پزشک به چهره زیبای پاپی لبخند زد و نگاهش رو به مانیتور داد.
-فکر کنم بتونین کوچولوتون رو بهتر ببینین.
هایبرید بعد از نیم نگاهی که به جونگین انداخت به مانیتور خیره شد و لبهاش به زیبایی کش اومدن.
-این هانول کوچولوعه؟
جونگین آروم خندید و سرش رو تکون داد.
-خودشه.
-خیلی ریزه میزه است!
پزشک مثل هر بار به مکالمه دلنشین دو نفر گوش داد و صدای تپش قلب بچه رو به گوش هر جفتشون رسوند.
چشمهای پاپی با ذوق گرد شدن و ناخواسته خندید و صدای مملو از شادیش باعث شدت گرفتن تپش قلب جونگین شد.
-خب بچه اتون سالمه آقاییون...و حالش هم خیلی خوبه.
همونطور که پزشک انتظار داشت، کای جلو رفت و به پاپی عزیزش کمک کرد تا از تخت پایین بیاد.
______________________
-کیونگسو نرو رو چهارپایه.
هایبرید بی درنگ پاش رو عقب کشید و کنار ایستاد.
-بگو میخوای کجا بذاریشون...من برات نصبشون میکنم.
پسر با رضایت قاب عکس های بانمکی که از پاپی های کوچولو بود رو به دست همسرش داد.
-کنار هم بذارشون.
-بله قربان
کیونگسو با احتیاط خم شد و عروسک هایی که خیلی دوسشون داشت رو گرفت و به دست مرد سپرد.
-پت و مت رو باید آویزونشون کنی.
-بله پاپی کوچولو
از چهار پایه پایین اومد و وسط اتاق هلش داد.
به ساعت دیواری نگاه کرد و چشمهاش گرد شدن.امروز رو مرخصی گرفته بود تا به کیونگسو کمک کنه اما وقتی به ساعت نگاه کرد دهنش باز موند. چند ساعت بدون استراحت در حال چیدن لوازم پسر کوچولوشون بودن اما حواسش نبود که کیونگسو بیش از اندازه از خودش کار کشیده.
بالنی که پت و مت سوارش بودن رو کنار گذاشت سمت هایبریدش رفت.
-نمیتونی وصلشون کنی به سقف؟
-خیلی ایستادی باید استراحت کنی...باقی کارها باشه برای یه روز دیگه.
کیونگسو اتاق شلوغ و بهم ریخته رو برانداز کرد و با لبهای آویزون گفت:
-هنوز خیلی از کارها مونده!
-ماهم خیلی وقت داریم. کمرت درد میگیره و منم باید تا صبح نازت کنم.
کیونگسو ریز و نخودی خندید.
-پس میترسی تا صبح بیدار بمونی!
جونگین دستشو پشت کمر پسر برد به بیرون از اتاق همراهیش کرد.
-نخیر از غرغرهای جنابعالی میترسم.
کیونگسو لبش رو گزید و مانع خنده اش شد.
با رسیدن به آشپز خونه پشت میز نشست. جونگین قبل از باز کردن در یخچال اخم کوچیکی کرد و به زنگ در گوش داد.
-کسی قرار بود بیاد؟
کیونگسو سرش رو دو طرفش تکون داد و به رفتن جونگین به سمت در نگاه کرد.
با ظاهر شدن جونگده، لبخند پهنی زد و با احتیاط از پشت میز بلند شد.
شیومین به همراه کیتن شیطونش داخل شدن و جعبه نسبتا بزرگی رو روی میز گذاشت.
کیتن با عجله سمت کیونگسو خم شد و با ذوق تو بغلش گرفت.
-شکمت بزرگ شده.
-هانول بزرگ شده.
-کیونگسو حالت چطوره؟
در جواب شیومین لبخند کوچیکی زد.
-خیلی خوبم.
به جعبه نگاه کرد و با کنجکاوی پرسید:
-این چیه؟
-کیتن شیطونم برای بچه اتون کادو خریده.
کیونگسو نیم نگاهی به جونگین انداخت و با ذوق دستش رو سمت جعبه برد.
نفس عمیقی کشید و کمی از چسب کاری دور جعبه رو باز کرد اما با درد ناگهانی کمرش ناخواسته پلکهاش رو بست و آه خفه ای کشید.
جونگین با نگرانی کنارش رفت و دستی به کمرش کشید.
