┨Chapter 3├Mi Puppy

308 79 25
                                    

به سختی بر خلاف میل باطنیش نگاهش رو از پاهای برهنه هایبرید گرفت. بزاقش رو صدا دار بلعید و دستی به صورت گر گرفته اش کشید.
-ک..کیونگسو
پاپی با لبهای آویزون نگاهشو بالا آورد.
-اینکه همه اش پاره است. جونگینی چرا همچین چیز بدرد نخوری رو خریده؟

مرد با قدمهای بلند سمتش رفت و به زور نگاهش رو از پایین به چشمای شفاف و دلنشین پسر رسوند.
-بهت یاد میدم چطور ازش استفاده کنی، ولی الان باید شلوارتو بپوشی.
هایبرید گوشاش رو آویزون کرد و شلوارش رو گرفت.
-جونگینی چرا به سقف زل زده؟
همونطور که سرش عقب بود بی صدا آب دهنش رو قورت داد و حرکت نا محسوس سیب گلوش تو نگاه مشتاق پاپی اسیر شد.

-جونگینی گردن درازی داره.
قبل از اینکه شلوارش رو بپوشه جلو رفت و انگشتش رو روی سیب گلوی مرد کشید.
جونگین سرش رو عقب تر برد و گردنش بیشتر از قبل تو دید پسر افتاد.
-من گردنتو دوست دارم.
کیونگسو با لبخند شیرینی گفت و باعث شد مرد صاف بایسته و چشماش رو از سقف بگیره‌‌.
-از گردنم خوشت اومده؟

هایبرید با ذوق دمش رو تو هوا چرخوند‌.
-وقتی آب دهنتو قورت دادی خیلی...
کمی سکوت کرد و با اسفباری گفت:
-خب من باز هم نمیدونم چی بگم!
جونگین به لپ های باد کرده اش خندید و با ملایمت گفت:
-جذاب، باید بگی گردنت برام جذابه و خیلی از دیدنش لذت میبرم.
کیونگسو آهان بلندی گفت و با لبخند سر تکون داد.
-گردنت خیلی جذابه‌.

کای دستی به موهاش کشید و دوباره به رون های سفید و گوشتیش نگاه کرد و اینبار ناخواسته لبش رو گزید و به برانداز کردنش ادامه داد.
کیونگسو از نگاه خیره و خاصی که رو خودش احساس کرد کمی خجالت کشید و شلوار رو پاش کرد.
-جونگینی از چی من خوشش اومده؟
مرد بازدمش رو رها کرد و صورتش رو با دستاش پوشوند و نفس عمیقی کشید تا کمی حالش رو بهتر کنه.

-از هیچ جای من خوشش نمیاد؟
چند باری پلک زد و پاپی ناراحت رو تو بغلش گرفت.
-رون پاهات، خیلی دوسشون دارم.
کیونگسو ناخواسته لبخند زد و دستاش رو دور مرد گره زد.
-تو خیلی خوبی...من همیشه دوست داشتم کسی باشه که بهم محبت کنه و ازم خوشش بیاد. ولی هیچکس نبود تا اینکه تو رو دیدم.
-از توجه شدن خوشت میاد؟
-اوهوم، آخه اکثر اوقات تو خونه تنها بودم و هیچ دوستی ندارم.

-پس بهت قول میدم مراقبت باشم و بهترین دوستت باشم.
پاپی از مرد کمی فاصله گرفت‌‌.
-دوست ها لب های همدیگه رو میبوسن؟
جونگین با خجالت لبخند زد.
-نه
-پس چرا بوسیدیم؟
کمی تعلل کرد و در نهایت با صداقت جواب داد:
-دوستی ما فرق داره، من ازت خوشم میاد.

کیونگسو لب‌هاشو غنچه کرد و با کمی فکر دوباره پرسید:
-یعنی چی؟ چجور فرقی داره؟
جونگین با بیچارگی آهی کشید.
-مثل کسایی که با هم قرار میذارن‌.
پاپی اخم هاش رو تو هم کشید و رو کلمه قرار گذاشتن متمرکز شد.
-مثل همون فیلمی که گفتم؟ دختره برای پسره ناله میکرد؟ آخه گفته بودن بیا دوباره قرار بذاریم بعدش رفتن تو اتاق.

