Part 15

1.2K 92 4
                                    

.
-یعنی چی چیزی نگفت ته ؟
-نگفت خب ! گفت نمیخوام آسیب ببینی و اینکه .. میخواد ببینتت .
نفس عمیقی کشید ،سری تکون داد و گفت :

-این .. خیلی داره سریع پیش میره ته .. ما ..
-میدونم عزیزم . میخوای بگی ما زمان زیادی نیس باهمیم ؟ یا .. زوده که با خانواده هامون در میان بذاریم ! حق با توئه .. ولی .. میبینی کوک .. نه تقصیر توئه ،نه تقصیر من !
-نمیدونم .. فقط میدونم زوده ،همین !
-به من اعتماد نداری ؟ یا .. چه میدونم .. به رابطمون ..؟
-مسئله این نیس ته ! مشتری اومد . برو سفارششو بگیر .
-اوکی ولی .. لطفا سخت گیری نکن کوک ..
-برو حالا !
.
.
.
اونروز تا عصر دیگه صحبتی در این مورد نشد . ولی عصر مامان تهیونگ بهش زنگ زد و خبر داد که یکی دو ساعت بعد به کافه میاد . و همین خبر کافی بود تا همه‌ی استرس و نگرانی دنیا جمع بشه تو وجود تهیونگ !

-خوبی ؟ چی شدی ؟
-مامانم !
-چی شده ته ؟ مامانت چی شده ؟
-داره میاد اینجا .
-ها ؟ .. الان ؟!! شوخی میکنی ؟
-نه !
.
.
تقریبا کافه خالی بود و جونگکوک تو این فکر بود که کافه رو زود تعطیل کنه و یه سر به سانا بزنه ولی .. انگار برنامه جور دیگه‌ای چیده شده بود !
.
بعد از رفتن آخرین مشتری تهیونگ در رو از پشت قفل کرد و با گرفتن دست جونگکوک اون رو به اتاق پشتی برد . روی تخت نشوندش و دستاشو تو دستاش گرفت .

-منو ببین ! مامانم زیاد سخت گیر نیست ، خب ؟ مطمئنم مخالفت سفت و سختی نمیکنه . و اینکه میدونم ازت خوشش میاد . فقط اینو بد-..

با صدای تق تق شیشه‌ی کافه حرفش قطع شد و بلند شد .

-مامانمه . آروم باش خب ؟ پاشو بیا ..
.
.
.
پشت یکی از میزهای کافه نشسته بودن که جونگکوک با سه تا نوشیدنی لاته سر میز اومد . سینی رو روی میز گذاشت و روی صندلی نشست .

-ممنونم . راستش دیشب تهیونگ یه چیزایی گفت .. امم .. در مورد دوستیتون !
-بله !
-دوس داشتم با تو هم حرف بزنم جونگکوک .
-بله .
-خب ؟
-بله ؟

نگاهش با تعجب بالا اومد و نگاهی به مادر تهیونگ کرد . ضربه‌ی آرنج تهیونگ باعث شد از گیجی و منگی در بیاد و این حرکتشون لبخند به لب مادر تهیونگ آورد .

-بـ .. ببخشید . راستش من و تهیونگ چند مدتیه همدیگرو میشناسیم .. یعنی از وقتی که .. امم ..
-تهیونگ اینجا شروع به کار کرده !؟!
-بله ، درسته . یه مدتیه کمی هم هست که .. راستش ..

تهیونگ با دیدن استرس جونگکوک و حدس اینکه نتونه جمله‌شو تموم کنه ،حرفشو قطع کرد ..

-من پا پیچش شدم . اونقدر که آخرش راضی شد ..
-پاپیچش شدی ؟
-دیشب گفتم بهت مامان !
-پس اجازه بده جونگکوک حرفشو تموم کنه ! خب جونگکوک !؟
-دفتارای تهیونگ و توجهاش باعث شد .. امم .. باعث شد یه مدت بعد حس کنم بودنش برام مهمه ،حس میکردم .. امم .. نبودنش رو حس میکردم و .. بـ .. بهش .. علاقه دارم ..
-ببین پسرم .. من یه روانشناسم .تو دوران کاریم هم با کلی دختر و پسر ،حتی مرد و زن سن بالا که گرایششون به همجنسشون بود ،برخورد داشتم . بعضیاشون تحت فشار اطرافیانشون فکر میکردن مریضن ،بعضیاشون ترس قضاوت شدن داشتن ،بعضیاشون صرفا اومده بودن برای گفتن حرف دلشون .. میدونی .. ذهنیت مردم و جامعه ،انگار که هیچ وقت قرار نیست دید مثبتی به این قشر داشته باشه . این انتخاب همیشه اشتباهه به چشمشون ..
-مامااان !!!
-من هیچ موقع مخالف تفاوت گرایشی نیستم تهیونگ ..میدونی اینو ! همونطور که دیشب هم گفتم ،فقط نگرانم آسیب ببینی ! هم تو و هم جونگکوک .. این رابطه‌ای که شروع کردین .. همونطور که گفتین تازه‌اس . معلوم نیست چی بشه ! این رابطه‌ اگه خوب پیش نره ..
-مامان!!
-اگه خوب پیش نره چیزی جز آسیب روحی براتون نخواهد داشت ! چه خوشت بیاد چه نیاد !!
-حق با شماست . در واقع نگرانی مادر منم فقط همین بود . راستش تنها چیزی که ازتون میخوام کمی زمانه . بهتون قول میدم اجازه ندم تهیونگ آسیب ببینه .. تحت هر شرایطی ..
-هرچقدر هم به پسرم اعتماد داشته باشم ،هر چقدر هم حامی تصمیم هاش باشم ،بازم تو این شرایط موافق صد در صد این رابطه نیستم ولی .. همین حرفت .. باعث شد دلم گرم بشه و .. بهت اعتماد میکنم جونگکوک .

