08

494 67 56
                                    

مینجی با هیجان کمدش زیر رو کرد تا یه لباس مناسب برای پارتی فردا پیدا کنه.
یورا با اخم به لباسای پخش زمین نگاه کرد با غر غر گفت: در جریانی که مهمونی فرداست؟ به نظرت وقت تمیز کاری من دارم اخه؟

مینجی دامن گل گلی دم دستش پرت کرد تو صورتش تا دهنش ببنده !
+ که چی؟ خوب میدونی قبل از اینکه بریم جایی غممون میگیره باید چی بپوشیم، باید از قبل لباست آماده کنی نمیخوام عجله ای بشه

اینو گفت یه شلوارک جین  که از شدت کوتاهی بیشتر شبیه شورت بود تا شلوارک برداشت
دامن گل گلی رو انداخت رو زمین با اه رو تختش نشست

+برای مهمونی هیجان‌زده نیستی؟ قراره خونه تهیونگ باشه این یعنی همه دوستای سکسی یونگیم اونجان...
مینجی پشت هم با ذوق چرت و پرت میگفت
_مینجی فک کنم یادت رفته که یونگی داره منو با زور میبره ها، من تو کل عمرم یدونه مهمونیم نرفتم، از استرس دارم سکته میکنم

مینجی با لبخند دلسوزانه ایی نگاش کرد
+در عوضش تورو از این غار تنهائیت که اسمش گذاشتی اتاق بیرون میبره، یورا تو رسما خودت اینجا حبس کردی فقط وقتایی پات از خونه میزاری بیرون که مجبور باشی

+آره راستش بخوای الانم  حس میکنم یه کشور نجات دادم که انقدرررخوشبختم  که با عکس نودم دائم دارم تهدید میشم و الانم زوری منو داره میبره به یه فاکینگ مهمونی

مینجی پوزخندی به کلافگیش زد و بیخیال برگشت تا بیشتر اتاق بهم بریزه
_بگذریم، چی میخوای بپوشی حالا؟؟
یورا از اتاق رفت بیرون و با یه ژاکت نازک و یه جین زاپ دار برگشت
مینجی با چشمای گرد به لباسا نگاه کرد، باورش نمیشد برای مهمونی یه همچین انتخاب مزخرفی کرده
_عمرا، عمرا بزارم اینارو بپوشی
لباسارو از دست یورا گرفت پرت کرد رو تخت
یورا عصبی داد زد
+مگه چشونه؟؟ اگه دلت یه لباس باز میخواد  خودت بپوش من عمرا بپوشم
مینجی با پوزخند به لباسای رو هم تلنبار شده نگاه کرد
یکم وایسا باید یه لباس خفن برات پیدا کنم
~

مینجی درحالی که لباسی که انتخاب کرده بود تو تن یورا چک میکرد گفتش
_عالی، خیلی سکسی شدی
یورا به خودش تو آینه خیره شد بود و فکر میکرد: این دیگه چجور لباسیه
نیمه تنه تنگ اسین بلندی که که رو سینش باز بود  نصف سینش معلوم بود با یه دامن کوتاه چهارخونه، انگار لباسای یکی دیگه رو پوشیده بود معذب بود
با ناباوری به خودش یه نگاه کرد و گفت

_خدایااااااا مینجی من انگار بیشتر شبیه هرزه هایی شدم که آماده کلاب رفتند نه یه پارتی
مبنجی یه چشمک زد و از پشت یورا بغل کرد:
+قراره فردا ستاره جمع باشی فقط یادت نره وقتی راه میری باسن خوشگلتم بلرزونی

_دامنه قشنگ ولی نیم تنه رو عوض میکنم دوست ندارم راه برم سینه هام بکنم تو چشم بقیه
با حرص مینجی از خودش جدا کرد رفت از تو کمدش یه یقه اسکی آستین دار که رو قسمت سینش باز بود برداشت

+برو بابا توهم من سلیقه فشنم عالیه
درآخر لباسای که میخواستن برای مهمونی بپوشن انتخاب کردن تصمیم گرفتند که بخوابند
با آین وجود یورا تمام مدت از استرس فردا خوابش نمی‌برد تاحالا به یه مهمونی معمولی نرفته بود چی برسه به یه پارتی، آروم  تو سر خودش زد سعی کرد فکرای منفی از خودش دور کنه پتو دور خودش پیچید سعی کرد هرجور شده بخوابه
~

مینجی کل روز خفه خون نگرفت دائما دور خونه راه می‌رفت از تجربیات درخشانش میگفت که سری قبل چطور تو یه مهمونی با دوس پسرش مست کرده بود چهار دست پا برگشت بود خونه

یورا ابروش انداخت بالا با خودش فکر کرد
ااااا پس مهمونی مهمونی که میگن اینه وارد یه رابطه یه شبه بشی بعدش در حد مسمومیت الکی مشروب بخوری کاش میفهمیدم که چیش دقیقا فانه باحاله ؟ این که در آخر مثل میمون چهاردست پا برگردی خونه؟؟؟.

مهمونی ساعت هفت بود ولی اونا چند ساعت بود که درگیر حاضر شدن بود  اوه البته نه این مینجی بود که کلی لفتش داد، درحالی که برای یورا زمان متوقف شده بود.

با تمام مقاومتای یورا در آخر مینجی تونست با لوس بازی به زور یورا رو آرایش کنه، البته چاره ای دیگه نداشت هیچ وقت از آرایش کردن خوشش نمیومد بجز یه کرم‌پودر و ریملم چیز دیگه ایی استفاده نمیکرد اما خب برای مهمونی زیاد ایده خوبی نبودش

آخرشم تسلیم شد به هرحال این اولین آخرین مهمونیشه پس عیب نداره همه چیز امتحان کنه.

مینجی اینه رو داد به یورا تا خودش چک کنه وقتی خودش تو آینه دید عاشق خودش شدش همینجوری چهره قشنگی داشت ولی با آرایش اصلا یه چیز دیگه شده بودش واقعا میشه گفت مینجی استعداد زیادی تو آرایش کردن داره همینجوری محو خودش شده بود که با صدای مینجی به خودش اومد

+بدو خوشگل خانم باید زود برسیم به مهمونی دست یورا گرفت از خونه زدن بیرون یه تاکسی گرفتن به سمت خونه تهیونگ.

درحالی که یورا سرش به شیشه تکیه داد بود با خودش فکر کرد
" ممکنه یه اتفاق بد بیفته ؟ مهمونی که میزبانش دوست صمیمی یونگی و توش مشروب سرو میشه و هیچکس رو هم نمیشناسم!!
______________________________________
سلاااااامممم
من واقعا شرمندم میدونم خیلی وقته که اینجا نبودم از آخرین آپ خیلی وقته میگذره ولی خب منم دلایل خودم داشتم از یه طرف امتحانای دانشگاه من شما هم بود پس صبر کردم تموم شه بعد برگردم.
~~~~~~
ولی همه اینا به کنار یورا چقدرررر  غر زد تا حاضر بشه ها واقعا استرس پارت بعد گرفتم حس میکنم قراره یه اتفاق عجیب بیفته نظر شما چیه؟
ووت و نظر یادتون نره قشنگام

play with me||myg (translation Ver)Where stories live. Discover now