دست تو دست هم روبه روی خونه تهیونگ یا بهتره بگیم قصر تهیونگ وایساده بودن . یه عمارت بزرگ سه طبقه که یه تراس خیلی بزرگم داشت . صدای موسیقی انقد زیاد بود که از یه فاصله زیادم قابل شنیدن بود و از پنجره های سراسری افرادی که در حال رقص بودن مشخص بودن .
مینجی آروم دست یورا فشرد با خنده گفت:نگو که ترسیدی! ترسیدی یورا؟!
با اعتماد به نفس گفت :
_معلومه که نترسیدم !قبا از اینکه بتونند در باز کنند در با شتاب باز شد یکی محکم به یورا خورد، با ترس خودش رو عقب کشید، انقد هنگ بود که حتی نتونست جیغ بکشه !
به پسر روبه روش نگاه کرد، موهای فندقی داشت و چتری هاش چشماش پوشونده بود، پیرهن سفیدی پوشیده بود چندتا دکمه اولش باز بود ترقوه هاش خودنمایی میکرد کاملا مشخص بود که کیه
تهیونگ !تهیونگ با دقت از بالا تا پاینش نگاه کرد،نگاهش به لباسش جلب شد
+اووووووو فکرشم نمیکردم که بیای خوشگله
تهیونگ با خنده اینو گفت
همون موقع شیطان دورنم یادآوری کرد که لبخند مستطیلیش زیادی بامزه جذابه !مینجی دستش دور شونم انداخت نخودی خندید گفت معلومه که میومد، من بالاخره تونستم قانعش کنم که بیاد
_اوه تو باید مینجی باشی از دیدنت خوشبختم
این رو با لبخند به مینجی که از خوشحالی درحال ترکیدن بود گفت دوباره برگشت سمت یورا+تاحالا با آرایش ندیده بودمت خیلی خوشگل شدی
نگاهش دزدید زل زد به زمین جوری که انگار جذاب ترین چیزی که اونجاست زمینه !
_م...مرسی معمولا زیاد آرایش نمیکنمتهیونگ یه نگاه به دختره وحشت زده کرد و در باز تر کرد اشاره کرد: بیاید داخل، از مهمونی لذت ببرید
لبخندی زندن و وارد خونه شدن .دقیقا همون خرتو خری بود که تصور کرده بود، هر گوشه از خونه مردم درحالی رقص بودن، حال هوای اونجا بهش حس اینو میداد که وسط فیلمای تینجری هستش.
بلافاصله مینجی اونو بین اون همه جمعیت ول کرد یه طرف دیگه رفت حتی نزاشت دو ثانیه از ورودشون بگذره. آهی کشید تصمیم گرفت بره یه گوشه خلوت تر وایسه، رفت تو آشپز خونه و یه گوشه نشست . حداقل آدمای کمتری رفت و آمد میکردن
تا الان کسایی رو دیده بود که هیچ کدوم رو نمیشناخت، تا الان فقط از بین این همه آدم تهیونگ براش آشنا بود بقیه اصلا نمیشناخت
به میز روبه روش نگاه کرد که روش انوع و اقسام مشروب و شراب چیده شده بود
واقعا براش سوال بود الکل اونقدری که میگن خوب هستش یا نه ؟!پس شیشه رام(نوعی مشروب)
برداشت یه قلپ گنده ازش خورد
تو حال خودش بود که سنگینی دستی حس کرد با وحشت از جا پرید برگشت ببینه کیه که با یونگی که یه پوزخند گوشه لبش داشت مواجه شد
YOU ARE READING
play with me||myg (translation Ver)
Fanfictionوقتی اتفاقی دستت میخوره و عکس نودتو برا جذاب ترین پسر مدرسه میفرستی