Third Person's POV
«چرا تو اجازه دادی این ماجرا اتفاق بیفته؟ تو و سوکجین تو یک کلاسین و تو هیچ کاری برای محافظت ازش انجام ندادی!»
یونگی سر جونگکوکی که مثل یخ به یه نقطه زل زده بود داد کشید.
لعنتی، این تقصیر اون نبود. شایدم بود اما اتفاقی که برای سوکجین افتاد از کنترلش خارج بود. جونگکوک فکر میکرد اون یوگیوم عوضی یه پسر مهربون و نرماله اما لعنت بهش که اشتباه میکرد!
«هیونگ..جونگکوک هیونگ هیچکار اشتباهی انجام نداده. سرش داد نکش.»
سوکجین خواست از جونگکوک دفاع کنه اما نامجون با صلاحدید خودش دستش رو گرفت و اون رو به سمت آشپزخونه برد و مجبورش کرد غذاش رو بخوره.
«هیونگ-»
تهیونگ رفتن کوچکترین پسر رو تماشا کرد و خواست کاری که سوکجین شروع کرده بود رو تموم کنه. اما به محض اینکه لبهاش رو برای دفاع از جونگکوک باز کرد با نگاه خشمگین یونگی خفه شد.
«ته، فقط خفهشو و اصلا سعی نکن که از این فاکر دفاع کنی!»
یونگی داد کشید و با انگشت به جونگکوک اشاره کرد.
«آره، ادامه بده. همهی تقصیرا رو گردن من بنداز.»
جونگکوک با لحن سردش گفت و به خشم یونگی اضافه کرد.
«تو! هیچوقت اون تن صدا رو روی من استفاده نکن!»
جونگکوک در جواب حرف یونگی با قیافهی پوکرش شونهای بالا انداخت.
از طرف دیگه، هوسوک فقط همونجا ایستاده بود و چیزی نمیگفت. نمیدونست کی رو باید سرزنش کنه اما میدونست جونگکوک هیچ مسئولیتی در قبال اتفاقی که برای سوکجین افتاد نداشت.
«هیونگ..یکم نفس عمیق بکش. لطفا آروم باش، این تقصیر جونگکوک نبوده.»
جیمین درحالی که سعی میکرد با دست روی شونهی یونگی بزنه تا آرومش کنه گفت اما فقط توسط پسر بزرگتر به عقب هل داده شد.
"هیچوقت با یونگیِ عصبانی در نیفتین!"
این چیزی بود که تمام اعضا بهش فکر کردن درحالی که به مرد مو نعناییِ وسط خونه خیره شده بودن.
یونگی خیلی سنگدلانه تصمیم سختی گرفت که قلب جونگکوک رو میشکست. و اون تصمیم این بود..
«از همین الان تا روزی که زندهای، باید از سوکجین دور بمونی! دیگه باهاش حرف نزن! باهاش بازی نکن! بهش دست هم نزن! فقط ازش دور بمون!!!»
بزرگترین پسر تصمیم نهاییش رو اعلام کرد.
«اما هیونگ!!!»
الان نوبت جونگکوک بود که داد بزنه. واقعا چه اتفاق فاکیای داشت میافتاد؟ اون به کوچکترین پسر خیلی وابسته شده بود.
«یا ازش دور میمونی، یا از خونه پرتت میکنم بیرون تا دوباره با پدر و مادرت زندگی کنی!»
چشم همهی اعضا بخاطر حرفی که یونگی زد گشاد شد. چون تک تکشون خیلی خوب میدونستن که جونگکوک چقدر از پدر و مادرش متنفره چون اونها مدام درحال دعوا بودن و موقع عصبانیتشون سر جونگکوک هم داد میکشیدن.
چشمهای جونگکوک شروع کردن به خیس شدن اما اون جلوی خودش رو گرفت. اگه گریه میکرد یعنی یه پسر ضعیف بود، این رو پدرش بهش گفته بود.
جیمین، هوسوک و تهیونگ میخواستن جلو برن و دوستشون رو دلداری بدن اما از برخورد یونگی وحشت داشتن. میدونستن جونگکوک الان بهشون نیاز داره اما اگه جلو میرفتن اونها هم مجازات میشدن.
اما از طرف دیگه، سوکجین بدون اینکه یه لقمه از غذاش رو بخوره تو بغل نامجون گریه میکرد و مدام میگفت این اتفاقات تقصیر جونگکوک نبوده. اگه نامجون اون رو تو آغوشش اسیر نمیکرد الان توی بغل جونگکوک مشغول اشک ریختن بود.
_________
یادتون نره توی نظرسنجی پارت بعد شرکت کنید.💛
![](https://img.wattpad.com/cover/304559512-288-k668765.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
HUYNG || BTS×JIN
Romance[هیونگها/𝙃𝙐𝙔𝙉𝙂𝙎] 👼🏼 «سوکجین جوونترین پسر بین بیتیاسه و همهی اعضا احساساتی نسبت بهش دارن...» ➪ 𝐖𝐞𝐥𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐓𝐨 𝐌𝐨𝐉𝐢𝐧𝐎𝐟𝐟𝐢𝐜𝐢𝐚𝐥 ᯽🍕 *این فیکشن فعلا آپ منظمی نخواهد داشت. 👼🏼 ️کاپل: سونسام 👼🏼 ژانر: فلاف/ کیوت/ اسمات / م...