Part 17

1.1K 95 9
                                    

.
تهیونگ ماشین رو پارک کرد و میخواست پیاده بشه که سونگ هو رو دید که داره از کافه بیرون میره .

تپش قلبش بالا رفت و بدنش یخ کرد . بعد از رفتن سونگ هو ،پیاده شد و وارد کافه شد .

جونگکوک وقتی متوجه اومدن تهیونگ شد ،جلوی پیشخوان اومد . دستاشو جلوی سینه قفل کرد ،به پیشخوان تکیه داد و با ابروی بالا رفته تهیونگ رو نگاه کرد .

-اومدی ..

تهیونگ جرات جلو رفتن نداشت .. همونجا به در بیرون تکیه داده بود .

-چی .. چی گفت بهت ؟
-تقریبا همه چیو !
-جونگکوک من .. من همه چیو توضیح میدم ..
-توضیح ؟ یکم دیر نیست برای توضیح دادن ؟
-جونگکوک .. خواهش میکنم .. بذار ..
-واقعا دلم نمیخواد چیزی بشنوم !
-نه.. نه .. لطفا جونگکوک ..

جلو رفت و چند قدمیِ جونگکوک ایستاد .

-لطفا ..
-خب !!
-ببین اون .. اصلا ماجرا اونجوری که گفته نیست .. جونگکوک .. باور کن .. من اصلا ..
-یعنی چی نیست ؟ توی عوضی مگه از اولشم نمیدونستی هیونا با اینه ؟ چجوری نیست دقیقا ؟
-ها ؟ هیونا ؟ ..
-چته تهیونگ ؟ چرا از همون اول بهم نگفتی ؟

تهیونگ نفس حبس شده شو بیرون داد ..

-من .. امممم .. من نخواستم .. یعنی ..
-میخوای بهونه بیاری دیگه ! ول کن اصلا !

جلو رفت و بغلش کرد .

-فکرتو مشغولش نکن . در هر صورت مهم نیس دیگه .
-جونگکووک .. واقعا ..
-ته گفتم ولش کن ! بیا ..

از بغلش در اومد و نگاهی بهش کرد ..

-تو حالت خوبه ؟
-من .. امم .. نمیخوام ناراحتت کنم کوک ..
-نیستم . ته واقعا برام مهم نیست . در رو وا کن و بیا کمکم کن .
.
.
روزشون با اومدن جیمین و سانا مثل دیروزشون با بگو بخند گذشت . حالا تو خونه‌ی جونگکوک ، رو تختش دراز کشیده بودن ..

-به نظرت جیمین از سانا خوشش اومده ؟
-نمیدونم !

و پوزخندی زد ..

-چرا میخندی ؟
-اولین بار اومدی کافه فکر میکردم از سانا خوشت میاد .
-بله خودم‌ متوجه شدم ! به من میگه من آروم میام ، تو برو باهاش صحبت کن ! گیج !
-خودتی خب من از کجا باید میفهمیدم ؟ یهویی پیدات شد . یهویی صمیمی شدی ! هنوزم فکر میکنم عجیبه برام .
-حتی الان که پیشتم ؟
-حتی الان که پیشمی ! بخواب دیگه فردا کلی کار داریم .
.
.
.
شب ساعت ۹ شده بود . کافه امروز حوالی ظهر و عصر خیلی شلوغ بود و شدیدا درگیر مشتریا بودن .

جونگکوک در حالی که لیوانها رو از میز جمع میکرد رو به تهیونگ کرد .

-تهیونگ میشه از داروخونه برام یه قرص سردرد بگیری ؟ خیلی سرم درد میکنه !
-اوهوم چرا که نه !

A Second Chance Where stories live. Discover now