جونگین به حالت بانمکش خندید. اما میدونست سوالات کیونگسو تمامی ندارن تا زمانی که مطمئن بشه چه رابطه ای با هم دارن.
-کیونگسو من و تو با هم قرار میذاریم. وقتی دو نفر لب‌های همو میبوسن و بهم کادو میدن، کنار هم میخوابن یعنی با همدیگه ارتباط خاصی دارن.
-چه ارتباط خاصی؟
جونگین به اسفباری خودش آهی کشید و لعنتی زیر لب فرستاد.

-یعنی میتونن با هم سکس کنن.
کیونگسو گوشاش رو تیز کرد و به دمش موج کوچیکی داد و تو هوا ثابت نگهش داشت.
-سکس چیز بدیه؟
مرد سرش رو دو طرفش تکون داد.
-تا زمانی که همدیگه رو دوست داشته باشن، چیز بدی نیست.
-سکس درد داره؟
کای انگشتاش رو تو موهاش فرو برد.
-برای من نه.

-پس چرا اون دختری که زیر مستر وو بوده ناله میکرده؟
جونگین نگاه کلافه اش رو تو اتاق چرخوند.
کیونگسو متوجه شد که سوالاتش زیادی و غیر اصولی ان پس یه قدم عقب تر رفت و سرش رو خم کرد.
-قبلا بهت گفتم. ناله همیشه برای درد نیست، گاهی اوقات از لذت هم ناله میکنن.

کیونگسو سرش رو خم تر کرد و زمزمه وار گفت:
-ولی جونگینی منو دوست نداره، چون من هایبریدم و هیچی نمیدونم...وقتی برگردیم خونه منو میذاری پیش مستر وو و خودت میری...منم دوباره تنها میمونم و کلی دلم برات تنگ میشه.

جونگین فاصله بینشون رو پر کرد. با دلجویی لب زد:
-میدونی چند ماهه که ازت خوش ام اومده؟ و چقدر با خودم کلنجار رفتم تا بالاخره بهت نزدیک بشم و تو بغلم بگیرمت؟ اولین باری که بوسیدمت نفست بند اومد. خیلی مردد شدم اما باز هم خواستم امتحان کنم.
-ولی من دیگه از بوسیدن نمیترسم.

به بامزگیش خندید‌.
-میدونم، تو برای من فقط یه هایبرید نیستی، اگه ببرمت پیش کریس، منم دلم برات تنگ میشه. پس بهت سر میزنم تا دلتنگی هامون برطرف بشه.
کیونگسو سرش رو بالا برد و به چشماش زل زد.
-واقعا؟
-آره، نمیذارم ازم خیلی دور بشی.
-جونگینی
-بگو کوچولو

زبونش رو روی لبش کشید و با خجالت گفت:
-وقتی منو میبوسی و لمس ام میکنی، یه چیز تو زیر شکمم بهم میپیچه. من نمیدونم چیه اما حال خوبی داره.
کای لبش رو گزید و به سختی لبخند زد تا پسر به چیزی شک نکنه.
-کم کم بهت میگم. الان باید شام بخوریم و زود بخوابیم.
-چرا؟

-چون کارم زود تموم شده فردا بر میگردیم.
-به همین زودی؟
مرد تند سرش رو تکون داد و بوسه سبکی رو لبهای پاپی شیطون و وراجش گذاشت و از اتاق بیرون رفت.
با خروجش کیونگسو دوباره سرش رو خم کرد و به پف کوچیک زیرِ شلوار بین پاهاش نگاه کرد.

-باید به جونگین بگم که قبلا چند باری توی خواب تو بزرگ شدی و بعدش یه چیزی ازت بیرون ریخت؟
دستاشو رو صورتش کشید و با خجالت چشماش رو بست.
-نه...کار زشتیه!

روی تخت دراز کشید و صورتش رو تو بالش فرو برد.
جونگین با لبخند از در نیمه باز اتاق فاصله گرفت و سمت آشپزخونه رفت.
-پس این توله سگ قبلا سفت شدن بین پاهاشو دیده و طعم لذتش رو هم چشیده...توله ی چموش.

________________

-جونگینی
مرد به زور غذاشو قورت داد و به چهره در هم هایبرید نگاه کرد.
-اصلا خوب نشده مگه نه؟
کیونگسو غذایی که تنها ظاهر خوبی داشت رو نگاه کرد و با انزجار سر تکون داد.
کای بشقابش رو کنار گذاشت و لیوان آب رو سر کشید.

-هیچوقت یاد نمیگیرم چطور پاستا درست کنم همیشه خراب میکنم.
-ولی مستر وو خیلی دستپخش خوبه.
کای با حرص پشت چشمی برای پسر نازک کرد و تلفنش رو برداشت.
-پیتزا میخوری سفارش بدم؟
چشمای پاپی گرد شدن.
-وا..واقعا؟
-چیه تا حالا نخوردی؟

-خوردم، ولی فقط در ماه یک بار میتونم غذای فست فودی بخورم من سهم این ماه ام رو خوردم.
جونگین ابروهاش رو بالا پروند.
-دیگه سخت گیری هم حدی داره...امشب پیتزا میخوریم به همراه مخلفاتش. چطوره؟
کیونگسو با اشتیاق خندید.
-خیلی خوبه، اینو هم به مستر وو نمیگم.
جونگین چشمک کوچیکی زد و تصمیم گرفت پیتزا سفارش بده.

_______________

-همه وسیله هاتو جمع کردی؟
-آره
قبل از اینکه از خونه بیرون بره چیزی به ذهنش رسید و سمت هایبرید چرخید و نگاهش کرد‌.
-اون شورتی که برات خریدمو نباید به کریس نشون بدی باشه؟
کیونگسو چشماش رو اطرافش چرخوند.
-اون برای سکسِ؟
جونگین دماغش رو بالا کشید و هومی زیر لب گفت.
-آره، پس نباید کسی ببینه.

-تو میخوای من ناله کنم؟
جونگین به حماقتش لعنت فرستاد. سوالای کیونگسو تمامی نداشت.
-به وقتش میخوام کاله کنی. پس تا اون موقع...
-کسی نباید بفهمه. حواسم هست.
گوش هاش رو با شیطنت بالا و پایین کرد و جونگین رو خندوند.
-آفرین پاپی کوچولو.

کمی به کیونگسو نگاه کرد و با لحن ملایمی پرسید:
-انگار ناراحتی، آره؟
-ممکنه دیگه نخوای منو ببینی؟ بهت عادت کردم.
مرد با مکث کوتاهی نزدیکش رفت. صورت نرم و لطیفش رو بین انگشتای بزرگش گرفت.
-وقتی از یه چیز خوش ام بیاد به راحتی ازش نمیگذرم پس نگران نباش. بهت سر میزنم، بهت زنگ میزنم.
-من تلفن ندارم.
-به تلفن خونه...
-اگه مستر باشه؟

جونگین به وراجیش خندید.
-ساعات کاریش برات زنگ میزنم.
-شماره اتو بهم میگی که منم هر وقت تنها بودم بهت زنگ بزنم؟
-آره
کیونگسو بر خلاف همیشه رو نوک پاش ایستاد و لبهای مرد رو بوسید و با کمی خجالت که چاشنی شجاعتش کرده بود مک کوچیکی به لبهای مرد زد و عقب کشید.
-ممنونم، زود به زود بیا پیشم چون من دلم تنگ میشه.

جونگین خم شد و لبهای هوسناک پسر رو با ولع مکید و با همراهی که از سمت کیونگسو دید دستش رو به باسنش رسوند و با شدت بدن هاشون رو بهم چسبوند.
بوسه داغ و خیسشون با صدای بلند و شهوت زیادی بود. دیگه کیونگسو هم فهمیده بود پیچش زیر شکمش بخاطر چیه هر چند درست اسمش رو نمیدونست اما متوجه لذت بردنش بود.

