+اوووخ...
وقتی به هوش اومد، اولش تار میدید.چند بار پلک زد تا دیدش واضح بشه و وقتی خودشو تو یه جای تاریک دید، گوشاش از روی موهای فندقیش بلند شدن و با لرزش رو هوا ایستادن.
چند بار تکون خورد و وقتی دید دست و پاهاش به صندلی ای که روش نشسته بسته هست، هقی زد و سعی کرد از کسی کمک بخواد:
+لولو هیونگ...هق ته ته هق...یک.یکی کمکم کنه...لولوییییییییییی هق
:اهه
+لولو هیونگ؟
~اخخخ..کوکی؟اونجایی؟
+ا.اره هیونگی...خوب.خوبی هق؟
~اره..فقط درد دارم...اخخخ
+هیونگی...اصلا چی.چی شد؟
~اصلا نمیدونم...داشتم اتاقارو نگاه میکردم میخواستم بیام پیشت یه دفه ای سرم دذد گرفت بعد همه چی سیاه شد...
+هق..هیونگی...چجوری از.ازاد شیم؟
~نمیدو-
قبل از این که حرفش رو کامل کنه، صدای قیژ مانندی که نشون دهنده باز شدن در میداد، و پشت بندش صدای شخصی که بشدت براشون اشنا بود، حرفش رو قطع کرد...
:به به...توله های اوه و کیم...میبینم که بهوش اومدین!!
لو و کوک:ت.تو
:اره من...″با پوزخند″
(از حالا بگم من زیاد بازیگر هالیوودی اینا نمیشناسم و قصد توهین هم ندارم پس ب دل نگیرین:)
مکس...45 سال...رئیس قاچاق هیبرید و دشمن هیبرید ها
+چرا مارو گ.گرفتی؟خانوادمون بس نبود؟
مکس:اوه کوچولو اروم اروم!من شمارو گرفتم که ازتون استفاده کنم...
و در اخر حرفش پوزخندی زد که باعث شد رنگ صورت هیبرید ها از صورتشون بره.
مکس:منتظر باشید که قراره حسابی لذت...اوه نه حسابی درد بکشین!
و بعد از قهقه ای بلند از اونجا خارج شد...
کوکی و لوهان چند دقیقه ای با ترس به هم خیره بودند تا اینکه...______________________
اعضا تو قسمت پذیرایی نشسته بودن و بگو مگو و بحث های الکی میکردن تا اینکه...
YOU ARE READING
snowball ||𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤
Romanceانتقال داده شده! در حال اپ... کیم تهیونگ، رئیس بزرگ ترین شرکت کره زندگی نچندان جالبی داره و با هیونگ های -به قول خودش-رو مخ، زندگی میکنه. جونگ کوک، هیبرید خرگوش کیوتی که خانوادشو از دست داده و تنهاست. چی میشه اگه جونگ کوک طی یک اتفاقی به خرگوش تبدیل...