توله ها حرف میزد و در کنارش به کیونگسویی که پاک و معصوم بود که چطور آسیب میدید. اما شنیدن حرف های جونگین هم بی تاثیر نبود.
-تو چرا سنگ اون توله سگو به سینه میزنی؟

جونگین با صداقت جواب داد:
-قبلا ازش خواستم باهام بیاد. اما گفت ده سال با کریس زندگی کردم و نمیخوام با خاطره بد ازش جدا بشم... اون هایبرید دوسِت داره، نمیخواد از هم ناراحت باشین پس به صلاح خودش فکر کن نه به پول و فروش بچه هاش...

-جونگین وقتی دو هفته قبل تو خونه ام بودی بهت گفتم که کیونگسو مال منه. پس هر کاری که بخوام میکنم.
-چطور تا این حد بی رحم شدی؟ چرا نمیفهمی چی میگم؟
کریس بی توجه سمت میزش رفت و گفت:
-برو سر کارت.

-باشه...به لجبازیت ادامه بده تا همه کسایی که بخاطر خودت کنارت ان ازت فاصله بگیرن...منم بلدم چطور کیونگسو رو ازت پس بگیرم.
کریس لبهاش رو بهم فشرد و به مانیتورش خیره شد.

__________________

کیونگسو به ساعت نگاه کرد.
از آخرین باری که جونگین رو دیده بود یک هفته میگذشت. آخرین باری که با هم یه رابطه لذت بخش داشتن.
هر چند هر شب قبل خواب با جونگین چت میکرد و با حرف های گرم و مهربونش به دلش حال خوبی میداد اما باز هم نمیتونست دلتنگیش رو برطرف کنه.

تو دلش دعا میکرد ای کاش دوباره جونگین رو تو اتاقش ببینه و تا صبح تو بغلش بخوابه.
گاهی به پیشنهاد فرارش فکر میکرد اما باز هم نمیخواست با خاطره بد از کریس جدا بشه‌.
تلفنش رو گرفت و به عکس هایی که جونگین از خودش براش فرستاده بود نگاه کرد. چشمهای درشت و لبهای گوشتیش لبخند رو به لبهاش می آورد. خیلی دلتنگ بود.

آه خفه ای کشید و تصمیم گرفت قبل از اومدن کریس کمی با مرد حرف بزنه.
با جونگین تماس گرفت و منتظر موند تا جواب بده.
-کیونگی من!
چشمهای پاپی از شدت ذوق و شوق برق زدن و با سرخوشی گفت:
+جونگینی خوبی؟
-خوبم کوچولو، حالت چطوره؟

+من خیلی دلم برات تنگ شده...اگه نبینمت گریه میکنم هوا بارونی بگیره.
مرد آروم خندید.
-نگران نباش بهت سر میزنم.
پاپی یه گوشش رو با انگشتهاش گرفت و پایین کشید.
+یه هفته شده پس کی میای؟
-دوست ندارم دیگه قایمکی ببینمت میخوام پس بگیرمت.

کیونگسو لبخند کوچیکی زد.
+مستر وو اجازه اشو میده؟
-به زور هم شده میگیرمت.
هایبرید از رو تخت پایین پرید و جلوی آینه ایستاد. دمش رو دور خودش چرخوند و با لبخند عریضی لب زد:
+بعدش تا آخر عمرم کنار تو میمونم؟
-آره توله سگ

ریز و نخودی خندید و با شور و هیجان بالا و پایین پرید.
+بیا پیش ام...معلوم نیست کی بتونی منو بگیری تا اون موقع من با دلتنگیم چیکار کنم؟
-خیلی خب سعی میکنم یجوری بیام پیشت.
صدای خنده ریز پاپی به گوشش رسید.
+امشب با هم بخوابیم؟

-پسر کوچولو خوشت اومده یواشکی بیام تو اتاقت؟
+اوهوم
-ولی من دیگه نمیخوام یواشکی ببینمت.
اخمهای پسر تو هم رفتن و با گیجی پرسید:
+دیگه نمیخوای بیای پیشم؟
-از تو که نمیشه جدا شد. نمیخوام قرارهامون دزدکی باشه.
کیونگسو لبش رو تو دهنش برد و با شنیدن صدای در با عجله لب زد:
+مستر وو اومده...بعدا باهات حرف میزنم.

