بعد از فرار از دست یونگی خودشو تو یکی از دستشویی ها درحالی که صورت قرمز شدش با دستاش پوشونده بود پیدا کرد!
آروم با خودش گفت :اون دقیقا چشه؟؟
حالا دیگه بزرگترین ترسش روبه رو شدن دوباره با اون بود...
آهی بخاطر خریتش کشید تا زمانی که اون عکسارو داشت میتونست اونو مجبور به هرکاری کنه، اخه اصلا با خودش چه فکری کرد که نود فرستاد واقعا چرا اون لحظه فکر میکرد کارش درسته؟!
درنهایت از دستشویی اومد بیرون تصمیم گرفت کمتر خودش با این افکار عذاب بده
~
_ یوراااا،سلاااممم،از زمین به یوراااا
مینجی درحالی که صداش میکرد دستش جلو صورت یورا تکون داد.
یورا به خودش اومد و به مینجی نگاه کرد که مثل دیوونه ها دستش جلوش تکون میداد
_یورا، ترسوندی منو. شده یه بار تو حواست جمع باشه؟
شونه ایی بالا انداخت ،
ذهنش کاملا بهم ریخته بود تمام مدت با نگرانی به حرف یونگی فکر میکرد میدونست این فکر خیال ها هیچ سودی براشم نداره اما نمیشد دست بکشه از فکر کردن
از آخرین باری که دیده بودتش دو روز میگذشت اگه پیشنهادشو قبول نمیکرد یونگی میخواست چیکار کنه؟ آبروشون جلو همه ببره، با ناامیدی به موهاش چنگ زد
+یونگی فهمیده من براش نود فرستادم،مینجی، زندگیم نابود شد درحالی ناامیدانه سرشو به لاکرش تکیه داد آروم زمزمه کرد
+شتتتتت از کجا فهمیده؟؟؟
_موقعی که داشتیم حرف میزدیم شنیده همه چیزو
مینجی یورا رو به سمت خودش کشید محکم بغلش کرد
+هوم...دیگه وقتشه برای خاکسپاریت برنامه ریزی کنیم
یورا هولش داد کنار و محکم به کله اش ضربه زد
با حرص گفت: احمق قراره بهم کمک کنی نکه برای خاکسپاریم برنامه بچینی !
مینجی نخودی خندید گفت:شرمنده ولی نمیدونم چجور باید از این بدبختی نجاتت بدم
یورا با حرص گفت
+باورم نمیشه عکسم نه تنها برای جذاب ترین پسر مدرسه فرستادم بلکه برای عوضی ترین آدمی که تو کل عمرم دیدم فرستادم خیلی جالبه !
مینجی دستش رو چونش گذاشت عمیقا تو فکر رفت: با این وجود بازم خیلی جذابه.
یورا عاجزانه بهش نگاه کرد و با چشماش ازش خواست که ساکت شه !
مینجی خم شد گونه اش رو بوسید و با عجله اما خندون ترکش کرد
اخه کی موقع رفتن به کلاس انقد خوشحاله که مینجی هست؟
یورا با صدای قدم هایی که نزدیکش میشد برگشت و با یونگی و اکیپ دوستاش رودررو شد
یونگی لبخندی زد :
+ هی یورا
+هی یونگی
یورا سعی کرد یه لبخند فیک بزنه
_میشناسیش؟
پسر بلوندی که بغل یونگی بود و کمی ریز نقش تر از یونگی بود پرسید،اولین چیزی که تو صورتش باعث جلب توجه میشد لبای گوشتیش و چشمای اغوا کننده مشکیش بود که با کنجکاوی به یورا خیره شده بود
+اون دوستمه
یورا در حالی که عصبی با انگشتاش بازی میکرد گفت:
_ یورام ، از از دیدنتون خوشبختم
با لبخند گفت:همچنین، منم جیمینم
به دوتا پسر پشتش اشاره کرد: محض اطلاع این دوتا احمق پر سر صدا هم تهیونگ و جونگکوک اند
تهیونگ موهای بلوند تیره داشت و گوش چپشم پر از گوشواره بود؛ جونگکوک هم به نظر خجالتی میومد با موهای قهوه ایی،لبخند خرگوشی
+از دیدنت خوشبختم خانم زیبا
جواب یورا به تهیونگ یه لبخند کوتاه بود و تکون دادن سرش
تهیونگ اروم دستش رو فشرد
یورا با خجالت بهش نگاه کرد، کی فکرش میکرد کسی به زیبایی کیم تهیونگ باهاش دست بده
جیمین یهو بینشون ایستاد گفت
+تهیونگ نمیبینی بنده خدا چقدر معذب شده؟
اینارو درحالی گفت که یه لبخند مهربون به یورا میزد
یورا که مونده بود باید چیکار کنه با حیرت به سه تا پسری که تازه آشنا شده بود نگاهی انداخت، هر سه تاشون فوق العاده خوشتیپ بودن برای اینکه مطمن بشه اینا همش یه رویا نیست خودشو نیشگون گرفت !
+خب ، ام من...
جیمین در حالی که دولا شده بود و با چشماش داشت یورا رو میخورد وسط حرفش پرید
+تو واقعا دختر قشنگی هستی باید گاهی باهم بریم بیرون خوش بگذرونیم بیبی گرل
با پوزخند رو لبش اینارو گفت
قبل از اینکه یورا بتونه ریکشنی نشون بده یونگی عصبی اونو سمت خودش کشید به اون دوتا چشم غره رفت یورا اون وسط احساس میکرد هر آن ممکنه غش کنه یونگی اونو یاد گرگی مینداخت که نمیزاره کسی به قلمروش نزدیک بشه.
چشم غره ایی رفت بهشون زیر لب غرید:
_ گفتم نزدیکش نشید اون برای منه فهمیدید؟؟
جیمین درحالی که هنوز پوزخندی رو لبش بود روبه روی یونگی وایساد:
هرچی تو بگی، یونگی!
یورا نگاهی به مچ دستش کرد که کاملا قفل دست یونگی شده بود، یونگی در حین ملایم بودن کاملا سخت محکم دستش گرفته بود
یورا حس میکرد تو موقعیت عجیبی گیر کرده که هرگز تجربهاش نکرده اما ترجیح داد دهنش بسته نگه داره
+تو هیچ وقت مشکلی با شریک شدن دخترا نداشتی الان چته پسر؟
جیمین اینو درحالی گفت که به یورا خیره بود
یونگی با چهره ایی کاملا خنثی به یورا نگاهی انداخت یورا نمیتونست تشخیص بده تو چهرش عصبانیته یا حس ترحم نسبت بهش
یونگی خیلی ترسناک به نظر نمیومد، اما تقریبا با نگاه کردن بهش قلبش داشت از سینش پرت میشد بیرون
+متوجه نیستی چی گفتم، اون برای منه !!
جیمین خنده ایی کرد: باشه باشه بیا دوست بمونیم، میتونیم که؟
یونگی دست یورا رو ول کرد و با دوستاش از یورا دور شد
یونگی درحالی که دور میشد برگشت روبه یورا داد زد: بعدا میبینمت کیتتن
یورا سر جاش قفل کرده بود نمیتونست باور کنه که همه این اتفاقات افتاده
با حرص دندوناش ر هم فشار داد، با حرص سمت کلاسش رفت زیر لب غرید زد: کی گفته من کیتتن تو هستم احمق بیشور
_______________________________________
سلام لاولیااااا
ببخشید آپ این هفته خیلی دیر شد میدونم ولی خب آخر ساله خیلی کار سرم ریخته
اقا این یورا واقعا داره حرص منو درمیاره چرا هیچییی نمیگه فقط قرمز میشه
شما جاش بودید چیکار میکردید همینجور فقط نگاه میکردید؟؟؟؟
YOU ARE READING
play with me||myg (translation Ver)
Fanfictionوقتی اتفاقی دستت میخوره و عکس نودتو برا جذاب ترین پسر مدرسه میفرستی