چونه پاپی رو بین انگشتاش گرفت و مجبورش کرد دوباره رو نوک پاهاش بایسته و بهتر همراهیش کنه. هر چند اطراف لب و چونه اش خیس شده بودن اما از این حس خوشش می اومد.
لبهای داغ و متورم پسر رو با دندونش کشید و صدای ناخواسته ای از ته گلو هایبرید رها شد.
-آههه
بینی هاشون رو بهم مالوند و چند بوسه کوتاه رو لبهای پسر نشوند.

-این ناله بود؟
جونگین ناخواسته خندید و یه بوسه محکمتر به لبهاش زد و عقب کشید.
-آره
-دوسش دارم‌.
کای سری تکون داد.
-دیگه بریم‌.
-من آماده ام.
با پشت دست لبهاش رو پاک کرد و بعد از کای از خونه بیرون رفت.

__________________

-برو
کیونگسو با خجالت دست مرد رو گرفت و آروم فشارش داد.
-ممنونم جونگینی.
-برای چی؟
-برای دو روزی که بهم فهموندی هایبرید ها بی ارزش نیستن. هایبرید ها فقط یه حیوون خونگی بی مصرف نیستن.

کای متوجه اوضاع و قوانین محیط زندگی کیونگسو شده بود هر چند دلش میخواست پسر رو با خودش ببره اما نمیتونست اینکارو کنه چون هایبرید متعلق به پسر عموش بود.
-تو کسی نیستی که بشه به راحتی نادیده اش گرفت پس مراقب خودت باش.
کیونگسو در جوابش سر تکون داد و پیاده شد.
-برای تولدم دعوتت میکنم.
کای اخم کوچیکی کرد.
-تولدت؟

-اوهوم دو شب دیگه تولدمه، من و مستر همیشه دو نفره جشن میگیریم و اون هم برام کادو میخره. اینبار ازش میخوام بهت بگه.
-دقیقا دو شب دیگه؟
هایبرید تند سر تکون داد.
-منتظرتم جونگینی.
دستش رو بالا برد و برای مرد تکون داد.
جونگین ماشین رو راه انداخت و با صورت در همش به جلو نگاه کرد.

-چرا نمیدونستم این پسر تولدش به همین زودی هاست؟ وای حالا چی براش بخرم؟ چرا اون کادو ها رو دیروز بهش دادم؟
دستی به صورتش کشید و کلافه ادامه داد:
-اگه بفهمه اون لامبادا از چند ماه قبل براش خریده بودم و قرار بود حالا حالا ها بهش ندم اما...گند زدم...وای گند زدم. حالا چه غلطی کنم؟
مشتی به فرمون ماشین کوبوند و سرعتش رو بیشتر کرد.

________________

-سلام مستر.
کریس با لبخند از جلوی در کنار رفت تا پاپی وارد بشه.
-کیونگی چطوره؟
-خیلی خوبم.
-مسافرت خوش گذشت؟
پسر با لبخند جواب داد:
-بله خیلی خوش گذشت.
کریس به شوخی ضربه آرومی به باسن توله هایبریدش زد.
-برو لباساتو عوض کن و دوش بگیر.

کیونگسو با عجله داخل اتاقش رفت و در رو بست.
دستی به باسنش کشید و لبهاش رو آویزون کرد.
-نباید اجازه بدم کسی بهم دست بزنه. ممکنه جونگینی خوشش نیاد؟
کوله اش رو پایین گذاشت و سمت حموم رفت.
نیم ساعتی گذشت و کیونگسو با موهای خیس بیرون اومد و بند تن پوشش رو بست و مقابل آینه ایستاد.

