┨Chapter 5├Mi Puppy

295 73 41
                                    

" فلش بک "

با لجبازی در اتاقش رو بست و پاشو به در کوبید.
-جونگین درو باز کن پسرم.
پسر با صدایی که به تازگی دورگه شده بود عریده کشید.

-من این همه درس خوندم و بهترین دانشگاه قبول شدم. اونوقت شماها برام هایبرید خریدین؟
-تو حتی ندیدیش، خیلی بانمکه! دوست خوبی برات میشه.

-من یه هایبرید زشت نمیخوام. خودم دوست و رفیق زیاد دارم.
زن دستی به صورتش کشید و از در اتاق پسر لجبازش دور شد.

به هایبرید معصومی که گوشه خونه ایستاده بود. لبخند گرمی زد.
-اون فقط یه کم لجبازه. ناراحت نشو.
پسرک ده ساله با گوش های آویزون دماغش رو بالا کشید.
-دوست ام نداره.

زن جلو رفت و دستی به موهای نرم و لطیفش کشید.
-اینطور نیست، فقط انتظار یه چیز بهتر رو داشت.
هایبرید آب دهنش رو قورت داد و بیشتر تو گوشه دیوار فرو رفت.

-من چیز خوبی نیستم؟ میخوام برگردم مرکز نگهداریمون.
زن با اسفباری آهی کشید و با صدا در اومدن زنگ در، از کیونگسو فاصله گرفت.

پسرک معصوم بزاقش رو بلعید و با انگشت های کوچیکش ور رفت.
-الان کجاست؟
-رفته تو اتاقش درو هم بسته.

کریس سری تکون داد و قبل از رفتن به اتاق جونگین، نگاهش به هایبرید کوچولوی گوشه خونه افتاد.
-اوه این کادوییه که قبولش نکرده؟
زن با افسوس سر تکون داد.
-فکر میکردم هایبرید دوست داره.

کریس لبخند مشتاقی به چشمهای هایبرید زد و سمت در اتاق پسر لجباز خونه رفت.
-جونگین
چند ضربه به در اتاق زد.
-جونگین درو باز کن.

-نکنه میخوای راضی‌ام کنی اون توله سگِ زشتو بگیرم، ها؟
کریس دوباره به هایبرید نگاه کرد.
-ولی اصلا زشت نیست.
-من خوش ام نیومده.

کریس آروم خندید و گوش های کوچیک هایبرید توجهش رو جلب کرد.
-خیلی بانمکه، یه کیف کوچولو انداخته رو کولش، تازه گوش و دم های نرمی هم داره.

جونگین قصد نداشت از دنده لجش پایین بیاد.
-نمیتونی گول ام بزنی.
-خیلی خب اگه نمیخوایش خودم میبرمش.
چونه اش رو کج کرد و بدون فکر لب زد:
-ببرش من نمیخوامش.

کریس شونه هاش رو بالا انداخت و سمت زنعموش برگشت.
-میشه من ببرمش؟

بنظر می‌رسید جونگین قصد قبول کردن هایبرید رو نداره پس چاره ای جز قبول کردن نداشت و به تکون دادن سرش اکتفا کرد.

" پایان فلش بک "

__________________

میز کارش رو مرتب کرد و بخشی از پرونده ها رو توی زونکن و بخشی رو توی کیفش جا داد و از روی صندلیش بلند شد.
تلفنش رو از تو جیبش گرفت و به پنج پیامی که از طرف کیونگسو بود لبخند زد.

" کیونگی دلش تنگ شده. "
" امروز نمیای ببینمت؟ "
" حوصله ام سر رفته، تلویزیون فیلم های ترسناک پخش میکنه. "
" جونگینی چرا جوابمو نمیده؟ "
" دیگه منو نمیخوای؟ "

به ساعتش نگاه کرد. کریس کمی دیرتر کارش تموم میشد پس میتونست با هایبرید تماس بگیره.
تلفن رو نزدیک گوشش برد و از اتاق بیرون رفت.
-سلام

+جونگینی بدجنس چرا جوابمو ندادی؟
مرد با لبخند جواب داد:
-ببخشید کوچولو، آخه سر کارم بودم اصلا پیام هات رو ندیدم.
+کارت تموم شده؟

لحن آروم پسر نشون میداد خیالش راحت شده.
-آره دارم برمیگردم خونه.
+میشه بیای دیدنم؟
مرد کمی فکر کرد. چه بهونه ای برای کریس میتراشید؟ کیونگسو توی این سه روزی که هم رو ندیده بودن مدام بهونه میگرفت.
-میام.

صدای خنده بلند کیونگسو باعث شد یه لبخند پهن رو صورتش ظاهر بشه.
+جونگینیی مراقب خودت باش.
تلفنش رو قطع کرد و به ماشینش رسید.

شاید مشورت گرفتن از کریس اون هم برای کاری که از ابتدا تا انتهاش رو از بر بود کمی مضحکانه بنظر میرسید. اما کریس که از تظاهرش خبر نداشت پس میتونست به دروغ ازش کمک بخواد.

_________________

بعد از هماهنگی که با کریس کرده بود قرار گذاشت برای شام هم رو ببینن.
پس با نقشه هایی که از قبل طراحی شده بودن و نیازی به طرح دوباره نداشت مقابل در خونه مرد ایستاد و زنگ در رو به صدا در آورد.

در با شدت باز شد و چشم های جونگین با دیدن پاپی سر به هوایی که خودش رو در آغوشش پرت کرده بود گرد شدن و بهت زده لب باز کرد:
-کریس خونه است.

هایبرید با خوشحالی وصف نشدنی خودش رو به مرد مالوند.
-حمومه
جونگین نفس راحتی کشید و دستاشو دور پسرک گره زد و داخل خونه رفت.
-توله وراجم چطوره؟

-وقتی جونگینی اینجاست خیلی خوبم.
مرد سرش رو خم کرد و گونه های خندونش رو عمیق بوسید و دوباره بین بازوهاش گرفت.
-دلتنگیت برطرف شده کوچولو؟

هایبرید دمش رو تو هوا چرخوند.
-نه نه باید یه عالمه پیش ام بمونی.
مرد کیفش رو روی مبل انداخت و دست هاش رو به باسن پسرک رسوند و آروم مالشش داد.
-نگام کن.

هایبرید سرش رو عقب برد و از پایین به چشمان مرد نگاه کرد.
-هوم؟
-خیلی شیرینی، اگه امشب نمیدیدمت خوابم نمیبرد.

کیونگسو گوش های پشمی و پنبه ایش رو با ذوق بالا و پایین کرد و لبخند مسحور کننده ای به لبهاش نشوند.
-جونگینی خیلی مهربونه.

کیونگسو با خجالت رو نوک پنجه هاش ایستاد و لبهای مرد رو بوسید.
کای فرصت رو به دست گرفت و لبهای خوش طعم پسرک رو مزه کرد و با ولع بوسیدش‌.

کیونگسو کمی با مرد همراهی کرد و لبهای قلوه ای و نرمش رو با لطافت مکید تا همانند جونگین لذت ببره.
با صدای در، که به گوش هر دو رسید، با عجله از هم دور شدن.

کیونگسو عقب چرخید و به در بسته اتاق خواب نگاه کرد.
-مستر وو از حموم اومده بیرون. جونگینی تو بشین من پذیراییت کنم. ببینه چیزی برای خوردن نیاوردم عصبانی میشه.

جونگین بازدمش رو رها کرد و دست هایبرید رو گرفت.
-چیزی نمیخورم بیا کنارم بشین.
-اما مستر عصبا...

جونگین همونطور که سعی میکرد خودش رو آروم جلوه بده لب زد:
-خودم جواب کریس رو میدم بیا کنارم بشین.
روی مبل نشست و توله سگِ مضطرب رو کنار خودش نشوند.
-من نباید روی مبل مهمون ها بشینم.

جونگین با شماتت دست پسر رو محکم نگهداشت و اخم کرد.
-پیش من میشینی.
کیونگسو دماغش رو بالا کشید و لبش رو گزید.

کریس از اتاق بیرون اومد و همونطور که حوله کوچیک رو روی موهای نمناکش می‌کشید به جونگین لبخند زد.
-خوش اومدی.
-ممنونم.

کریس یه تای ابروشو بالا پروند.
-کیونگسو؟
پسر با وحشتی که تو بدنش نفوذ کرد به خودش لرزید و با پلکهایی که میپریدن سرش رو بالا گرفت.
-بله مَستر
-اونجا نشستی؟

چشمان جدی کریس باعث شد بدون جواب دادن بایسته اما جونگین بلافاصله مچ دستش رو گرفت و با تشر روی مبل نشوندنش.
-من ازش خواستم، نمیفهمم چرا هی میخواست رو اون مبل بشینه. بهش یاد ندادی به حرف بزرگترش گوش کنه؟

کیونگسو با بهت به جونگین نگاه کرد و بزاقش رو ناشیانه بلعید.
-چون من بهش گفتم اون مبل مخصوص خودشه و میتونه بشینه. کیونگسو خیلی حرف گوش کنه.
جونگین فشار انگشت های دور مچ کیونگ رو بیشتر کرد.

-پس نمیتونه کنارم بشینه؟
کریس لبخند کمرنگی زد.
-وقتی تو بخوای میتونه.
پاپی با لبهای آویزون و اخم کوچیکی از شدت فشار دست کای، نفس مقطعی کشید و زمزمه وار لب زد:
-جونگینی دستم درد گرفت.

مرد که تا اون لحظه متوجه کارش نبود. انگشت هاش رو باز کرد به مچ سرخ پسرک چشم دوخت.
تمام حرصش رو روی پاپی معصومش خالی کرده بود.
-متاسفم.

دور از چشم کریس، دستش رو بوسید و لبخند متاسفی زد.
-کیونگسو، مهمونمون رو پذیرایی نکردی.
جونگین قبل از پاپی جواب داد:
-خودم چیزی نخواستم داداش.

مرد آهانی زیر لب گفت و با سینی آبمیوه به هال برگشت.
-شام امشب رو از بیرون میگیرم. پس هر زمان گشنه ات شد بهم بگو.

جونگین سری تکون داد و کیفش رو باز کرد و نقشه ها رو بیرون کشید.
قبل از اینکه راجع به کار حرف بزنه؛ گفت:
-راستی خیلی وقته پیتزا نخوردم. اگه میشه پیتزا با قارچ سوخاری سفارش بده.

کیونگسو لبهاش رو تو دهنش برد و با چشم هایی که از شدت خوشحالی برق میزدن به جونگین نگاه کرد که کاملا خونسرد رفتار میکرد اما پاپی میدونست که جونگین بخاطر خودش خواسته شام پیتزا بخورن.
-باشه حتما سفارش میدم.

-بستنی بعد از شام هم با من، چون قراره کمکم کنی.
کریس آروم خندید و هومی زیر لب کشید.
جونگین نیم نگاهی به لبخند عریض هایبرید انداخت و لبخند محوی زد.

___________________

-شامتو کامل بخور کیونگسو
پسر نیم نگاهی به کریس و بعد به جونگین انداخت و سرش رو با تابعیت تکون داد.
با حرفی که جونگین زده بود کمی قوت یلب گرفت تا پیتزاش رو کامل بخوره.

-کیونگسو چطوره بقیه اش رو غذای ناهارتو بخوری؟ خودت که میدونی غذای بیرون بعد از یه مدت باعث میشه حالت بد بشه...
اخم های جونگین تو هم رفت و با شوک پرسید:
-غذای فست فودی براش خوب نیست؟

کریس تند سرش رو به دو طرفش تکون داد و باقی پیتزاهای هایبرید رو از جلوش گرفت.
-اگه گرسنه اته غذای ناهار مونده همونو گرم میکنم بخور.

پاپی که متوجه خشم جونگین شده بود ناچی زیر لب گفت و پشتش رو به صندلیش تکیه داد.
کریس دستی به موهای مرتب هایبرید کشید.

-سهم این ماهتو خوردی بهتره تا ماه بعد پیتزا نخوری وگرنه معده ات دوباره درد میگیره! یادت رفته دکتر چی گفته؟ معده حساسی داری پس ناراحت نشو.

تمام مدت به اخم جونگین خیره بود و در جواب کریس سری تکون داد و با لبهایی که میلرزیدن به اسلایس گاز زده تو دست مرد خیره شد که همچنان بی حرکت بود و به نوشابه اش چشم دوخته بود.
-جونگین

مرد سرش رو بالا برد و به پسر عموش نگاه کرد.
-هوم؟
-چیزی شده؟ غذاتو بخور.
لبخند تصنعی زد و گاز زورکی به پیتزاش زد.

کیونگسو از اینکه جونگین رو ناراحت و البته عصبانی کرده بود حسابی نگران بود. باید حقیقت رو میگفت اما علاقه اش به پیتزا باعث شده بود نخواد حرفی از حساسیت معده اش به غذاهای حاضری بزنه.

__________________

از فرصت رفتن کریس به اتاق کارش استفاده کرد و با عجله سمت جونگین رفت.
-جونگینی از من ناراحته؟
مرد بی صدا به نقشه ها خیره موند.

پاپی با گوش های آویزون لب زد:
-معذرت میخوام، باید بهت میگفتم اما من پیتزا خیلی دوست دارم.
جونگین همچنان بی توجه به کارش ادامه داد و باعث شد هایبرید با سر افتاده جمع تر بشینه.

-قول میدم دیگه ناراحتت نکنم و همیشه راستشو بگم.
-میدونی اگه هر بار که منو میدیدی غذاهای فست فودی میخوردی باعث میشد مریض بشی؟ اونوقت خیلی بدتر میشد.

-قول میدم دیگه پنهون کاری نکنم. قول انگشتی!
انگشت کوچیکش رو جلو برد و با چشم هایی که هاله ای از اشک پوشونده اشون بود و شفاف تر بنظر می رسیدن به مرد زل زد.

جونگین بزاقش رو بلعید و بدون جواب دادن به قول انگشتی پسرک، دست هاش رو دور شونه هاش برد و تو بغل خودش کشوند.

-کاری نکن که سلامتیت به خطر بیفته چون من خیلی نگرانت میشم.
-چشم، کیونگسو قول میده پسر خوبی باشه. هنوز دوست ام داری؟ میخوای من مال تو باشم؟

جونگین لبخند کوچیکی زد.
-با همچین چیز های بی ارزشی از داشتنت منصرف نمیشم توله سگ.
پاپی با گوش هایی که صاف شده بودن لبخند پهنی زد و دمش رو دور کمر جونگین برد.
-خیلی دوست دارم.

-منم خیلی میخوامت توله ی شیطون.
کیونگسو لبهاش رو نزدیک گوش های مرد برد و با صدای ضعیفی لب زد:
-جونگده میخواد بهم یاد بده چطور تحریکت کنم.

"Mi Puppy"[Complete]Onde histórias criam vida. Descubra agora