PART_23

795 153 19
                                    

سلامممم...
❗❗بخونید❗❗
بچه ها شرمنده نمیتونم همه کامنتا رو جواب بدم (گوشم و فیلتر شکنم عنن عن😞).
خیلی سعی کردم عکس دستمو بذارم ولی فاعک نشد،کسی میدونه چرا عکسا آپ نمیشن برام؟!
معذرت موخام.
بریم برا ادامه؟!انرژیاتون کم نشه ووووییییی کیوتای من:)
میدونم خیلی غلط املایی دارم تو پارتا ولی حلال کنید😂🥲



سوار ماشینش شد و بعد از کوبیدن در ماشین به سمت اولین مکان مورد نظرش به راه افتاد،ازاونجایی که مدت زیادی یونگیرو تعقیب میکرد تمام مکان هایی که موقع ناراحتیش میرفت رو بلد بود،خیلی بهتر از جونگکوک.
بعد از چند مکان متفاوت در نهایت به سمت زیرزمین بوکسرا رفت،بارها دیده بود که به اونجا میره و احتمالا مسابقات رو نگاه میکرد ولی هیچ وقت وارد اون مکان نشده بود،چون اجازه ورود نداشت میگفتن فقط با معرف میتونه داخل شه و هیچجور دیگه ای نتونست بره،با پول کارت تقلبی تهدید و ...البته که نمیخواست جلب توجه کنه پس بیخیال شده بود.همزمان با رسیدنش یونگیو دید که از در خارج شد ذوق زده از این که بالاخره معشوقه عصبانیش رو پیدا کرده خواست از ماشین پیاده شه و به سمتش بره اما با یادآوری چیزی سرجاش موند،پسر رو تعقیب کرد و به جنگلی رسید،متعجب ابروهاشو بالا انداخت و اینبار برای اینکه جلب توجه نکنه پیاده دنبالش رفت‌.
بعد از کمی پیاده روی یونگی ایستاد و جیمین پشت درختی پناه گرفت،نفس عمیقی گرفت و آروم برگشت تا ببینه یونگی به راه افتاده اما هیچ کس رو ندید،متعجب از این که هیچ کس اونجا نبود روشو برگردوند و با دیدن صورتی توی نزدیکیش خودشو عقب کشید و شکه با یونگی ای که ابروشو بالا انداخته بود و منتظر نگاهش میکرد نگاه کرد.
+چرا دنبالم میومدی پارک؟!
_خب...من...درواقع
عجیب بود که به تته پته افتاده نه؟!
قبل از گفتن هرچیزی یونگی متاسف سرش رو تکون داد و به سمت مقصد به راه افتاد:
+به نفعته دنبالم نیای.
اما تارسیدن به مقصد جیمین اون رو دنبال کرد،درنهایت با مشتی که به صورتش برخورد کرد روی زمین افتاد،جیمین آهی کشید و با کشیدن دستش روی زخم گوشه لبش نالید:
_دستت خیلی سنگینه مین.
+فکر میکردم یه رئیس مافیایی بتونه در مقابل یه مشت از خودش دفاع کنه.
جیمین چند بار پلک زد و زمزمه کرد:
_منظورت چیه؟!
یونگی پوزخندی زد و جواب داد:
+راجبت تحقیق کردم پارک،هیچیت شبیه اون مافیایی معروف نیست.
_من...خب...ینی تو...ازکجا..
+منم آدمای خودمو دارم پارک جیمین.
جیمین نفس عمیقی کشید و پرسید:
_منظورت از اینکه متفاوتم با بقیه مافیایی ها چی بود؟!
یونگی همونطور که به سمت کلبه رو به روش که جیمین‌ تازه دیدش میرفت جواب داد:
+تو زیادی احساساتی و ضعیفی،توی دفاع کردن از خودت میشه یجورایی گفت سرعت عمل نداری و...
با بغل شدنش از پشت حرفشو عوض کرد:
+ولم کن.
_درسته من ضعیف،احساساتی و خلع سلاح میشم اما... فقط در مقابل تو پارک یونگی‌.
+ودف چرا چرت میگی فامیلی من مینه مین یونگی اوکی؟!حالا ولم کن.
جیمین با اعتماد به نفس گفت:
_به زودی میشی پارک یونگی.
و بعداز بوسه ای که پشت گردن پسر گذاشت ازش جدا شد.
_درضمن تا الان یه جورایی بهت حق انتخاب دادم واسه بودن باهام ولی از حالا به بعد من هرکاری میکنم تا مال من باشی حتی اگه نیاز باشه میدزدمت...
یونگی پوزخندی زد و حرفشو به زبون آورد:
+باشه سعیتو بکن،چای میخوری؟!
_داری منو به چای خوردن با خودت دعوت میکنی؟!
+اوکی پس نمیخوری چون من بعدش بلافاصله باید برگردم همونجایی که تا الان ازونجا تعقیبم میکردی.