با یادآوری اتفاقات جالبی که تو دو روز گذشته افتاده بود لبخند کوچیکی زد.
موهاش رو سشوآر کشید و لباس به تن کرد و از اتاق بیرون رفت.
-مستر
-بله
-میتونم یه خواهشی کنم؟
کریس نگاهش رو از لپ تاپش گرفت و به چهره پسر داد.
-چی؟

-میشه برای تولدم جونگینی رو دعوت کنیم؟
کریس اخم کوچیکی کرد. با تاکید گفت:
-مستر کیم، خیلی خب دعوتش میکنم.
-خودش ازم خواست جونگین صداش کنم.
کریس سری تکون داد.
-مقابل من و کسای دیگه مستر کیم خطابش کن وقتی باهاش تنهایی میتونی به اسم کوچیک صداش کنی.
کیونگسو تعظیم کوتاهی کرد.

-بله، ممنونم که دعوتش میکنی.
کریس سری تکون داد و پسر داخل اتاقش برگشت و کنار پنجره رفت.
هنوز یک ساعت از نبودن جونگین نمیگذشت که دل تنگش شده بود.
اونقدر تنها بود که توی دو هفته ای که با جونگین رابطه نزدیکی برقرار کرده بود تا این حد وابسته شده بود.

آهی کشید و سمت قفسه کتاب هاش رفت. وقت مطالعه بود.
اگه کتاب نمیخوند مطمئنا مستر دعواش میکرد پس هر چند دلش میخواست بخوابه تصمیم گرفت یکی از کتاب ها رو برداره کمی بخونه.

_________________

با عجله سمت تلفن یورش برد و تماس رو برقرار کرد.
-ج..جونگینی؟
+پسره ی سر به هوا، اول باید بگی بله بفرمایین...اینطوری اگه کریس باشه لو میریم.
کیونگسو با شنیدن صدای کای، آروم خندید و با ذوق گفت:
-باشه باشه، حالت چطوره؟
+خوبم، وقتی صدای ذوق زده تو رو میشنوم خیلی خوبم.

کیونگسو انگشتش رو گاز گرفت و دمش رو تو هوا چرخوند.
-برای امشب میای؟
+آره، برات کادو خریدم.
چشم‌های کیونگسو برق زدن.
-چی خریدی؟
+امشب خودت میبینی.
کیونگسو لب‌هاش رو جلو انداخت و با صدای گرفته ای گفت:
-نمیشه الان بگی؟

صدای خنده جونگین رو شنید‌.
+نه، برای امشب یه لباس خوشگل تنت کن.
کیونگسو لبهاش رو جمع کرد و سعی کرد هیجانش رو کنترل کنه.
-باشه لباس های قشنگمو میپوشم‌‌.
+سعی میکنم زودتر بیام، تا اون موقع خوب غذا بخور و استراحت کن تا سر حال باشی.

کیونگسو مثل همیشه از تمام توجهات جونگین لذت میبرد و با لبخند عریضی زمزمه کرد:
-همینکارو میکنم.
+باید برم سر کارم، شب میبینمت.
-منتظرتم.

_________________

در رو باز کرد و با دیدن جونگین لبهاش کش اومدن اما با بالا رفتن ابروی مرد، سعی کرد لبهاش رو جمع کنه و با احترام تعظیم کرد.
-خوش اومدین مستر کیم
-ممنونم...اما یادمه...
کیونگسو قدمی جلو رفت و با صدای ضعیفی زمزمه کرد:
-مستر وو اینطور خواستن.

کای آهانی گفت و با جدیت سمت کریس برگشت که از آشپزخونه بیرون اومده بود.
-خوش اومدی.
کای لبخند گرمی زد.
-ممنونم.
کیونگسو به بسته کادو توی دست کای نگاه کرد و لبش رو گاز گرفت.
جونگین روی مبل نشست و کیونگسو مقابلش روی مبل جا گرفت.

نگاه هاشون بهم گره خورد. کیونگسو با چشمان شفاف و لبخند ملیحش در نگاه مردی که به گرمی پذیراش بود، میدرخشید.
با ورود کریس به جمع دو نفره اشون هر دو خودشون رو جمع کردن تا چیز غیر معمولی نباشن‌.
-خب جونگین چیکار میکنی؟

کیونگسو مطمئن بود کریس قراره تا زمان شام در مورد کار حرف بزنه پس بحث اشون بی نهایت حوصله سر بر بود.
بعد از ده دقیقه گوش کردن به حرف هاشون، خمیازه بلندی کشید و رو مبل لش کرد.
توجه جونگین در کنار حرف هایی که با کریس میزد روی کیونگسو هم بود و متوجه بی حوصلگیش شد.
-کریس چطوره یه کم از بحث کار بیرون بیایم؟
مرد سری تکون داد.