تماس رو قطع کرد و گوشی رو زیر بالشتش پنهون کرد.
-کیونگسو
نفس عمیقی کشید و از اتاق بیرون رفت.
-بله مستر وو
کیفش رو روی مبل رها کرد و با لبخند پرسید:
-حالت چطوره؟
هایبرید لبخند کمرنگی زد و کوتاه جواب داد:
-خوبم

کریس روی مبل نشست و از پسرک خواست کنارش بشینه.
-اومدم باهات حرف بزنم.
پاپی با حس معذبی که این مدت از مرد گرفته بود با کمی فاصله ازش نشست.
-چی میخواستین بگین؟
کریس بازدمش رو رها کرد و با کمی فکر لب زد:

-بابت پیشنهادی که قبلا بهت دادم معذرت میخوام. نفهمیدم چرا اونکارو کردم. حرف های دوستم روم تاثیر گذاشته بود و اصلا بهت فکر نکردم که ممکنه چقدر آسیب ببینی.
کریس با یادآوری حرف های کای که راجع به گذشته کیونگسو گفته بود، آه خفه ای کشید و با شرمساری ادامه داد:

-هفته بعد با جیسو ازدواج میکنم. تو هم مجبور نیستی با یه هایبرید دیگه زندگی کنی. با جیسو حرف زدم اگه بشه یه مدت پیشمون بمونی و بعد برات به خونه میگیرم.
کیونگسو چند باری پلک زد.
-نمیشه با مستر کیم زندگی کنم؟
چونه کریس کج شد و با اخم حرصی گفت:
-بعد از ده سال اومده سراغت، تو چرا همیشه میخوای باهاش باشی؟ نمیفهممت.

کیونگسو با چشمهای مظلوم و گوش آویزون، سرش رو خم کرد.
-خب من دوست ندارم تنهایی زندگی کنم. اگه برم تو یه خونه دیگه، تنها میشم.
کریس کتش رو از تنش بیرون کشید.
-واقعا نمیخوام به جونگین برت گردونم. اون حرص امو در میاره...وقتی از سفر کاریش برگشت تمام وجه من تو شرکت بهم ریخت.

پاپی لبش رو گزید و با لبخند محوی تو دلش زمزمه کرد: "جونگینی تونسته موفق بشه؟ وای اینکه عالیه...پس مستر وو حسودیش شده."
-کیونگسو میخوام برای مراسم ازدواج ام بهترین لباس ها رو بپوشی...و اینکه اگه از هایبریدی خوشت اومد حتما بهم بگو ترتیب قرارتونو میدم.
چشمک ریزی به پاپی زد و سمت اتاقش راهی شد.

کیونگسو همچنان تو جاش نشسته بود و یه لبخند نحیف رو لبهاش نقش بست.
مستر وو نمیخواست به ازدواج و توله کشی مجبورش کنه و این خیلی خوب بود. ولی کی باعث شده بود مستر وو از تصمیمش منصرف بشه؟
-مهم نیست. همینکه حالا تا این حد به صلاح من فکر میکنه کافیه. بعدا میتونم مجبورش کنم برگردم پیش جونگینی...باید به کای بگم؟

سرش رو عقب برد و به در بسته اتاق مرد نگاه کرد.
آهسته سمت اتاقش رفت و در بین راه صدای حموم کردن مرد رو شنید و لبخند عریضی زد.
پشت در اتاقش جای گرفت و با عجله سمت گوشیش دویید تا به کای خبر منصرف شدن کریس رو بده.

_________________

-بهت گفتم نیاا...چرا اومدی؟
جونگده با پر رویی خندید و سمت اتاق پسر نق نقو رفت.
-برات چیزای قشنگی آوردم...کمتر غر بزن پاپی کوچولو
-جونگده فردا روز ازدواج مستر ووعه...ممکنه هر لحظه بیاد خونه، اگه تو رو اینجا ببینه همه چیز بهم میریزه.

کیتن دم مشکیش رو چرخوند و ابروهاش رو بالا پروند.
-از پنجره فرار میکنم مثل جونگین!
کیونگسو صورتش رو تو هم کشید و با تخسی رو تخت نشست.
-چیکارم داری؟
کیتن کوله اش رو پایین گذاشت و زیپش رو باز کرد.
-اینو ببین
کیونگسو به شی توی دست پسر نگاه کرد و ابروهاش بهم نزدیکتر شدن.

-این چیه؟
-پلاگ
-چیکارش میکنن؟
جونگده جلو رفت و کنار گوش پاپی زمزمه ضعیفی کرد.
چشمهای کیونگسو از حدقه بیرون زدن و قبل از هر کاری به پشت دست کیتن ضربه زد تا بات پلاگ از دستش بیفته.
-من از این خوشم نمیاد...چندشهههه!

کیتن با شیطنت خندید و شی دوم رو از کیفش خارج کرد.
-اون چیه؟
-گک
کیونگسو انگشتش رو روی قسمتی که به شکل توپ بود کشید.
-این برای چیه؟
گربه سیاهه شیطون مرموزانه گفت:
-دهنتو باهاش ببنده کمتر ناله کنی...

پاپی لبهاش رو جلو انداخت.
-نه نمیخوامش...جونگینی ناله دوست داره.
جونگده یه تای ابروشو بالا پروند.
-کاربرد اصلیش بنظرم یه چیز دیگه است...
-گفتم که نمیخوام.
جونگده دندوناش رو از لجاجت کیونگسو بهم سایید.
-این یکی چی؟
-چیه؟
-چوکر...میتونی دور گردنت یا رون پات ببیندی.
چشم های پاپی برق زدن.

-جونگینی گفت از پاهام خوشش میاااد. همین خوبه.
کیتن با حرص چند شاخه از موهای پاپی رو چنگ زد.
-باید از اون دوتای قبلی خوشت میومد.
به پشت دست پسر زد.
-باز چی داری؟
-مطمئنا شلاق نمیخوای...ولی کا...
سرش رو نزدیک برد و کنار گوشش زمزمه کرد.
کیونگسو کمی فکر کرد و با مکث گفت:
-ولی ما دو بار بدون کان...این چیزه با هم رابطه داشتیم.

چشمهای جونگده از حدقه بیرون زدن و ناخواسته داد کشید:
-بدون کاندوم سکس کردین؟
کیونگسو با شوک تو جاش پرید.
-آره خب...مگه چیه؟
-چند بار؟
-اولین بار یه راند...اما دیشب که کریس نبود جونگین رو به زور آوردم اینجا...دو بار سکس کردیم.
جونگده چونه اش رو خاروند و با تردید دستش رو به شکم کیونگسو کشید.
-یعنی تو بدنت...ارضا شد؟

کیونگسو صورتش رو تو هم کشوند.
-دیگه فضولی نکن.
جونگده با انگشتاش به شکم پسرک فشار وارد کرد.
-باشه نگو
لبهاش رو جلو انداخت.
-یه چیز دیگه ام آوردم.
کیونگسو مشتاقانه جلو رفت.
-چی؟
-لامبادای قشنگی برات آوردم.
چشمهای پاپی برق زدن و با کنجکاوی لبه کوله رو گرفت و سرش رو جلو برد.
-چه رنگیه؟

