Part.6

1.8K 279 80
                                        

«یونگی هیونگ..من دارم میام داخل..اوکی؟»

سوکجین یه صدای محکم و قوی از بیرون اتاق شنید و سریع تمام بدنش رو زیر پتو مخفی کرد. می‌دونست اون صدا نه متعلق به یونگیه و نه تهیونگ. احتمالا اون دوتا یادشون رفته بود در رو قفل کنن.

«یونگی هیونگ..کون تنبلتو از تو تخت بکش بیرون.»

صدا فریاد زد و باعث شد سوکجین تکون ریزی بخوره.

سپس اون فرد وارد اتاق شد و شروع کرد به تکون دادن بدن سوکجین، چون فکر می‌کرد اون یونگیه.

سوکجین ناله‌ی آرومی از روی درد ناگهانی‌ای که به بدنش وارد شده بود کرد. به تکون داده شدن عادت نداشت، چون غذا یا همچین چیزی نبود که بخاطر میکس شدن تکون داده بشه.

«اوه..تو مریضی هیونگ؟..صدات مثل همیشه نیست.»

صدا پرسید. احساس نگرانی کرد.

سوکجین وقتی حس کرد که پتو داره از روی صورت و بدنش کنار میره چشم‌هاش رو بست.

مالک صدا چشم‌هاش گرد شد وقتی یه پسر جوون و زیبا رو بجای یه بابابزرگی مثل یونگی دید.

«تو دیگه کی هستی؟»

پسری که کمی از اون بزرگتر بنظر می‌رسید پرسید.

سوکجین لب پایینی‌ش رو گاز گرفت و هوا رو بلعید. احساس تشنج می‌کرد.

«مـ-من..ک-کیم..سوکجینم..مـ-من..»

«چرا توی اتاق یونگی هیونگی؟»

«چند سالته؟»

«اهل کجایی؟»

«یونگی دزدیدتت؟»

پسر بزرگتر سوال‌هاش رو پشت سرهم پرسید.

«من..دوست یونگی هیونگ و ته‌ته هیونگم..فکر کنم.»

سوکجین درحالی که با استرس با انگشت‌هاش بازی می‌کرد جواب داد.

اون فرد آه کشید و سرش رو تکون کوچیکی داد.

«معذرت می‌خوام که ترسوندمت..من جونگکوکم، به هرحال.»

«خوشبختم جونگکوک هیونگ؟»

سوکجین نامطمئن گفت. بیشتر شبیه سوال بود.

«چرا سعی نمی‌کنی بهم بگی اوپا؟»

«این فقط برای دخترا نیست؟»

«هاه..تو یه استثنایی.»

«اوه.»

این تمام چیزی بود که سوکجین تونست بگه.

«همینجا صبر کن. اوکی؟ من میرم بقیه رو صدا کنم تا بیان باهات آشنا بشن.»

جونگکوک دستور داد اما سوکجین فقط سرش رو تکون داد.

«لطفا نه..یونگی هیونگ و ته‌ته هیونگ بهم گفتن اینکار رو نکنم. اون‌ها گفتن باید بقیه خودشون منو پیدا کنن.»

سوکجین با خجالت یه لبخند کیوت تحویل جونگکوک داد.

«اونا دزدیدنت؟..منظورم اینه که چند روزه اینجایی؟ شایدم همین الان اومدی؟»

جونگکوک با آروم‌ترین حالتی که می‌تونست پرسید. بهترین تلاشش رو کرد تا پسر کوچکتر رو نترسونه.

«اوه نه..فکر کنم که یه هفته و سه روز میشه؟»

سوکجین جواب داد و کنجکاوانه توی ذهنش شمرد تا از جوابش مطمئن بشه.

«که اینطور. پس بگو چرا اخیرا یونگی و تهیونگ بیشتر باهم تو اتاق وقت میگذروندن. اونا یه مهمون واقعا زیبا داشتن.»

جونگکوک نیشخند و سپس چشمک زد. صداش یهویی از معمولی به هاسکی تغییر حالت داد. پسر 15 ساله رو بین بازوهاش گیر انداخت. روش خیمه زد و پرسشگرانه نگاهش کرد.

«آهه..جونگکوک هیونگ..داری چیکار می‌کنی؟»

سوکجین پرسید. هیچ ایده‌ای نداشت که جونگکوک می‌خواد باهاش چیکار کنه.

«تو می‌دونی چقدر زیبایی. مگه نه؟»

جونگکوک کنار گوش سوکجین زمزمه کرد و باعث شد گردن و گوش پسر جوون‌تر بخاطر گرمای نفسش بسوزه.

«من باید هندسام باشم هیونگ..درسته؟..من یه پسرم.»

سوکجین به طرز کیوتی اخم کرد. نمی‌دونست چرا هیونگ‌هاش مکررا تکرار می‌کردن که اون زیباست.

«خب پس من باید تصحیحش کنم؟..سوکجین‌..تو به شدت هندسامی.»

«مـ-ممنونم هیونگ.»

سوکجین لبخند زد. لکنتش بخاطر تعریف یهویی بود.

«من دارم میرم..اما بیا قبلش یه قراری بذاریم. باشه؟»

جونگکوک بالاخره بجای خیمه زدن روی پسر جوون‌تر، بلند شد و نشست.

«به یونگی هیونگ و تهیونگ هیونگت نگو که من پیدات کردم. می‌خوام این راز، بین منو تو بمونه و اون‌ها هم خودشون بفهمن که من متوجه شدم. اوکی؟»

جونگکوک انگشت کوچیکه‌اش رو نزدیک انگشت پسر کوچکتر گرفت و منتظر شد اون بهش قول بده.

«باشه هیونگ.»

جین مثل یه پاپی سر تکون داد و انگشت خودش رو با مال جونگکوک قفل کرد.

«اوکی..من بازم میام و می‌بینمت.»

جونگکوک گفت و برای سوکجین دست تکون داد.

سوکجین هم متقابلا دست تکون داد تا اینکه در دوباره قفل شد.

روی تخت به پشت دراز کشید. تقریبا حالش خوب شده بود. مریضیش همین الان هم از بین رفته بود اما هنوز انقدر اوکی نبود تا بتونه بره بیرون. وقتی بقیه‌ی اعضا هم راجبش می‌فهمیدن، شاید اون موقع می‌تونست.

_________

های بیبیز ^^

کی مثل من کینک عجیبِ «سوکجین بجای هیونگ بگه اوپا» رو داره؟ نگین که فقط من اینطوریم.😂😔

مرسی که خوندین~

دقت کردین روند آپ کردنم منظم شده و سر موقع پارت‌ها رو آپلود می‌کنم؟ 😎😎

HUYNG || BTS×JINDove le storie prendono vita. Scoprilo ora