کیونگسو بزاقش رو بلعید سعی کرد مرتب تر بشینه.
-کریس بنظرت نگه داشتن یه هایبرید چطوره؟ سخته؟
پاپی حواسش بود که بحث کمی مهم و ضروریه پس گوشاش رو تیز و سیخ کرد.
-خودت که دو روز باهاش مسافرت بودی!

-خب کیونگسو اذیت نکرد. اما دلیل نمیشه توی دو روز کامل فهمیده باشم نگهداشتنشون چطوریه.
-خب کیونگسو پسر حرف گوش کنیه و کاراشو به خوبی انجام میده. نگهداریش سخت نیست.
یادش بود که کیونگسو قبلا گفته بود کریس همیشه از دستش اعصبانیه پس الان این حرف ها چی بود؟

-یعنی اصلا باهاش مشکل نداری؟
-خب اگه طبق قوانین پیش بره هیچ کاری باهاش ندارم، اما گاهی اوقات بخاطر بی انضباطی تنبیه میشه که اون هم چیز مهمی نیست.
کای کمی جا به جا شد و با کنجکاوی پرسید:
-قصد ازدواج نداری؟
مرد لبخند کمرنگی زد.
-چرا، یه نفر مدنظرم هست.

-خب بعد ازدواجت میخوای با کیونگسو چیکار کنی؟
-من به وجودش عادت کردم از ده سالگیش پیشمه و امشب تولد بیست سالگیشه، کنار خودم نگهش میدارم.
کیونگسو ناامید سرش رو خم کرد.
جونگین نیم نگاهی به سر افتاده پسر انداخت و دوباره پرسید:
-پس مشکلی باهاش نداری؟

-نه، میخوام نگهش دارم. به هر حال اون برام یه پاپی خوب بوده.
جونگین هومی زیر لب گفت و آه خفه ای کشید.
-کیونگسو بیا با هم میز شام رو بچینیم.
پسر با گوش و دم آویزون پشت سر کریس وارد آشپزخونه شد.
جونگین دستی به موهاش کشید و کنارشون رفت و پشت صندلیش نشست.

تمام مدت متوجه بی حالی کیونگسو بود پس از زیر میز به آرومی به پاش ضربه زد و پسر سرش رو بلند کرد و با چشمای کای مواجه شد.
مرد چشمک کوچیکی زد و بی صدا لب زد:
-درستش میکنم.
کیونگسو همانندش لب زد:
-راست میگی؟

مرد با اطمینان سر تکون داد و گفت:
-غذاتو بخور
پاپی لبخند کمرنگی زد و کمی از غذاش گرفت.

______________

کریس کیک رو مقابل کیونگ گذاشت.
-تولدت مبارک کیونگی
جعبه کوچیک کادو رو کنار کیک گذاشت و رو به روی کای نشست.
کیونگسو لبخند شیرینی زد و به شمع نگاه کرد.
کای ریز گفت:
-اول آرزو کن.

پسر چشماش رو بست و از ته دلش آرزو کرد.
چشماش رو باز کرد و خم شد تا شمعش رو فوت کنه اما صدای تلفن کریس توجه همه اشون رو جلب کرد.
کریس گوشیش رو گرفت و سمت اتاق خواب رفت.
-ببخشین بچه ها، زود میام.
کیونگسو سرش رو عقب برد و لپهاش رو باد کرد.
-چی برام خریدی؟
-یه کم دیگه متوجه میشی.
-بگو دیگه

جونگین با شیطنت ابروهاش رو بالا پروند.
-بعدا
-جونگینی خیلی دلم میخواد بدونم چی خریدی.
-امشب خیلی قشنگ شدی. چه لباس های خوبی پوشیدی.
کیونگسو سرش رو خم کرد و یه نظر لباس هاش رو گذروند و دوباره به مرد نگاه کرد.
-واقعا؟
-اوهوم.

آروم خندید و سرش رو سمت کریس چرخوند که هراسون از اتاق بیرون اومد.
-من واقعا معذرت میخوام. یه کاری پیش اومده باید برم.
کیونگسو اخم کوچیکی کرد.
-مستر وو امشب تولدمه.
-میدونم اما باید برم...آخه...
نگاهش به جونگین افتاد و با تاسف ادامه داد:
-جیسو تصادف کرده واجبه برم.

جونگین سری تکون داد و با ملایمت گفت:
-برو ما دو نفری تولدو پیش میبریم.
-جونگین احتمالا برنگردم میتونی شب پیش کیونگسو بمونی؟
مرد کمی فکر کرد.
-اگه میشه من کیونگسو رو با خودم ببرم خونه ام، آخه صبح باید برم شرکت و نقشه ها رو تحویل بدم اگه صبح از اینجا برم خونه و بعد شرکت، دیر میکنم.

کریس نگاهش رو بین هایبرید و جونگین چرخوند و با عجله سمت کتش رفت.
-عیبی نداره. جیسو حال خوبی نداره بردنش بیمارستان، پس اگه میتونی مراقب کیونگسو باش.
-باشه حتما.
به سرعت بیرون رفت و دو نفر رو تنها گذاشت.
جونگین به لبهای آویزون پاپی خیره شد و با عجله کنارش رفت.

-خب دوباره آرزو کن.
-پارسال وقتی شمع فوت کردم رفت. امسال هم منو به تو سپرد و رفت.
-امسال من و تو تنهاییم...لبهاتو جمع کن و لبخند بزن.
کیونگسو سرش رو سمت مرد چرخوند.
-آره من و تو با همیم.
-آخر شب میبرمت بیرون...چطوره؟
-بستنی بخوریم؟

جونگین سری تکون داد و به کیک اشاره کرد.
-شمع آب شده اما جنابعالی همچنان آرزو نکردی.
-آرزو میکنم تا ابد با جونگینی باشم.
سرش رو جلو برد و فوت کرد.
کای ریز خندید.
-باید تو دلت آرزو میکردی.
-دلم خواست بلند بگم تا زودتر برآورده بشه.

کای دستی به موهاش کشید و بسته کادوی خودش رو سمتش هل داد.
کیونگسو بی درنگ بازش کرد و در باکس رو جدا کرد.
-برام گوی خریدی؟
با عجله گوی رو خارج کرد و به دو پسری که کنار هم بودن چشم دوخت.
-دو تا پسر؟
جونگین گونه ظریفش رو نرم بوسید.

-گشتم اما هایبرید پیدا نکردم. به هر حال تو برام فرقی نمیکنی هر چی باشی من ازت خوش ام اومده پس مهم نیست.
کیونگسو سرش رو تو بغل مرد فرو برد و نفس عمیقی کشید.
-جونگین
-جانم
-خیلی دوسش دارم، ممنونم.

گونه سرخ و چشم نواز پاپی رو بوسید.
-امشب با هم خوش میگذرونیم، چطوره؟
کیونگسو انگشتش رو روی کیک کشید و سمت لبهای جونگین برد.
مرد بدون مخالفت انگشتش رو توی دهنش کشید و مکید. لبخند هایبرید باعث شد خیالش راحت بشه که دیگه از نبود کریس ناراحت نیست.

-بیست سالم شده، بزرگ شدم مگه نه؟
مرد بی صدا خندید.
-آره، چطوره یه کم کیک بخوریم و بعدش بریم بگردیم؟
-خوبه
توجهی به کادوی کریس نکرد و برای جونگین کمی کیک توی ظرف ریخت.
-من حاضر بشم؟

کای در حین خوردن جواب داد:
-اوهوم، امشب میریم خونه من
پسر تا به حال خونه جونگین نرفته بود پس با ذوق ریزی سراغ تعویض لباس هاش رفت.

