𝑝𝑎𝑟𝑡 10

639 109 35
                                    

+اوووخ...

وقتی به هوش اومد، اولش تار میدید.چند بار پلک زد تا دیدش واضح بشه و وقتی خودشو تو یه جای تاریک دید، گوشاش از روی موهای فندقیش بلند شدن و با لرزش رو هوا ایستادن.

چند بار تکون خورد و وقتی دید دست و پاهاش به صندلی ای که روش نشسته بسته هست، هقی زد و سعی کرد از کسی کمک بخواد:

+لولو هیونگ...هق ته ته هق...یک.یکی کمکم کنه...لولوییییییییییی هق

:اهه

+لولو هیونگ؟

~اخخخ..کوکی؟اونجایی؟

+ا.اره هیونگی...خوب.خوبی هق؟

~اره..فقط درد دارم...اخخخ

+هیونگی...اصلا چی.چی شد؟

~اصلا نمیدونم...داشتم اتاقارو نگاه میکردم میخواستم بیام پیشت یه دفه ای سرم دذد گرفت بعد همه چی سیاه شد...

+هق..هیونگی...چجوری از.ازاد شیم؟

~نمیدو-

قبل از این که حرفش رو کامل کنه، صدای قیژ مانندی که نشون دهنده باز شدن در میداد، و پشت بندش صدای شخصی که بشدت براشون اشنا بود، حرفش رو قطع کرد...

:به به...توله های اوه و کیم...میبینم که بهوش اومدین!!

لو و کوک:ت.تو

:اره من...″با پوزخند″

(از حالا بگم من زیاد بازیگر هالیوودی اینا نمیشناسم و قصد توهین هم ندارم پس ب دل نگیرین:)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(از حالا بگم من زیاد بازیگر هالیوودی اینا نمیشناسم و قصد توهین هم ندارم پس ب دل نگیرین:)

مکس...45 سال...رئیس قاچاق هیبرید و دشمن هیبرید ها

+چرا مارو گ.گرفتی؟خانوادمون بس نبود؟

مکس:اوه کوچولو اروم اروم!من شمارو گرفتم که ازتون استفاده کنم...

و در اخر حرفش پوزخندی زد که باعث شد رنگ صورت هیبرید ها از صورتشون بره.

مکس:منتظر باشید که قراره حسابی لذت...اوه نه حسابی درد بکشین!

و بعد از قهقه ای بلند از اونجا خارج شد...
کوکی و لوهان چند دقیقه ای با ترس به هم خیره بودند تا اینکه...

______________________

اعضا تو قسمت پذیرایی نشسته بودن و بگو مگو و بحث های الکی میکردن تا اینکه...

snowball ||𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤Where stories live. Discover now