-از رنگ زرد خوشت میاد؟ البته تو پوست سفید و باسن درشتی داری و این برات خیلی خوبه.
کیونگسو لبخند عریضی زد و سرخوشانه گفت:
-میخوامش
جونگده آروم خندید و تو دست پسر گذاشت.
-دوستش داری؟
-جونگینی خوشش میاد.
-باید برات یه لباس خواب سفید بخریم.
-بعدا با هم میخریم باشه؟

جونگده آروم سر تکون داد و بقیه وسایلی که از تو کیفش در آورده بود و کیونگ مخالفت کرده بود رو تو کوله اش برگردوند.
-فردا چی میپوشی؟
-مستر وو برام کت و شلوار مشکی خریده منم به جونگینی گفتم یه کت و شلوار مشکی بپوشه با پیراهن سفید که شبیه هم بشیم.
جونگده کوله اشو رو کولش انداخت.

-ما میخوایم تیپ اسپرت بزنیم.
-فردا میبینمت.
جونگده آروم خندید.
-داری بیرونم میکنی؟
کیونگسو لبهاشو جلو انداخت.
-میترسم مستر وو بیاد.
-خیلی خب میرم.

__________________

قبل از اومدن عروس و داماد سمت جونگین رفت و با لبخند پهنی مقابل چشمان براق مرد ایستاد.
-چطور شدم؟
-فوق العاده
پاپی دستاش رو پشتش برد و با شیرینی گوش هاش رو بالا و پایین کرد.
-بنظرت منو تو هم روزی میتونیم با هم ازدواج کنیم؟
جونگین نگاهی به اطرافش انداخت و سمت پسرک خم شد.

-میخوای باهام ازدواج کنی؟
-اوهوم
-چه جالب! توله سگ ما خیلی باهوش شده.
جونگین چشمکی زد و صاف ایستاد.
هایبرید لبهاش رو جلو انداخت.
-تو نمیخوای؟
-عزیزم خودت قبلا بهم جواب منفی دادی.
پاپی گوش هاش رو آویزون کرد.
-باید نازمو بکشی...

جونگین ناخواسته خندید.
-چه پر رویی تو
-باید نازم کنیی.
پاشو آروم به زمین کوبید و باعث حرکت نگاه کای به اطراف شد تا حواس کسی بهشون نباشه.
-آروم باش.
کیونگسو با بد خلقی جواب داد:
-باشه

جونگین دستش رو گرفت و با خودش همراه کرد و جای خلوتی به دور از چشم همه برد.
-فسقلی چرا یهو شیطونی میکنی؟
-آخه تو نمیگی که میخوای باهام ازدواج کنی.
-چشم به وقتش...اول ببرمت پیش خودم بعد باهات ازدواج میکنم خوبه؟
پاپی لبهاش رو تو دهنش برد و فاصله اش با جونگین رو به حداقل رسوند.

رو نوک پاهاش ایستاد و یقه مرد رو تو چنگ گرفت و کمی به پایین کشوند.
-اون وقتی که ازدواج کردیم هر شب سکس میکنیم؟
مرد با شوک خندید و دستاش رو به باسن پسرک رسوند و پایین تنه هاشون رو بهم جفت کرد.
-خیلی بهت خوش گذشته مگه نه؟

-آخرین باری که سکس کردیم...تو خیلی خوب بودی، خواستی دوباره باهام باشی و تو بدنم خالی شدی...از اینکه اینطوری منو میخوای خوش ام میاد.
مرد با طمانینه پلکهاش رو بست و پیشونیش رو بوسید.
-همه جوره میخوامت عزیزم، نه فقط برای سکس...ولی کمرت باریک و خوش فرمه. یه وقتایی دلم میخواد فقط فشارت بدم اما وقتی به صورتت میرسم میخوام گازت بگیرم...مخصوصا لپ هاتو!

هایبرید نخودی و بامزه خندید تا حدی که جونگین با دیدنش بی دلیل لبخند زد.
-لبهاتو ببوسم؟
مرد خم شد و اجازه داد پاپی با ذوق لبهاش رو ببوسه و از مزه کردنش لذت ببره.

____________________

کیونگسو با هیجان بوسه کریس و جیسو رو در محراب تماشا کرد و همراه مهمان ها دست هاش رو بهم کوبید. سرش رو سمت جونگین چرخوند که طرف دیگه ای ایستاده بود. به چشمهای درشت مرد لبخند زد و لبهای گلبه ایش رو با زبونش تر کرد.
دوست داشت روزی به همراه کای اون بالا بایسته و سوگند ازدواج یاد کنه.

تقریبا دو ماه از پایان تابستون مونده بود و آرزو میکرد با شروع شدن فصل پاییز تو خونه کای باشه و با هم زندگی کنن.
دستهاش رو جلوی سینه اش مشت کرد و از عمق وجودش در کلیسا دعا کرد.
در تمام زندگیش هرگز تا این حد برای داشتن چیزی یا کسی مشتاق نبود جونگین براش ارزشمند ترین اتفاق بود.

با حس سنگینی روی شونه اش، چشمهاش رو باز کرد و به کیتن گوش و دم مشکی نگاه کرد.
-جونگده تو هم برام دعا کن.
-دعا کنم با جونگینی زندگی کنی؟
هایبرید تند سر تکون داد.
-باهاش ازدواج کنم...اینکه یه هایبرید با یه انسان ازدواج کنه غیر ممکنه؟
جونگده لبخند زیبایی زد.

-نه، اصلا غیر ممکن نیست من خیلی ها رو دیدم که اینطوری ازدواج کردن.
چشمهای پاپی رنگ امید گرفتن.
-پس منم میتونم؟
-معلومه که میتونی.
کیونگسو بزاقش رو قورت داد و به مرد بلند قامتی که مشغول حرف زدن با اقوامش بود چشم دوخت.
-خیلی دوستش دارم.

جونگده لبهاش رو غنچه کرد و با کمی فکر پرسید:
-کیونگسو از اولین سکست با کای چه مدت میگذره؟
اخمهای پسر تو هم رفتن.
-مگه نگفتم فضولی نکن.
-لطفا بهم بگو میخوام یه چیزیو بفهمم.
کیونگسو کمی فکر کرد و با تردید گفت:
-نمیدونم...احتمالا سه هفته
جونگده دستی به موهاش کشید.
-بدون کاندوم سکس کردین؟

کیونگسو دندوناش رو بهم سایید.
-نمیخوام جواب بدم.
کیتن کمی پافشاری کرد.
-لطفا بگو...خواهش میکنم بگو که تو بدنت کامش رو خالی کرد یانه؟
کیونگسو پوووف بلندی کشید و نگاهش رو اطرافش چرخوند.
-هر سه بار تو بدنم خالی کرد.

جونگده فکش رو کج کرد و با گیجی پرسید:
-قبلا آزمایش دادی؟
-چه آزمایشی؟
-یه سری از هایبرید ها میتونن باردار بشن.
کیونگسو پلک کوتاهی زد.
-خب اینو که میدونم...من پسرم
جونگده با پشت دست، آروم به پیشونی کیونگ زد.
-دقیقا منظورم هایبرید های مذکره.

-منظورتو نمیفهمم. ولی قبلا که از کاییمم پرسیدم گفت احتمال بارداری کمه اما یه سری ها باردار میشن. ولی من حتی نمیدونم بارداری چطوریه.
آروم خندید و به چشمان آشفته جونگده نگاه کرد.
-چیه؟
-حالت تهوع نداری؟
-نه حالم خوبه
-نه نه مثلا یه وقت هایی بی دلیل حالت تهوع یا سرگیجه نداری؟

کیونگسو ابروهاشو بالا پروند.
-نه
-بوی بعضی از غذاها اذیتت نمیکنه؟
کیونگسو بی حوصله نق زد.
-چرا اینارو میپرسی؟
جونگده بازدمش رو رها کرد.
-تو با این نادونی هات برای خودت دردسر درست میکنی.
پاپی پووف بلندی کشید و از کنار جونگده گذشت.
-میرم پیش جونگینی

________________

چند روزی از ازدواج کریس میگذشت و کیونگسو اکثر اوقات خودش رو تو اتاقش حبس میکرد تا مزاحم کریس و جیسو نباشه حتی گاهی اوقات صداهایی میشنید که باعث میشد گوش های تیزش رو زیر بالشتش فشار بده.
اما باز هم صداها اذیتش میکردن و یه چیزی تو شکمش غل میخورد.

اما دیگه بیشتر از این نمیتونست تو اتاقش بمونه. صبحونه رو بعد از کریس و جیسو میخورد تا اون دو بتونن برای هم خاطرات قشنگی بسازن. با پیچیدن صدای شکمش از اتاقش بیرون رفت و سمت آشپزخونه حرکت کرد.
-پاپی کوچولو بیا غذاتو بخور مطمئنم حسابی گشنه ای.

کیونگسو در جواب محبت های صادقانه جیسو لبخند زد و پشت میز نشست.
-ممنونم...امروز چی درست کردی نونا؟
-رولت تخم مرغ
کیونگسو نفس عمیقی کشید.
-ممنونم.
کاسه برنج رو جلوی پاپی گذاشت و دستی به گوش پشمی‌اش کشید.
-چقدر نرمی تو

رولت ها رو کنار غذاش گذاشت و پاپی با خجالت کمی از برنج رو تو دهنش فرو برد.
نفسی از بوی غذاش کشید و قبل از بردن رولت تو دهنش، با حس بوی بدی، صورتش رو تو هم کشید و چاپ استیک رو پایین گذاشت.
دستی به صورتش کشید و با پیچیدن دوباره بو به دماغش، عق کوچیکی زد و با بهت دستشو جلو دهنش گرفت.

جیسو با نگرانی به پسر نگاه کرد.
-چیزی شده؟
کیونگسو با گیجی شونه هاش رو بالا انداخت.
-نه خوبم...
به رولت و برنجش نگاه کرد و سرش رو عقب برد تا از بوی غذا نفس نکشه.
-میخوای یه چیز دیگه برات بیارم؟ رولت دوست نداری؟

-میشه یه لیوان آب بهم بدی؟ حس میکنم حالم داره بهم میخوره.
جیسو سمت یخچال رفت اما قبل از اینکه دستش به بطری آب برسه، کیونگسو از پشت میز با عجله بلند شد و سمت دستشویی دویید.
دختر با نگرانی پشت در دستشویی ایستاد و به عق زدن های پسر گوش کرد.
-کیونگسو خوبی؟ چیزی شده؟
-خو..خوبم

صدای گرفته پاپی باعث شد پشت در بایسته تا بیرون بیاد.
با خروج هایبرید به صورت رنگ پریده اش نگاه کرد.
-اوه حالت خوب نیست؟
-نمیدونم یهو حالت تهوع گرفتم...متاسفم نگران شدی.
-نه، چطوره بریم دکتر؟
-نه الان حالم خوبه‌

دختر دستی به صورت رنگ پریده کیونگسو کشید.
-باشه برو استراحت کن برات یه کم سوپ درست میکنم.
کیونگسو لبخند بی رنگی زد و تعظیم کوتاهی کرد.
سمت اتاقش رفت و بین راه متوجه پریشونی حالش بود.
رو تخت دراز کشید و پلکهاش رو آهسته رو هم گذاشت. حتی با یادآوری ظاهر تخم مرغ حالش بد میشد.

گوشیش رو از زیر بالشتش در آورد و به پیام کوتاهی که از سمت جونگین دریافت کرده بود لبخند زد.
" توله سگ من چطوره؟ "
نمیخواست نگرانش کنه پس کوتاه جواب داد:
" خیلی خوبم "

_______________

اون ستاره رو طلایی کنین.
ممنونم💜

"Mi Puppy"[Complete]Where stories live. Discover now