بلند شد و دنبالش پسرا هم بلند شدن .
-ممنونم از هم‌صحبتیت !
-من ممنونم از اینکه درکمون میکنین .

مادرش لبخندی زد و سمت تهیونگ چرخید .
-بریم ؟
-من .. امم .. مامان میخوام امشب برم پیش جونگکوک ،کار دارم باهاش !

ابروهای مادرش بالا رفت !
-نتونستم از نوشیدنیت لذت ببرم ولی حتما یه روز میام برای خوردن قهوه .

بعد از خداحافظی از جونگکوک به سمت در رفت ، وقتی تهیونگ دنبالش رفت بهش چشمکی زد ..
-مراقب سلامتیت هم باش !!!
-ماماااااان !
-مامان و کوفت ! پسر بی حیا ! خدافظ .
-خدافظ مامان .
.
.
.
گیلاس شرابشو سر کشید و گفت .
-کاش میرفتی خونه ..
-اینی که .. پیشتم اذیتت میکنه ؟ میتونم برم !
-نه دیوونه . حس میکنم زشت شد به مامانت گفتی با من میای .
-شاید تو دوس نداشته باشی ولی من دوس دارم لحظه به لحظه‌مو با تو بگذرونم ..

جونگکوک حس کرد با حرفش تهیونگ رو ناراحت کرده . روی کاناپه کمی نزدیکتر رفت ،دستشو دور کمرش انداخت و شونه‌ی پسر رو بوسید .

-منظورم اون نبود . فقط نمیخوام مامانت بدبین بشه بهمون .
-نمیشه !
-تهیونگ ..
-بله ؟

از تن صداش معلوم بود چقدر ناراحته ..

-چرا نمیخوای باورم کنی که دوست دارم ؟
-چون فقط میشنوم .. چیزی نمیبینم ..

گیلاسشو روی میز گذاشت و بغلش کرد .

-نمیخوام اینجوری فکر کنی . برام مهمی .. شاید نتونم ..
-هیچی ازت نمیدونم !
-چیز زیادی برای دونستن ندارم ..
-خونوادت کوک ..
-میدونی اولسان زندگی میکنن . یه برادر دارم . ازدواج کرده و ژاپن زندگی‌میکنه .پدرمم ‌یه کارمنده . همین ..
-نمیدونستم یه برادر داری ..
-شاید حق با توئه ..
-ها ؟
-در مورد رابطمون .. شاید واقعا نمیتونم نشونت بدم چقدر برام مهمی ..
-شایدم من دارم بهونه گیری میکنم .. کوک من .. اصلا فکر نمیکردم تا این حد بتونم دوست داشته باشم ..
-میخوام .. یه سوال ازت بپرسم !
-اوهوم .. بپرس .
-قبلا .. با .. امم ..
-آره ..
-تو حتی نمیدونی من چی میخواستم بپرسم !
-میخواستی بپرسی فبلا با پسر دیگه‌ای سکس کردم یا نه ! هوم ؟ این نبود سوالت ؟
-بود ! .. امم .. تو ..

پوز خندی زد ،گیلاسشو سر کشید و گفت .
-چی میخوای بدونی کوک ؟
-هیچی .. ولش کن !
-تو چی ؟
-با پسر ؟ نه !
-کوک میدونم گرایشی به پسرا نداشتی !

با سکوت جونگکوک دوباره به حرف اومد .
-میخوام بدونم ..
-دبیرستان رو باهاش همکلاس بودم . اهل اینجا نبود . قرار بود باهم بریم دانشگاه .. دوتامونم تو یه دانشگاه تو یه رشته قبول شده بودیم .. یه روز بی مقدمه منو بوسید و باهام سکس کرد .. فرداش رفتن ! رفتن استرالیا ..

لبخند تلخ روی لبای جونگکوک قلبش رو به درد آورد .

-حتی نمیخوام به این فکر کنم که اگه برگرده چی میشه ..

از حرف تهیونگ جا خورد . خودشو جمع و جور کرد .

-هیچی نمیشه ! هیچی ! خب ؟ الانم پاشو بریم بخوابیم .
-اسمش چی بود ؟
-ته !
-فقط میخوام اسمشو بدونم !
-الّا !
.
⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲⊳⊲

سلام سلام 😍
.
امیدوارم خوب باشین 😘
.
کلی مراقب خودتون باشین و ماسک یادتون نره 😘
.
شاید فکر کنین دونستن این اسم به درد تهیونگ نمیخوره ، ولی منتظر باشیم ببینیم چه اتفاقایی قرار بیوفته ! 😎
.
ممنونم که میخونین و کامنت و ووت میدین 🥺😘
.
بوراهه 💜

A Second Chance Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt