«هی..بیدارشو بچه.»
سوکجین ناله کرد. حالش اصلا خوب نبود. به احتمال زیاد سرما خورده بود چون داشت توی تب میسوخت.
«عمه..لطفا بذار بخوابم..حالم زیاد خوب نیست.»
زیر لب زمزمه کرد اما مرد هنوز هم میتونست صداش رو بشنوه.
مرد آهی کشید و بازوهای قدرتمندش رو دور سوکجین پیچید و براید استایل بلندش کرد.
آروم و با دقت پسر رو حمل کرد. بهترین تلاشش رو کرد تا دوستهاش متوجه اون و پسرِ توی آغوشش نشن. اون با پنج نفر دیگه تو همین خونه زندگی میکرد.
محتاطانه پسرک رو روی تخت گذاشت و لباسش رو از تنش خارج کرد و سمت دیگهی تخت انداخت.
«اسمت چیه پسر جون؟»
مرد پرسید. امیدوار بود این دفعه جوابی دریافت کنه.
با وجود اینکه سوکجین مریض بود، اما چشمهاش رو باز کرد.
«مـ..من..کیم سـ..سوکجینم...ولی من اینجا چیکار میکنم؟»
مرد به آرومی خندید. صدای خشدارش توی اتاق و البته گوش سوکجین طنین انداخت.
«من باید اونی باشم که این سوالو میپرسه.»
مرد درحالی که چتریهای سوکجین رو از توی صورتش کنار میزد گفت.
«ولی تو خیلی خوشگلی..اگه میتونستم پیش خودم نگهت میداشتم.»
سپس مرد دوباره و به آرومی خندید.
«مـ..من..هیچ پـ..پناهگاهی برای زندگی کردن ندارم..مـ..منظورم..ایـ..اینه که..من بیخانمانم..عمهم منو انداخت بیرون..و..من..مـ..معذرت میخوام که دزدکی اومدم توی خونتون..و رو..روی مـ..مبل خوابیدم.»
سوکجین با صدای ضعیفی توضیح داد. از شدت استرس لکنت گرفته بود و کلمات درست رو پیدا نمیکرد. خجالتزده و سرخ شده سرش رو پایین انداخت.
«لـ..لباسم کجاست؟»
وقتی متوجه شد تیشرتش تنش نیست پرسید.
«داغی»
«ها؟»
«منظورم اینه که تب داری احمق.»
«اوه»
سوکجین با خجالت صورتش رو پوشوند. نمیدونست چرا داره اونطوری رفتار میکنه.
مرد چرخید و چند قدمی از تخت دور شد.
«وقتی خواب بودی رفتم یکم دارو خریدم. چیزی هست که نیاز داشته باشی؟»
درحالی که برمیگشت پرسید.
سوکجین سرش رو به آرومی تکون داد و لبخند خجلی زد.
«مـ..ممنونم.»
گونههاش صورتی شدن.
«خواهش میکنم..الان برمیگردم.»
مرد گفت و در رو پشت سرس قفل کرد.
«چطوری یه غریبه میتونه انقدر مهربون باشه؟»
سوکجین از خودش پرسید. صورت دلنشین مرد به افکارش هجوم آورد. موهای سبز نعنایی، لبهای کوچیک، صدای خشدار، چشمهای باریک، هیکلی که خیلی بزرگ نبود اما فوقالعاده قوی بنظر میرسید، و قد نهچندان بلند. البته همچنان قدش از سوکجین بلندتر بود.
ناگهان در چشم سوکجین، اون مرد بنظر عالی اومد..
__________
امیدوارم لذت برده باشید~

YOU ARE READING
HUYNG || BTS×JIN
Romance[هیونگها/𝙃𝙐𝙔𝙉𝙂𝙎] 👼🏼 «سوکجین جوونترین پسر بین بیتیاسه و همهی اعضا احساساتی نسبت بهش دارن...» ➪ 𝐖𝐞𝐥𝐜𝐨𝐦𝐞 𝐓𝐨 𝐌𝐨𝐉𝐢𝐧𝐎𝐟𝐟𝐢𝐜𝐢𝐚𝐥 ᯽🍕 *این فیکشن فعلا آپ منظمی نخواهد داشت. 👼🏼 ️کاپل: سونسام 👼🏼 ژانر: فلاف/ کیوت/ اسمات / م...