سلام...
بخونید...
❗❗❗❗❗❗❗❗❗❗❗❗
(بچه ها من امتحانام شروع شده و فعلا نمیتونم فیک رو آپ کنم،مطمئنم مال شماهم شروع شده،یک ماه فقط صبر کنید چون من کلاس دوازدهم هم هستم پشت کنکوری ام فشار زیادی رومه، اگه بینابینش تونستم حتما آپ میکنم،مراقب خودتون باشین و توی لیست بمونین،بوج بعتون دوستون دارم بایییی:)
❗❗❗❗❗❗❗❗❗❗❗پوکر به جیمینی که توی چهار چوب در ایستاده بود و با ذوق دیدش میزد نگاه کرد و با پررنگ تر شدن لبخند جیمین پوفی کرد و به چمدونش نگاه کرد:
_اینقد چیزمیز برندار فقط چیزای ضروری،اونجا همه چی برات فراهمه و اگه چیز دیگه ای خواستی بگو برات اماده کنم،هوم؟!
دندوناشو روی هم فشرد و غرید:
+خفه شو.
پسر دیگه با بیخیالی شونه ای بالا انداخت و بیرون رفت روی مبل نشست،حالا که یونگیو میبرد پیش خودش خیالش راحت تر بود که هرموقع بخواد میبینتش و سعیشو میکنه تا هرجور شده پسر رو عاشق خودش کنه.
با بیرون اومدن یونگی از اتاق دوباره نیشش باز شد و به راننده اشاره کرد چمدونو ببره:
+هی خودم دست دارم و میتونم ببرمش.
راننده کمی مکث کرد اما با دیدن قیافه جیمین چمدون رو برد تا داخل ماشین بذاره.
جیمین نزدیک یونگی شد و روبه روش ایستاد،دستشو روی شونه یونگی گذاشت و قدم دیگه ای بهش نزدیک شد صورتشو خم کرد تا روبه روی صورت یونگی ایستاد جوری که لباشون موقع حرف زدن به هم برخورد کنه،توی چشمای پوکر یونگی نگاه کرد و زمزمه کرد:
_گفته بودم کاری نکن مجبورت کنم که مال من ش...آیییییییی.
دستشو بین پاهاش گذاشت تا درد ضربه ای که یونگی به دیکش زده بود کنتر شه و روی یه پاش بالا پایین پرید،همزمان صدای یونگیو شنید:
+به نفعته دهنتو ببندی.
و بعد از گفتن این حرف بیرون رفت.
جیمین چند بار نفس عمیق کشید و بعد از کم شدن دردش اون هم بیرون رفت.
توی عمارت:/
جونگکوک با دیدن یونگی که با چمدونش وارد خونه شد متعجب به سمتش رفت و گفت:
×هیونگ تو...
+نمیخوام چیزی بشنوم.
یونگی عصبی زمزمه کرد و روبه جیمین که پشت سرش بود غرید:
+اتاقم کجاست؟!
_دنبالم بیا.
با بالا رفتن مچاون دوتا از پله ها تهیونگ که تازه رسیده بود به جونگکوک نزدیک شد و بعد از بوسیدن لباش آروم خندید:
÷نگران نباش،جیمین اذیتش نمیکنه میدونی که دوسش داره.
جونگکوک چشم غره ای رفت و جواب داد:
×اما اینجا چیکار میکنه؟چجوری راضی شده بیاد؟!اون حتی با اومدن منم مشکل داشت.
تهیونگ دستشو دور کمر کوک حلقه کرد و بعد از نزدیک کردنش به خودش صورتشو جلوبرد،همونطور که لبشو روی صورت پسر کوچیکتر میکشید آروم زمزمه کرد:
÷نمیدونم ولی بیا رهاشون کنیم و به خودمون فکر کنیم هوم؟
همزمان با تموم شدن حرفش بوتی جونگکوک رو چنگ زد و با جلو رفتنش پسر رو به سمت اتاق هدایت کرد و به غر زدنای جونگکوک اهمیتی نداد.
همون لحظه دو طبقه بالاتر جیمین اتاقی رو به یونگی نشون داد و گفت:
_تو این طبقه فقط دوتا اتاقه،یکی برای تو و کناریش برای من.
یونگی چشماشو توی حدقه چرخوند و غر زد:
+چرا گیر تو افتادم آخه؟!
وسایلشو داخل برد و به بهانه استراحت جیمین رو به زور بیرون فرستاد،روی تخت دراز کشید و به سقف خیره شد،کارش درست بود نه؟! جونگکوک رو نجات داده بود نه؟!
با شنیدن صدای پیامک گوشیش اون رو به دست گرفت و پیام رو باز کرد،از طرف فرد ناشناسی بود:
(اووووو مین یونگی... بالاخره راضیت کرد بری پیشش؟!)
چندبار پلک زد و جواب پیامک رو ارسال کرد،صفحه چت:
+کی هستی؟!
/عزیزم منو نمیشناسی؟!
+,ببین حوصلتو ندارم فقط بگو کی هستی،جونگکوک اگه تو باشی میام از خشتک آویزونت میکنم.
/هعههعهه
+نمیگی کی هستی؟!
/نه.
+اوکی بلاک.
بلافاصله فرد رو بلاک کرد،حوصله مزاحم هارو نداشت...به هیچ وجه:)دلم براتون تنگ میشه جایی نریداااا فقط تا پایان امتحانام نیستم:)
KAMU SEDANG MEMBACA
I NEED YOU
Aksi_حواست باشه کسی بهت نزدیک نشه مین،تو جزو اموال منی اگه لازم باشه دست همه رو میشکنم تا هیچ دستی لمست نکنه... +تو صاحب من نیستی پارک،اینو تو اون کله پوکت فرو کن. ______________ ×تهیونگ...خودت حالیته چیکار کردی؟! ×تهیونگ تو جلوی کل دانشگاه به من گفتی ه...