𝑝𝑎𝑟𝑡 11

669 104 21
                                    

ادیت نشده اگه غلط غلوطی دیدین نادیده بگیرین بوس بای-🗿

کامنت هم میخوام انرژی بدین یکم☹️
______________

بعد اینکه همه وارد ون شدن،کوکی که تاحالا رو پاهای نامجون نشسته بود،با دیدن ته ته که عرق کرده و پهلوشو فشار میده، فوری پایین پرید و با دو خودشو به تهیونگ رسوند و شروع به بالا پایین پریدن کرد.

تهیونگ که تا حالا پهلوشو گرفته بود،وقتی دید چیزی شلوارشو چنگ میزنه،کوکی رو دید که داره بالا پایین میپره و سعی میکنه بیاد بالا.

خنده ای کرد و با احتیاط خم شد و کوکی رو روی پاهاش گذاشت.

کوکی هم ک تونست به ته ته برسه و روی پاهاش بشینه،کمی خودشو جلو کشید و پهلوی تهیونگ که تژر خورده بود رو دید زد و از دیدن خون روی پهلوش،بینیش رو چین کوچیکی داد و چشماشو بستو گوشاشو خابوند و قطره اشکی از چشمای درشتش افتاد.

تهیونگ که تاحالا داشت به حرکتای کوکی نگاه میکرد، با دیدن اینکه داره گریه میکنه، بهت زده اونو بغل کرد و به سینش چسپوند:

_کوکی؟چرا گ.گریه میکنی؟

کوکی با سر، به پهلوی تهیونگ اشاره کرد و تهیونگ فوری فهمید:

_کوکی چیزی نیست خوب میشم...الان میرسیم خونه بعدش خودت بیا درمانم کن...باشه؟

کوکی که با حرف های تهیونگ اروم شده بود، با جمله اخرش، گوشاش تو هوا ایستادن و خودشو به گردن تهیونگ مالید.

تهیونگ هم که از کارها و قلقلک دادنای کوکی به گردنش، خندش گرفته بود، بوسه ای رو سرش کذاشت و با ایستادن ون و شنیدن صدای شوگا که میگفت رسیدن، با کمک تائو از ون پیاده شد و همراه بقیه، هر کدوم به سمت اتاق خودشون رفتن.

بعد از این که تهیونگ روی تخت نشست،کوکی رو که تو بغلش وول میخورد اروم روی تخت گذاشت تا ببینه میخواد چی کار کنه.

وقتی کوکی رو روی تخت گذاشت، کوکی فوری پایین پرید و به حرف تهیونگی که میگفت ″هی بانی کجا رفتی؟″ اهمیتی نداد و به دری که به اتاق لباس های تهیونگ درش قرار داشت رفت.

وقتی رسید، با کمی تمرکز تبدیل به حالت انسانی شد و چون لباسی به تن نداشت، یکی از شلوارک های مشکی رنگ تهیونگ با یه هودی سفید برداشت و بعد از اینکه پوشید فوری به سمت حموم/دستشویی رفت تا جعبه کمک های اولیه رو برداره تا ته ته رو درمان کنه.
وقتی برداشت، با دو خودشو به ته ته رسوند و جلو پاهای تهیونگ زانو زد و همینطور که وسایل رو از تو جعبه در میاورد به تهیونگ گفت:

+ته ته...میشه لباستو در بیاری؟

_باشه...

تهیونگ بعد از حرفش، لباسش رو با احتیاط در اورد و روی زمین انداخت.

snowball ||𝐯𝐤𝐨𝐨𝐤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora