سلامممم...
شرمنده دیر مینویسم،مغزم کارنمیکنه اصلا ایح...
دوستون دارم ولنتاینتون هم مبارک جیگولیا🫂🌻+جونگکوک!
×....
+جونگکوکککک!
×....
+پوفففف،جئون جونگکوک!!!
×....
یونگی عصبانی سرجاش کناردرخت ایستاد و فریاد زد:
+مرتیکه دراز بیخاصیت مفنگی با توام.
جونگکوک با فریاد یونگی به سمتش چرخید و با چهره عصبی دوست صمیمیش مواجه شد،دوباره اطراف رو نگاه کرد که همه متعجب به اون دو نگاه میکردن،نگاهشو برای بار دوم به سمت یونگی چرخوند و زمزمه کرد:
×چیشده یونگی؟!
یونگی با اخم و اوقات تلخی جواب داد:
+معلوم هست حواست کجاست؟!پنجاه بار صدات کردم.
جونگکوک سرشو پایین انداخت و زیرلب معذرت خواهی کرد:
×معذرت میخوام.
یونگی پوفی کرد و اروم تر شد و بالحن مهربون و دلسوزی پرسید:
+چی شده جی کی؟!
جونگکوک چشماشو از یونگی دزدید ولی یونگی رو دوباره عصبی کرد:
×کوک،سرتو بگیر بالا و بهم بگو چیشده؟!
×دیشب...تهیونگ...یعنی کیم تهیونگ رو روبه روی خونه دیدم...
حرفش باعث اخم یونگی شد که کمی جونگکوک رو ترسوند و برای گفتن ادامه حرفش دودل شد،میدونست یونگی تهیونگ رو حسابی کتک زده و نمیخواست این ماجرا ادامه داشته باشه.
با نگاه به چشمای مصمم یونگی فهمید چاره ای جز گفتن ادامه حرفش نداره:
×اومد جلوی خونه...مست بود،ازم...ازم معذرت خواهی کرد و گفت دوسم داره، منم...میدونی...منم...
+تو چی کار کردی؟!بخشیدیش؟حرفشو باور کردی؟!
حالا صدای یونگی رگه هایی از خشم داشت.
جونگکوک سریع تکذیب کرد:
×نننننن بهش گفتم تو جلوی هم بهم گفتی هرزه و ...ولی ولی هیونگ...
یونگی باشنیدن کلمه هیونگ فهمید ماجرا جدی تر از این حرفاست پس ساکت موند تا ادامشو بگه.
×هیونگ وقتی ردش کردم خیلی عصبانی شد و...
×هیونگ اون یه دخترو جلوی چشمای من بوسید،برای لجبازی...هیونگ میفهمی چی میگم؟!اون گفت منو دوست داره ولی جلوی من به چشمام زل زد و اون دخترو بوسید،انگار خیلی صمیمی بودن هیونگ.
یونگی متعجب از حرفای دونسنگش نگاهش تیره شد،یعنی کیم تهیونگ قسم خورده بود تا زندگیشونو به آتیش بکشه؟!
دوباره به چهره خیس از اشک دوستش نگاه کرد:
+جونگکوک...جونگکوک آروم باش.
اشکای صورت جونگکوک رو پاک کرد و سرشو بغل گرفت:
+آروم باش کوکی،اون ارزششو نداره،آروم باش.
جونگکوک سرشو بالاآورد و به یونگی نگاه کرد،یونگی متوجه سرد شدن یهویی بدن جونگکوک و نگاهش به پشت سرش(پشت سر یونگی)شد.
+جونگکوک بدنت سرد شده حالت خوبه؟!
ولی جوابی که کوک بهش داد ربطی به سوالش نداشت:
×یونگی هیونگ؟!
+جانم؟!
+من الان میخوام یکاری کنم،میشه...میشه منو ببخشی؟!
یونگی متعجب به کوک خیره شد و سوال توی ذهنشو پرسید:
+چیکار میخ...
حرفش کامل نشده بود که به درخت پشت سرش برخورد کرد و لبهاش اسیر لبهای جونگکوک شد،با چشمای درشت شده و متعجب به کوک نگاه میکرد و نمیدونست الان باید چیکار کنه و فقط خداروشکر میکرد که کسی توی حیاط نیست،سعی کرد کمی تکون بخوره یا جونگکوک رو هل بده ولی فایده ای نداشت،جی کی محکم به درخت چفتش کرده بود و بی توجه به قیافه مبهوت یونگی اونو میبوسید...(ووت اند کامنت)
پارت بعدی با هشتاد ووت ایح...الان شصت و اندی هستیم پونزده ووت موخام بیبی گوگولیا)
_قیمه هارو ریختم تو ماستا یونو؟!😂
YOU ARE READING
I NEED YOU
Action_حواست باشه کسی بهت نزدیک نشه مین،تو جزو اموال منی اگه لازم باشه دست همه رو میشکنم تا هیچ دستی لمست نکنه... +تو صاحب من نیستی پارک،اینو تو اون کله پوکت فرو کن. ______________ ×تهیونگ...خودت حالیته چیکار کردی؟! ×تهیونگ تو جلوی کل دانشگاه به من گفتی ه...