PART_10

1K 170 4
                                    

آنیو...
بابت تاخیرا معذرت ولی هرجور شده همیشه دو یا سه بار در هفته آپ میکنم خودتون میدونین دیه...
عوضش این بار دوپارته.

(برمیگردیم به زمانی که تهیونگ پیامک رو ارسال کرد/دو پارت قبل)

تهیونگ نگاهی به متن پیام انداخت و منتظر جواب یونگی موند،بلافاصله بعد از مطمئن شدن از اینکه یونگی و جونگکوک فقط دوست همن و دلیل اون بوسه لجبازی بوده اون پیام رو ارسال کرد پیامی با قصد کمک کردن به یونگی(سلام جیمین،جکسون عشقتو یه گوشه گیر انداخته به منم ربطی نداره،لوکیشنو میفرستم زود بیا پیشش بای)ارسال کرد و به سمت خونه مشترک کوک و یونگی حرکت کرد.
توی راه با دیدن گل فروشی بی اختیار ایستاد و دسته گل قشنگی خرید،گل مورد علاقه جونگکوکش...
از گلفروشی که بیرون اومد دقیقا روبه روش اونطرف خیابون چشمش به جواهرات فروشی افتاد،با فکری که به ذهنش رسید لبخندی زد و به سمت مغازه حرکت کرد،دونه دونه جواهرات رو نگاه کرد ولی چیزی به دلش نمینشست،فروشنده که مردی احتمالا سی یا چهل ساله بود به سمتش اومد و سعی کرد کمکش کنه:
#میتونم کمکتون کنم؟!
تهیونگ آروم سرشو بالا آورد و به مرد نگاه کرد:
÷خب...میخوام با یه نفر آشتی کنم،یکی که برام خیلی مهمه ولی واقعا نمیدونم چی بخرم که دلشو بدست بیاره آخه بار اولمه که تنهایی خرید میکنم.
فروشنده همونطور که دستشو پایین برد تا چند مدل زیورالات زیبا بیاره بلند رو به تهیونگ گفت:
#اوه پس اون دخترخیلی خوش شانسیه که برای اولین بار به خاطرش اومدی خرید.
تهیونگ بلافاصله بی فکر جواب داد :
÷معشوقم یه پسره.
و بعد با فکر به اینکه مرد الان ازش بدش میاد کمی غمگین شد ولی متعجب به مرد نگاه کرد که لبخندش خیلی عریض شده بود.مرد به سمتش اومد و با لبخند گفت:
#هی چرا قیافتو عوض کردی؟!نگران نباش من هموفوبیک نیستم،برات یچیز خاص دارم...خب راستش من گی ام و...اولین بار برای همسرم اینو هدیه دادم،صبر کن تا بیارمش،فکر کنم خوشت بیاد.
تهیونگ با ذوق جواب داد:
÷تو و معشوقت ازدواج کردین؟!
#خب...اره.
مرد چند نمونه گردنبند جلوی تهیونگ گذاشت که خیلی خاص و زیبا بودن:
÷واووو اینا خیلی قشنگن ورا زودتر ندیدمشون.
#چون اینارو فقط به مشتریای خاصم نشون میدم.
تهیونگ لبخند گشادی زد و جواب داد:
÷پس من یه مشتری خاص و خوش شانسم.
#البته.
تهیونگ بعد از کمی خیره شدن بین اونها گردنبند مورد نظرشو دیدو کمی باعث تعجبش شد،گردنبندی با طرح...خب میدونم یکم عجیبه ولی اون پسر واقعا یه گردنبند با طرح موز برای جونگکوک خرید😐
فروشنده به انتخواب تهیونگ تک خنده ای زد و گردنبند رو توی جعبه گذاشت.
جلوی خونه نگه داشت و آروم خندید،چون همون لحظه دید که یونگی بعد از کل کل کردن با جیمین توسط جیمین روی موتور سوار شد و اونا دور شدن.
تهیونگ با ذوق دسته گل و گردنبند رو برداشت و زمزمه کرد:
÷حالا نوبت منه.
پشت در ایستاد و چند بار در زد.
بعد از چند لحظه در باز شد و هیکل جونگکوک مشخص شد.
لبخندی احمقانه در جواب اخم جونگکوک تحویل داد و زمزمه کرد:
÷سلام...

حیح

I NEED YOUOù les histoires vivent. Découvrez maintenant