_میخورم میخورم‌،برای چی میری اونجا؟!
+اگه نمیترسی میتونی باهام بیای رئیس...مافیا؟!
_هی متلک ننداز...بهم برخورد.
یونگی شونه ای بالا انداخت و با دادن چای به جیمین براس خودش هم چای ریخت.
_چرا یهو باهام مهربون شدی؟!
+مهربون نشدم فقط اونقدی احمقی که وقتی دنبالم میومدی متوجه حیوونا نبودی،ده دقیقه بیشتر میموندی الان جنازت تو این جنگل بود،به خصوص که مطمئنم گم میشدی؛نمیخواستم به خاطر تعقیب کردن من بمیری .
_اوه‌...تو اینجا تنها نمیترسی؟!
+نه.
جیمین با یادآوری چیزی آروم زمزمه کرد:
_از جونگکوک خیلی عصبانی ای؟!
یونگی بدون اهمیت دادن به حرف جیمین اخم کمرنگی کرد و بحث رو عوض کرد:
+خب دیگه بیا بریم.
_عامممم باشه.
___________________
با رسیدنشون به ماشین جیمین تکخندی کرد و سوار شد.
به سمت زیرزمین بوکس رفتن و یونگی پیاده شد.
+نمیای؟!
_مشکلی نیست اگه...بیام؟!
+اگه دوست داری بیا،من جزو VIPام هرکیو بخوام میتونم ببرم.
_واقعااا؟!خیلی دوست دارم مسابقاتی که توجه تو رو جلب میکنن ببینم.
با ذوق پیاده شد و باعث خنده محو یونگی شد:
+تو خیلی بچه ای.
موقع ورود به زیرزمین،جیمین فوق العاده تعجب کرد برای همه وی‌آی‌پی ها اینجوری بود؟!برای همه تا اینحد احترام میذاشتن؟!
با رسیدن به جمعیت یونگی برخلاف بقیه به سمت دیگه ای رفت و جیمین رو به بالای اون جمعیت برد،کنار داور روی سکویی نشوندش. پوزخند زد و با لحن مرموزی زمزمه کرد :
+میخوای بدونی چرا میام اینجا؟!
جیمین شوکه و گیج سرشو تکون داد و به چشمای یونگی نگاه کرد.
یونگی دوباره ادامه داد:
+پس خوب دلیلشو ببین.
جیمین نمیفهمید چیشده ولی وقتی یونگی کتش رو بیرون آورد و به سمت رینگ مبارزه رفت چشماش به شدت درشت شد، خواست از جاش بلند شه تا جلوی یونگیو بگیره اما داور اونو محکم سرجاش نشوند:
¥بشین سرجات اجازه ورود به رینگ رو نداری الان مسابقه شروع میشه.
_هی هی چرا چرت میگی؟!دوست من با اون هیکل کوچولوش رفته تو اون رینگ و قطعا الان له و لورده میشه اونوقت تو میگی بشینم سرجام؟!
¥دوست شوگایی درسته؟!
_شوگا؟!
¥آره،همونی که آوردت.
_آ...آره.دوست شوگاام.
¥اگه دوست اونی پس نگران نباش چون اون هیچکی تا حالا از اون کوتوله نبرده.
شوکه تر از قبل داد زد:
_چییییی؟!
¥خفه شو و بشین سر جات.
با استرس سر جاش نشست و به یونگی و مرد هیکلی ای که وارد رینگ شد نگاه کرد،این غیر ممکن بود،یونگی جلوی اون مثل یه مگس ضعیف بود،چجوری میخواست اون پسرو بزنه،یونگیش قرار بود آسیب ببینه،یونگیش تو خطر بود و اون کاری نمیکرد.
سعی کرد به حرف داور گوش کنه و سرجاش بشینه،مبارزه شروع شد و با هر ضربه ای که یونگی میخورد جیمین کمی توی جاش میلرزید،پونزده دقیقه گذشته بود و قلب جیمین مثل یه گنجیشک میکوبید و در نهایت دید اینو که یونگی مرد هیکلی رو به زمین کوبوند.
نگاه یونگی به سمتش افتاد و با هم چشم تو چشم شدن،نیشخند یونگیو دید و بلافاصله به یاد آورد که یونگی با چندتا مشت تهیونگ رو بیمارستانی کرده بود،پس دلیلش همین بود؟!اون یه بوکسر حرفه ایه؟! .
تکخندی کرد که اینو نمیدونست،باید هرجور شده میومد داخل تا اینو بدونه.
با اومدن یونگی به سمتش بی اراده و از شدت ترسی که بهش وارد شده بود از جاش پرید و محکم پسرو توی بغلش حبس کرد و توی گوشش زمزمه کرد:
_تو یه احمقی که فقط خودت میتونی منو به جنون بکشونی.
و جیمین نتونست اون لحظه لبخند کوچیک یونگیو ببینه.



ایح.چطور بود کیوتا؟!

I NEED YOUWhere stories live. Discover now