PART_12

968 173 22
                                    

🌻سلام نائنگیای من🌻


یونگی باشنیدن صداهایی چشماشو باز کرد،بعد از کمی لود شدن متوجه شرایطش و همچنین اینکه صدا از کوچه میاد شد صدای دعوا بود پس بیخیال شد،بهرحال اون نمیتونست دخالتی کنه.
ماه کامل بود و نورش از پنجره و بین پرده های نازک داخل میومد پس کمی اتاقو روشن کرده بود،به پسرکنارش که توی خواب عمیقی بود نگاهی انداخت و بعد به ساعتش نگاه کرد ساعت پنج صبح بود،پسر کنارش بخاطر مسکن تو خواب عمیقی بود پس تصمیم گرفت تا وقتی که پسر خوابه ماسکشو کنار بزنه آروم دستشو سمت ماسک برد و با احتیاط خواست ماسک رو پایین بکشه که توی کثری از ثانیه دستش گرفته شد و بعد از اینکه به تخت اصابت کرد و پسر روش خیمه زد و یونگی همون لحظه تیزی چاقو رو روی گلوش احساس کرد،آب دهنشو با صدا قورت داد و زمزمه کرد:
+هِ...هِی این...این منم...یونگی.پس...لطفا چاقوتو ببر کنار.
جیمین نفس عمیقی کشید و چاقو رو کنار برد:
_آیییش گفتم نمیخوام ماسکمو در بیارم چرا لج میکنی.
یونگی لبخند کج و کوله ای زد و جواب داد:
+خب...کنجکاو بودم.
جیمین نگاهشو بین اعضای صورت یونگی چرخوند بعد از مدت کوتاهی زوم کردن روی لبهاش به چشماش نگاه کرد و بی اهمیت به حرف یونگی آروم تر از قبل گفت:
_برام مهم نیست چرا اینکارو کردی ولی الان باید جریمه بیدارکردنمو اونم این ساعت بپردازی.
یونگی متعجب پرسید:
+چی؟!منظورت...
قبل از کامل شدن حرفش دستی روی چشماش و بوسه ای روی لبهاش قرار گرفت.
لرز ریزی کرد و همونطور که دستشو مشت کرده بود بین لبهای جیمین  و با هربار فاصله گرفتن صورت جیمین بریده بریده زمزمه کرد(هر سه تا نقطه ینی فاصله بوسش تا بوس بعدی):
+داری... چیکار... میکنی؟!
جیمین با آرامشی که از بوسه دریافت کرده بود جواب داد:
_دارم..میبوسمت.
یونگی کمی تقلا کرد همزمان پرسید:
+چرا؟!
جیمین آروم بهش توپید:
_اینقد تکون نخور.
+گفتم ...(بوس)...چرا.
_چون...دوستت...
دارم.
یونگی دوباره سعی کرد جیمینو دور کنه هرچند پسر با وجود زخمی بودنش خیلی قوی بود.
+من...حتی نمیدونم...آیییی...نمیدونم کی ای....لااقل...بذار صورتتو...ببینم.
جیمین لحظه ای مکث کرد و کمی بعد سرشو توی گردن یونگی فرو کرد و توی گردنش زمزمه کرد:
_نمیتونم خودمو نشونت بدم یونگی،بذار همینطور که نمیشناسیم هر دفعه دزدکی ببوسمت.
و بوسه دیگه ای روی گردن یونگی گذاشت.
یونگی که فهمید تلاشاش برای هل دادن جیمین و فهمیدن هویتش بی فایدس دست از تقلا کردن برداشت و گذاشت جیمین ببوستش،میدونست جلوتر پیش نمیره،حسی بهش میگفت احساسات پسرمقابلش خاصانست و آسیبی بهش نمیزنه.
دوباره دست پسر روی چشماش قرار گرفت و بعد از به سختی جداکردن لبهاش ماسکشو دوباره کشیدبالا.
پسر دستشو کنار برد و یونگی چشماشو باز کرد:
+تو مگه منو دوست نداری؟!
_نه
+هن؟!
_من عاشقتم یون.
+خب من باید بدونم کی ای تا بتونم نظرمو راجبت بگم.این که یهو پیدات شه و به زور ببوسیم خیلی...
جیمین وسط حرفش پرید میدونست یونگی میخواد چی بگه:
_من...الان آمادگی نشون دادن خودمو ندارم.
+آه.باشه.
+میشه بری کنار؟!میخوام به جراحتت رسیدگی کنم.
_هوم؟!
جیمین متعجب گفت و با یادآوری زخمش از روی یونگی کنار رفت و دوباره خودشو لوس کرد.
_آی خیلی در میکنههه،تو مقصری.
با دیدن چهره پوکر یونگی آروم آب دهنشو قورت داد و چشماشو دزدید:
+من دیگه گولتو نمیخورم.
یونگی گفت و بلند شد تا جعبه کمک های اولیه رو بیاره که جیمین دستشو کشید.میشه اول سرمو بشوری؟!دارم اذیت میشم.
+خب...
یونگی کمی مکث کرد و با فشار دادن چشماش قبول کرد:
+پیراهنتو دربیار برو داخل حموم تا بیام...
_باشه.
جیمین کاری که یونگی گفته بود انجام داد و سرشو لبه وان گذاشت.
یونگی کمی معذب داخل شد و با دیدن جیمین و سیکس پکا و بدن پرفکتش آب دهنشو اروم قورت داد و پوزخند جیمین به اینکارشو ندید،جلو رفت و بعد از نشستن کنار جیمین اب رو تنظیم کرد و موهای پسر رو خیس کرد،کمی شامپو به سر جیمین زد و اروم دستاشو ماساژ وارونه توی سرش چرخوند.
کمی گذشت و نگاه خیره پسر داشت یونگیو عصبی میکرد از کارش دست کشید و غر زد:
+میشه اینقد بهم خیره نشی؟!
_نه.
+چرا اونوخ؟!
_چون خوشگلی ومن میخوام تصویرتو توی ذهنم سیو کنم.
+داری معذبم می‌کنی‌
_باشه باشه.تموم شد.
یونگی سر پسر رو شست،اب کشید،با حوله موهاش خشک کرد.
پشت جیمین نشست و باند رو باز کرد و با باند نو تعویض کرد.
هنوز چند دقیقه نشده بود که برای جیمین پیام اومد...


باورتون میشه اینقد خسته بودم که سر نوشتن این خوابم برد ظهر؟!

I NEED YOUWhere stories live. Discover now