-درد گرفته؟
-اوهوم
دماغش رو بالا کشید و صورتش تو هم رفت.
جونگین بازدمش رو کلافه رها کرد و با یه عذر خواهی مختصر از شیومین و کیتن نگرانش، کیونگسو رو به اتاق خواب برد.
-میخوای تو وان آب گرم بشینی؟
کیونگسو بدون فکر سر تکون داد. معمولا وقتی توی آب گرم مینشست کمی از دردش کم میشد پس بدون مخالفت داخل حموم رفت و همونطور که از درد ناگهانی کمرش لبهاش رو میگزید یه گوشه ایستاد تا وان پر بشه.
جونگین با ملایمت پیراهن و شلوارش رو از تنش بیرون کشید و پسرک رو به آغوشش گرفت.
-زود خوب میشی...بخاطر اینه امروز خیلی کار کردی.
-آخه همه کارها رو تو کردی من فقط کنارت بودم.
-نخیر شما خودتو خیلی خسته کردی حواسم بوده.
کیونگسو لپهاش رو باد کرد و با لبخند کمرنگی به وان پر شده نگاه کرد.
پاش رو داخل برد و با همراهی جونگین، توی وان نشست و نفس عمیقی کشید.
-چی میخوری برات بیارم؟
-یه عالمه میوه میخوام.
کای آروم خندید و سر تکون داد.
-میخوای میوه هارو به جونگده بدم برات بیاره تا اینجا کنار هم باشین؟
-اوهوم
جونگین نزدیک در رفت و مثل همیشه با نگرانی زمزمه کرد:
-بیشتر از ده دقیقه تو وان نمون. آب ولرمه اما اگه احساس کردی دمای بدنت بیشتر از حد معمول بالا رفته زود بیرون بیا.
از عادت همیشگی کیونگسو خبر داشت پس با تاکید گفت:
-آب رو داغ نکنیا!
-چشم دیگه میدونم آب داغ برای بچه امون خوب نیست.
چشمک کوچیکی به پسرک زد و از حمام بیرون رفت.
_______________________
-کیونگسو خیلی تنبل شدی.
پاپی لپهاش رو باد کرد.
-تقصیر من نیست.
-جونگین خیلی لوست کرده.
پسر با خجالت خندید.
-خیلی مراقبمه، یه وقت هایی خودم از محبتهاش خجالت میکشم.
کیتن ظرف میوه رو کنار گذاشت و لبه وان نشست.
-جونگینی خیلی خوبه.
کیونگسو ریز و خجل زده خندید.
-خیلی
-تو سکس هم خوبه مگه نه؟
کیونگسو چونه اش رو کج کرد و با حرص آب رو سمت جونگده پاشید.
-هیییی خیس شدم.
-حقته بچه پرو
-خوب بوده که الان شکمت جلو اومده.
کیونگسو پشت چشمی برای پسر نازک کرد و دستش رو سمت شکم برآمده اش برد و لبخند شیرینی زد.
-خیلی نمونده تا بچه بیاد.
جونگده با بدجنسی گفت:
-از دردش قراره جیغ بزنی.
چند باری پلک زد و دستهای خیسش رو دو طرف لبه وان گذاشت.
-درد داره؟
جونگده با اسفباری نگاهش کرد.
-چیزی تو دنیا هست که تو بدونی؟
-نه!
جونگده با حرص خندید.
-وقتی بچه بخواد به دنیا بیاد اونقدر به شکمت لگد میزنه تا تو از درد جونگینو گاز بگیری.
کیونگسو بزاقش رو بلعید و با کمی فکر لب زد:
-من گازش نمیگیرم...دردش میگیره.
گربه با شیطنت ردیف دندوناش رو نشون داد.
-چنگش هم میزنی...حتی اگه لازم باشه موهاشو میکنی.
کیونگسو تا روی لبهاش تو آب فرو رفت.
-اونوقت جونگینی پرتم میکنه بیرون.
-خب بچه به دنیا آوردن درد داره. احتمالا پرتت کنه بیرون.
-هانول پسر آرومیه.
گربه مرموزانه گفت:
-تو شکمت آرومه اما وقتی بخواد بیرون بیاد ناکارت میکنه.
-جونگین چی؟
-اذیتش کنی و مدام غر بزنی...دیگه نگاهت نمیکنه.
پسر بزاقش رو بلعید و با غلیانی از احساسات مختلفی که به سراغش اومد با شدت مشت هاش رو تو آب کوبید.
-جونگینییییییی
جونگده با بهت از لبه وان بلند شد و عقب رفت.
-هی هی کیونگسو
پاپی با اخم داد بلندتری کشید.
-جونگینییییییی
جونگده از حموم بیرون دویید و با خارج شدنش، جونگین سراسیمه وارد اتاق شد.
-چیشده؟
-ن..نمیدونم...یهو قاطی کرد.
با شوک به صداهای بلند کیونگسو گوش داد و شتاب زده وارد حموم شد.
به پسری که با صدای بلند گریه میکرد چشم دوخت و با دهن بازی که نمیدونست چی باید بگه کنارش رفت.
-ک..کیونگسو...هی کوچولو
پسر با تنی که میلرزید هق هق بلندی کرد و بی توجه به لباسهای مرد از توی وان بلند شد و تو بغلش رفت.
-کیونگسو...چی شده؟
صورت رنگ پریده و سوال نشات گرفته از نگرانی جونگین، بی جواب موند. تن لرزونش رو بین دستهاش گرفت و آروم نوازشش کرد.
-هیشش...آروم باش پسر خوب، گریه نکن.
از وان بیرونش برد و لباس زیرش رو از پاش بیرون کشید و تن پوش رو به دستهاش داد. کیونگسو با لرز دستهاش رو تو آستین های نرمش فرو برد. کای با ملایمت بندش رو گره زد.
-بریم بیرون.
در اتاق رو بست و کیونگسو رو روی تخت نشوند.
مقابل پاهاش زانو زد و با صدای آرومی که بیرون از اتاق نره زمزمه کرد:
-چی شده عزیزم؟
پاپی با مکث جواب داد:
-اگه بچه به دنیا بیاد تو منو از خونه بیرون میکنی؟
چشمهای مرد گشادتر از حد معمول شدن.
-تو همسرمی...دیوونه شدی؟
-اگه از درد جیغ بزنم یا یهو گازت بگیرم دعوام میکنی؟
جونگین نمیفهمید این سوالهای بچگانه که مدتها بود ازشون خبری نبود دوباره از کجا پیداشون شده.
-تولد بچه با درد شروع میشه و خب من میدونم ممکنه وقتی تو بغلمی داد بکشی یا گریه کنی و ناخواسته ناخن هاتو تو تنم فرو کنی اما دلیل نمیشه بخوام بیرونت کنم.
-پس منو بیرون نمیکنی؟
جونگین بازدمش رو رها کرد و سرش رو تو اتاق چرخوند.
-جونگده سر به سرت گذاشته مگه نه؟
-گفت از درد زیاد ممکنه گازت بگیرم و حتی موهاتو بکنم...اونوقت از خونه پرتم میکنی...
جونگین دستی به شکم پسرک کشید.
-بچه نا آرومه؟
-خیلی تکون میخوره...
مرد بازدمش رو رها کرد و سرش رو جلو برد. پیشونی پاپی ساده و زود باورش رو بوسید.
-میشه ازت خواهش کنم از امروز به بعد فقط حرفهای منو باور کنی؟
کیونگسو بزاقش رو بلعید.
-آره، چون تو همیشه راستشو بهم میگی...
-پس چرت و پرتهایی که اون کیتن شیطون گفته رو فراموش کن.
کیونگسو تند سر تکون داد.
-چشم دیگه به حرفهاش گوش نمیدم.
از جلوی پاهای پسرک بلند شد و با کلاه حوله، موهاش رو خشک کرد.
-لباسهاتو بپوش بیا پیشمون باشه؟
-با جونگده قهرم میخوام دراز بکشم.
-کیونگسو تو داری یه پدر میشی قهر کردن کار بچه هاست.
پسر با حرص دندونهاش رو بهم سایید و ایستاد.
-باشه
____________________
در اتاق رو باز کرد و با لبخند به مردی که با تمرکز مشغول انجام کارهاش بود خیره شد.
-خانم سونگ نقشه رو بذارین روی میزم.
کیونگسو همچنان بی صدا به مرد مقابلش زل زد و با لبخند شیرینی به جلو قدم برداشت.
-لطفا سریع...
سرش رو بالا برد و با دیدن کیونگسو حرفش نیمه کاره موند.
-عزیزم اینجا چیکار میکنی؟
با عجله از پشت میز بلند شد و سراغ همسرش رفت.
کیونگسو با خجالت لبش رو گزید و به در باز اتاق محل کار همسرش نگاه کرد که منشیش به همراه دو تا از کارمندهاش بیرون ایستاده بودن و تماشاشون میکردن.
جونگین نگاهش رو اطرافش چرخوند و مثل پاپی شیطونش، گونههاش سرخ شدن و گوشهاش از خجالت داغ کردن.
-آقای کیم ایشون همسرتونن؟
کای با قدمهای بلند سمت در رفت و با لبخند کوچیکی سر تکون داد.
-بله
-خیلی قشنگن...دارین پدر میشین؟
جونگین بزاقش رو بلعید و زمزمه کوچیکی کرد:
-تا دو هفته دیگه.
کیونگسو طبق عادتی که هرگز ترکش نکرده بود گوشهاش رو با دستهاش پایین کشید و چشمهاش رو پوشوند.
-پاپیِ قشنگیه...البته خیلی ناز و خوشگله.
جونگین آروم خندید.
-ممنونم، درسته واقعا زیباست...و چشمها همیشه زیبایی ها رو زیبا میبینن و این درست ترین توصیفه.
در رو با عرق شرم ریزی که از پیشونیش سر خورد بست.
-کوچولو چرا اومدی؟ نگفتی خطرناکه تنهایی بیای؟
کیونگسو بزاقش رو بلعید و روی کاناپه نشست.
-تو خونه نمیتونستم باشم...همه اش یه حالی بودم گفتم بیام پیشت شاید اینطوری حس بدی نداشته باشم...ناراحتت کردم؟
جونگین کنار هایبرید دوست داشتنی و عزیزش نشست که با اولین حضورش در شرکت دل همرو برد و یجورایی حسادتش رو قلقلک داد.
-نه عزیزم خیلی خوشحالم اینجایی...فقط نمیخواستم به خودت سخت بگیری.
-من خوبم
کمی جلو رفت و پیشونی مرد کوچولوش رو بوسید.
-پس من میتونم به کارهام برسم؟
-آره میتونی، منم فقط نگاهت میکنم.
جونگین با لبخند پشت میزش برگشت و از اول تمام پرونده ها رو بررسی کرد حتی دوباره از منشیش خواست نقشه ای که خواسته بود رو به اتاقش بیاره.
کیونگسو به دختری که با ذوق نگاهش میکرد لبخند زد و دستش رو بالا برد و تکون داد.
منشی سونگ از بانمکی پاپی خندید و با تردید گفت:
-اگه حوصله اتون سر رفته میتونین بیرون پیش منو بقیه کارمندها باشین.
جونگین سرش رو بالا برد و به چشمهای براق پاپی نگاه کرد.
-اگه دوست داری برو
پسر بازدمش رو رها کرد و آهسته ایستاد.
منشی با خوشرویی سمتش رفت تا کمکش کنه از اتاق بیرون برن.
با ورود کیونگسو به جمع کارکنان و البته رو به رو شدنش با کریس، لبخندش خشک گرفت و با بهت به مرد قد بلند خیره شد. خیلی وقت بود که از کریس خبری نداشت و دیدن ناگهانیش باعث دوباره حس شدن دلتنگیش شد.
-س..سلام
کریس زونکن مورد نظرش رو گرفت و با تکون دادن سر از کنارش گذشت. متوجه شکم جلو اومده پاپی بود. حتی میتونست بفهمه چقدر دلتنگ پسر کوچولوشه اما بین کارمندها زمان مناسبی برای برطرف کردن ناراحتی و رفع کدورت بینشون نبود.
کیونگسو دستی رو شکمش کشید و با لبخند از جمع مهندسین خارج شد و نزدیک اتاق کریس رفت.
با اضطراب نفس کشید اما با تمام دلهره ای که داشت تونست چند ضربه به در بزنه.
-بفرما
در رو باز کرد و با استرس یه قدم جلو رفت.
-میتونم بیام داخل؟
کریس سرشو بلند کرد و با دیدن کیونگسو پلک کوتاهی زد.
-بیا
کیونگسو در رو بست و با قدمهای آروم و کوتاه نزدیک رفت.
کریس لبهاش رو رو هم فشرد و از پشت میزش بلند شد و به کمک پاپی رفت تا روی مبل بشینه.
کیونگسو لبخند خجلی زد و چند تار بهم ریخته موهاش رو از روی پیشونیش کنار زد.
-ممنونم
-حالت خوبه؟
تند سر تکون داد.
-آره خوبم.
کریس لبش رو مک کوچیکی زد و بی صدا کنارش نشست.
نگاهی به شکم پسر انداخت و مردد پرسید:
-ماه آخرته؟
-آره...دو هفته دیگه وقتمه.
کریس چشمهاش رو اطرافش چرخوند و دستی به صورت بهم ریخته اش کشید.
کیونگسو با ملایمتی که از مرد دیده بود کمی جسارت به خرج داد.
-پسره، اسمشو میخوایم هانول بذاریم.
مرد هوم خفه ای کشید.
-جیسو بهم گفته.
-میدونستی؟
-آره، همیشه از حالت میپرسیدم اون هم میگفت که خوبی.
کیونگسو با ذوق خندید و سرش رو خم کرد.
-منم از جیسو حالتو میپرسیدم.
-میدونم
کریس نفس عمیقی کشید و با تردید دستش رو جلو برد و شکم پاپی رو لمس کرد.
-مراقب خودت باش...روزهای آخر به مراقبت بیشتری احتیاج داری.
-جونگین همیشه حواسش بهم هست.
-خوبه
کیونگسو آب دهنش رو قورت داد و با کمک گرفتن از دستهاش بلند شد.
-من دیگه برم...خوشحالم دیدمت.
کریس لبخند کمرنگی زد.
-منم، حواست به خودت باشه.
-حتما
_____________
در ماشین رو بست و به پاپی خسته اش نگاه کرد.
-عزیزم خیلی خسته شدی...اما کار خوبی کردی امروز اومدی پیشم.
کیونگسو خم شد و صورت مرد رو نرم بوسید.
-فکر نکنم فردا بتونم بیام.
-نخیر شما دیگه حق نداری تنهایی جایی بری منم چند روز آخر مرخصی میگیرم که پیشت باشم تنها نمونی.
-خیلی دوست دارم جونگینی.
مرد آروم خندید و ماشین رو راه انداخت.
-میدونم...ولی من بیشتر دوست دارم.
_______________________
-گفتم که حالم خوبه.
دستی به شکمش کشید و کنار پنجره ایستاد.
+اگه درد داری بگو بیام.
کیونگسو پلکهاش رو روی هم فشرد و موبایل بین انگشتهاش لرزید.
-نه...فکر نمیکنم احتیاج...باشه بیا...
از درد ناله کوچیکی کرد و به پرده چنگ زد.
+کیونگسو...کیونگسو صدامو میشنوی؟
تو کسری از ثانیه از حرفش پشیمون شد و با ناله گفت:
-جو..جونگین...آههههه درد داره...جونگین...د..درد داره
داد بلندی از ته گلوش کشید و رو زمین افتاد.
جونگین به قدری پریشون و مضطرب شد که نفهمید چطور از اتاقش بیرون دویید و راهی خونه شد.
هنوز یک هفته از زمانی که پزشک گفته بود باقی مونده بود اما انگار وقت به دنیا اومدن پسر کوچولوشون رسیده بود.
_________________
بزاقش رو قورت داد و همونطور که نفس نفس میزد خودش رو به تخت رسوند و کنارش جای گرفت. دردی که هرگز حسش نکرده بود اینبار با شدت و فشار بیشتری وجودش رو متلاشی میکرد و حتی نمیفهمید منبع این درد از کدوم نقطه شکم یا پهلوهاشه.
اشکهای داغ و درشتش سرازیر شدن و تنها کاری که ازش بر می اومد چنگ زدن به ملحفه و کشیدن ناخن هاش روی پارکت کف اتاق بود.
صدای باز شدن در رو شنید و بالاخره لبخند بی روحی زد.
پلکهاش باریکتر شدن و با ته مونده صداش مرد رو صدا کرد.
-جونگ..جونگین
مرد پریشون و آشفته تو اتاق دویید و قبل از هر کاری کیونگسو رو به سختی بلند کرد و بین بازوهاش گرفت.
-الان میبرمت بیمارستان.
-د..درد دارم...خیلی خیلی درد دارم.
-هیشش میدونم...میدونم عزیزم. آروم باش نفس بکش.
پسر رو با ناتوانی از خونه بیرون برد و سوار ماشینش کرد.
با سرعت ماشین رو از جا کند و مسیر بیمارستان رو در پیش گرفت. کیونگسو تمام مدت با بی قراری گریه میکرد و دستهای مشت شده اش رو به داشبورت میکوبید. حتی متوجه نگاه های ترسید و مملو از نگرانی جونگین نبود بلکه تمام افکارش از درد بی پایانی که تا زمان به دنیا اومدن بچه اش ادامه داشت پر شده بود.
لرزش پاهاش باعث شد با ترس نگاهش رو به جونگین بده و خیس شدن لای پاهاش هر ثانیه به ترسش اضافه میکرد تا وحشت زده جیغ کشید و مشت کم جونش رو به شیشه کنارش کوبید.
-چیشده؟ جونگین...یه چیزم شده...
-چیزی نیست کیونگسو...رسیدیم رسیدیم.
ماشین رو نگهداشت و با عجله پیاده شد. کیونگسو به شلوار طوسی رنگش نگاه کرد که کمی پر رنگ تر شده بود و دلیل این خیس شدن رو نمیفهمید.
جونگین بدون مکث داخل بیمارستارن دویید و عربده بلندی کشید.
-بچه ام داره به دنیا میاد...همسرم اون بیرونه...یکی کمک کنه...
______________________
پاهاش رو زمین ضرب گرفت و نگاه سردرگمش رو اطرافش چرخوند.
هنوز ده دقیقه از بردن کیونگسو به اتاق عمل نگذشته بود و قلبش محکم به سینه اش میکوبید.
حتی نمیخواست فکر کنه اتفاق بدی برای پاپی کوچولوش بیفته. تو دلش دست به دعا گرفته بود تا همسر و پسر کوچولوش سالم بیرون بیان.
-جونگین
سرش رو بالا برد و با دیدن جیسو بازدمش رو رها کرد.
-حالش خیلی بد بود. از درد جیغ میکشید.
دختر جلو رفت و دستی به شونه مرد کشید.
-نگران نباش، این درد برای همه کسایی که باید زایمان کنن هست.
-خیلی نگران کیونگسوام
-نترس از پسش بر میاد.
مرد سری تکون داد و مشت دستهاش رو به لبهاش چسبوند و پلکهاش رو بست.
زمان طولانی تر از همیشه برای جونگین منتظری که پشت درهای بسته ایستاده بود گذشت تا حدی که دونه های عرق پیشونیش رو فرا گرفت و به پایین غل خورد.
-چرا نمیارنش؟
-بچه که توی پنج دقیقه به دنیا نمیاد...یه کم صبور باش.
-من میخوام کیونگسو خوب باشه...نمیدونی چطور گریه میکرد....صدای هق هق هاش هنوز تو گوشمه
جیسو لبخند کوچیکی زد و پشتش رو به صندلی تکیه داد.
-وقتی پسرتو تو بغلت بگیری این لحظات فراموش میشن.
مرد با یادآوری هانول لبخند خوشحالی زد و لبهای خشکش رو با زبونش تر کرد.
در اتاق باز شد و نگاه هر دو به سمت پرستار برگشت. جونگین با هیجان بلند شد و به بچه ای که تو دستهای پرستار بود نگاه کرد. جلو رفت و با دیدن یه پسر کوچولوی پیچونده شده بین ملحفه سفید لبخندش بی اراده شکل گرفت.
نگاهی به بچه ی شیرین و با مزه اش انداخت و با نگرانی پرسید:
-حال همسرم چطوره؟
-حالش خوبه...یه کم دیگه میاریمش.
جونگین تند سرش رو تکون داد و دوباره به بچه اش نگاه کرد. گوش و چشمهایی که شبیه کیونگسو شده بودن و چونه و لبهایی که به خودش شباهت داشتن.
BINABASA MO ANG
"Mi Puppy"[Complete]
Fantasyکامل شده. •¬کاپل: کایسو •¬ژانر: هایبرید| امپرگ| فلاف| اسمات •¬خلاصه: جونگین با بیعقلی هایبریدی که به عنوان کادو براش رسیده بود رو تقدیم پسر عموش کرد. اما وقتی بعد از مدت ها هایبرید رو دید با تمام وجود از کارش پشیمون شد. پس تصمیم گرفت مخفیانه های...