___________________

تو ماشین نشست و با ذوق گوشاش رو بالا پایین کرد.
وقتی گوشاش دو طرف پیشونیش افتادن، جونگین به بانمکیش خیره شد.
-بریم بستنی بخوریم؟
-اوهوم
-قبلش باید یه چیزی نشونت برم.
-چی؟
کای داشبورد رو باز کرد و باکس کوچیک رو به دست هایبرید داد.

-تردید داشتم بهت بدم یا نه، آخه کریس بود اما حالا که تنهاییم بهتره بدمش.
کیونگسو با چشمایی که به وضوح برق میزدن به بسته نگاه کرد.
-یه کادوی دیگه؟
-اوهوم
با عجله بازش کرد و با یه گوشی رو به رو شد.
-اوهههه مالِ منه؟

-اوهوم، دیگه لازم نیست نگران باشیم. هر وقت بخوای میتونی بهم زنگ بزنی یا پیام بدی. اما...
کیونگسو وسط حرفش پرید و با خنده گفت:
-چیزی به مستر وو نمیگم.
کای دستی به موهای لخت و مرتبش کشید و در انتها با گوش های پشمی و نرمش ور رفت.
-آفرین پسر خوب.

-حواس‌ام هست وقتی خودش خونه است تلفن رو حالت بی صدا باشه تا متوجه نشه.
-خوبه، هایبرید باهوش‌ام...برات چیزهایی که احتیاج داشتی رو از قبل آماده کردم. شارژ ماهانه ات با منه پس نگران چیزی نباش.
-ما واقعا با هم قرار میذاریم؟
جونگین با لبخند سر تکون داد.
-آره

-تا کِی؟ من خیلی تنهام، بهت وابسته شدم. تو که نمیخوای مثل مستر، ازدواج کنی؟
-چرا اینارو میپرسی؟
-چون من همیشه تو تلویزیون دیدم که فقط زن و مرد همدیگه رو میبوسن ولی من هم پسرم هم هایبرید.
جونگین نگرانی پسر رو درک میکرد. شاید خام و ناآگاه بود اما بیست سالش بود و کنجکاوی در این مورد ها طبیعی بود.
-من علاقه ای به زن ها ندارم. بخاطر همین بهت نزدیک شدم.

کیونگسو موبایلشو روشن کرد و لبخند محوی زد.
-من پسرم اگه باهام ازدواج کنی من نمیتونم بهت یه بچه بدم.
کای موذیانه خندید.
-ممکنه بتونی
-ها؟
جونگین مطمئن بود که حتی نمیدونه هایبرید ها میتونن باردار بشن.
-خیلی از هایبرید ها باردار شدن.
-پسر هم؟

جونگین جلو رفت و زیر نور خیابون که کمی فضای ماشین رو روشن کرده بود به چشم های ترسیده پسر نگاه کرد.
-حتی پسر ها
کیونگسو بزاقش رو بلعید و لبهاش لرزیدن.
-نکنه من دختر ام و تو داری گول ام میزنی؟
مرد بدون کنترل رو خودش خندید و سرش رو دو طرفش تکون داد.
-نه گولت نمیزنم.

-میشه ببینم مالِ تو چطوریه؟
اخم موشکافانه ای کرد.
-چی رو ببینی؟
کیونگسو لبش رو تو دهنش برد و با انگشت سبابه به بین پاهای کای اشاره کرد.
-اونجا...اگه مثل مالِ من باشه یعنی منم پسرم.
جونگین چند سرفه کوتاه کرد و بی صدا صاف نشست.
-بریم بستنی بخوریم؟

هایبرید حواس پرت دوباره فریب حرف مرد رو خورد و با لبخند دندون نمایی سر تکون داد.
-آره آره بریم...بستنی های زیادی بخوریم.
-باشه.
نفس راحتی از سادگی هایبرید کشید و ماشین رو راه انداخت.

__________________

💋🍁

"Mi Puppy"[Complete]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang