آفتاب یکشنبه با شدت به یورایی که هنوز رو تخت بود پهن شده بود.
احساس میکرد مثل بوریتو شده فقط بجای نون لای پتوش پیچیده شده و موهاش نامرتب پخش شده بود رو صورتش.
زیر لب غر زد:نمیخوام پاشم
مینجی وارد اتاق شد خودش رو تخت پرت کرد :
+بدو بدو پاشو خودت جمع کن تنبل درختی میخوایم بریم خرید !
یورا درحالی که جن زده به کارای مینجی نگاه میکرد و وانمود کرد که نفسش بند اومده مینجی که دید اینجور فایده نداره خواست به زور پتو از روش کنار بکشه اما با باسن از رو تخت پرت شد پایین
جفتشون با دیوونه بازی که راه انداخته بودن پاچیدن از خنده
مینجی از جاش بلند شد لباساشو مرتب کرد و گفت
+به نفعته که زود حاضر بشیاینو گفت و یورا تو حموم هل داد
*********
بالخره جفتشون حاضر شدن از خونه مشترکشون بیرون و به سمت پاساژ رفتن.
تمام مدت مینجی یورای کلافه شده رو از این مغازه به اون مغازه میکشوند یورا واقعا از پاساژ گردی متنفر بود آخرشم که کم آورد یه گوشه نشست و بیخیال مینجی شد تصمیم گرفت بزاره مینجی تنها تک تک اون مغازه هارو بگرده چون پاهای اون دیگه محال بود یاری کنه !
دامن تنیسش رو مرتب کرد هرکی رد میشد بهش نگاه میکرد و این خیلی کلافش کرده بود آهی کشید و بی حوصله گوشیش رو چک کرد، به اطراف نگاهی کرد که شاید کاری به غیر از نشستن پیدا بکنه، توجهش به یه اکیپ از دختر افتاد که دور یع نفر جمع شده بودن به طرز عجیبی برق چشماشون از اینجا معلوم بود صدای جیغ جیغشون کل محوطه رو برداشته بود یورا نگاهی به لباسای کاملا بازشون کرد بازم تعجب کرد ،یعنی سلبریتی بودش که اینجور دورش جمع شدن، باز یه نگاهی به جمعیت دخترا کرد، از رو کنجکاوی سمتشون رفت تا ببینه چه خبره اما با دیدن فردی که بین دخترا وایساده بود چشاش گرد شد.
جونگکوک بودش همون پسر خجالتی که پشت تهیونگ وایساده بود، اون حتی به چشماشم نگاه نمیکرد چه برسه به اینکه بخواد باهاش صحبت بکنه.
نگاهی بهش انداخت که دستش دور کمر یه دختر انداخته بود اونو به خودش چسبونده بود آروم یه چیزی در گوش دختره زمزمه کرد که باعث شد دختر به شدت قرمز بشه، توجهش از جونگکوک گرفت شروع کرد با صدای بلند با دوستش حرف زدن
یورا با حرص ناله کرد: واقعا نمیفهمم چرا دخترا انقد چاپلوسی پسرا مدرسه رو میکنند ؟ انگار چی هستن حالا !
بادقت اونو زیر نظر گرفت، قد بلند بود و بدن عضلانی داشت و استخوانای ترقوش از زیر تیشرت زده بود بیرون و با چشمای فریبنده گول زنکش به جمعیت نگاه میکرد.
اولین چیزی که به ذهن یورا رسید این بود: اون کاملا مثل یه دختره بازه حرفه ای عمل میکنه !
داشت از اونجا دور میشد که کسی اسمش صدا زد برگشت دید جز جونگکوک کسی اونجا نیست
درحالی که پوزخند میزد یه قدم بهم نزدیک تر شد: چی تورو کشونده اینجا؟
+قطعا دلیلش تو نیستی، فک میکردم از دخترا میترسی، اما در ظاهر نه چون مثل چوپونی شدی که یه گله گوسفند دنبال خودش راه انداخته.
درحالی که دست به سینه میشد اینو گفت
جونگکوک همون فاصله کمشونم از بین برد و دستاش دور کمر یورا حلقه کرو اون به خودش نزدیک تر کرد گفت:
بیب دست از نقش بازی کردن بردار نمیتونی جذابیتم انکار کنی؛ صد البته که من گله ایی دخترارو به خودم جذب میکنم.
یورا با بیتفاوتی نگاهی بهش کرد گفت: اوهوم...اما تو چشم من تو فقط یه پسر دختر بازی
+فک کنم هستم
با خنده اینو گفت، درحالی که لبش گاز میگرفت برای جذب کردن یورا ادامه داد
+تو واقعا کیوتی، نظرت چیه باهام سر قرار بیای ؟
یورا بدون درنگ دست جونگکوک رو از کمرش برداشت و با تمسخر گفت : شرمنده پسرای دختر باز که همش دور بر دخترا میپلکن تو استایل من نیستن
درحالی که داشت از کوک دور میشد شنید داد زد
+فک نکن مین یونگی فرق آنچنانی با من داره
حتی به خودش زحمت نداد برگرده ببینه چی داره میگه
جونگکوک یه ابروش بالا انداخت باورش نمیشد همین الان یه دختر ردش کرد احساس میکرد غرورش شکسته شده
+اون باهات مثل یه عروسک بازی میکنه.
_______________________________________
های دارلینگا
بابت تاخیر خیلی متاسفممممممم
دیگه آپ رو برنامه پیش میره
واقعا حال کردم این سری با یورا خوب حالش گرفت
چرا اخه بانی خرگوشه انقد پلی بوی شده اخه
ووت و نظر یادتون نره
YOU ARE READING
play with me||myg (translation Ver)
Fanfictionوقتی اتفاقی دستت میخوره و عکس نودتو برا جذاب ترین پسر مدرسه میفرستی