Part.1

2.9K 319 23
                                        

اینجا یه پسر کوچولو به اسم کیم سوکجین وجود داشت. تک و تنها توی شهر پرسه می‌زد و کل هیکل کوچیکش خیس آب بود. احساس سرما می‌کرد و لباس‌هاش به تنش چسبیده بودن. هیچ کسی رو نداشت تا باهاش باشه و هیچ خونه یا آپارتمانی هم نبود که به اونجا بره. در کل، اون یه بی‌خانمان بود..یه پسر تنها.‌.

پدر و مادرش وقتی چهارده سالش بود فوت شدن و امروز صبح، عمه‌اش اون رو از خونه‌ای که متعلق به پدر و مادرش بود بیرون انداخت و بهش گفت که حق نداره اونجا بمونه. خیلی وقت بود که توسط اون زن مورد سواستفاده قرار می‌گرفت پس این کارش واقعا اذیتش نکرد. اما نگران این بود که هیچ‌کس رو نداره تا پیشش بره. این همون دلیلی بود که چرا داشت تنها، خیس، و با یه کیف توی دست‌های لرزونش تو شهر پرسه می‌زد.

فقط پونزده سالش بود. انقدر بچه بود که حتی نمی‌تونست یه آپارتمان اجاره کنه. اون فقط یه پسر معصوم بود که یخ زده بود و نمی‌دونست کجا باید بره.

«اوما..اپا..تروخدا برگردین.»

سوکجین درحالی که به آسمون بارونی زل زده بود زمزمه کرد. نگاهش رو پایین آورد و کفش‌های خیسش رو هدف گرفت.

«جینی..»

چشم‌هاش گشاد شدن وقتی اون صدای آشنا رو شنید. سرش رو برگردوند تا مادرش رو ببینه.

دیدش؛ داشت به یک خونه‌ی سفید و بزرگ اشاره می‌کرد. بنظر میومد خالی از سکنه باشه.

سوکجین تلاش کرد تا مادرش رو بغل کنه اما اون سریع ناپدید شد.

آه کشید. توهم زده بود. نمی‌‌تونست مرگ پدر و مادرش رو فراموش کنه. اوما و اپاش رو می‌خواست. بهشون نیاز داشت.

به جایی که چند دقیقه‌ی پیش مادرش اشاره می‌کرد نگاه کرد. شروع کرد به قدم زدن تا اینکه مقابل در خونه‌ی سفید و بزرگ قرار گرفت. دروازه رو باز کرد و در کمال تعجب قفل نبود.

از اونجایی که می‌ترسید داخل بره مقابل در نشست. ترسیده بود...اما...اون به پناهگاه نیاز داشت. تصمیم گرفت سه بار در بزنه اما هیچکس جوابی نداد. سعی کرد در بزرگ رو باز کنه و انتظار داشت قفل باشه اما نبود.

یواشکی به اطراف نگاه کرد. کسی اونجا حضور نداشت. داخل رفت و بدن خسته‌اش رو روی نزدیک‌ترین مبل رها کرد. اهمیت نداد که کل تنش خیس آبه و ممکنه سرما بخوره یا بخاطر اینکارش وقتی خوابه یکی بیاد و بگیرتش.

«رویای شیرینیه برای من.»

پسر کوچولو با خودش زمزمه کرد و چشم‌هاش رو بست. یه قطره اشک از چشم‌ قرمز و خسته‌اش فرار کرد.

__________

امیدوارم لذت برده باشید~

HUYNG || BTS×JINWhere stories live. Discover now