• آپارتمان شماره پنج •

442 139 97
                                    

مقابل دیواری از صندوق های فولادی براق گشت زد ؛

احتمالا این صندوق ها به دهه ۱۹۸۰ بر می گشتند ، اسم همه ی ساکنان ساختمان روی آن ها مشخص بود .

برچسب اسم _ هری استایلز ، طبقه پنجم ، سمت چپ را دید و در حالی که میرفت پاکت نامه را داخل صندوق بیندازد ، دودل شد .

این همه راه آمده بود و‌ کلی مشکل را پشت سر گذاشته بود برای انداختن یک نامه در صندوق ؟

بوی پوت اُو فو در هوا پیچیده بود .

تا این موقع شب ، دیگر تغریبا همه از سر کار به خانه بازگشته اند .

صدای تلویزیون را از آپارتمان طبقه ی همکف میشنید ، روی شبکه ی اخبار ۲۴ ساعته بود .

از طبقه ی بالا صدای خنده می آمد .

مسخره بود .
واقعا میخواست ، به تنهایی از این جا بیرون برود و منتظر زنگ تلفن بنشیند ؟

کمی بالاتر ، طبقه ی پنجم ، شاید هری خانه باشد .

با موهای قهوه ای و بلند ، چشم های سبز و صورتی کشیده ، چال گونه ی زیبایی هنگام لبخند زدن ...

لویی الان خیلی نزدیکتر از آن بود که بخواهد منصرف بشود .

نامه را دوباره به جیب کتش برگرداند و دکمه ی آسانسور را زد.

این مدل چیزهای آنتیک فقط در آپارتمان های قدیمی پاریس پیدا میشدند .

آسانسور در آکاردئونی چوبی داشت و صفحه ایی که شماره ی طبقات روی آن نوشته میشد ، مدل ۱۹۳۰ بود .

دکمه ی سیاه را که عدد ۵ روی آن حک شده بود ، فشار داد .

در کابین با ترق و توروق بسته شد و لویی را بالا برد ، صدای قیژقیژ قرقره ها شنیده میشد .

لامپ کوچکی به شکل گل لاله که در پاگرد به دیوار بود ، جلوی آپارتمان دست چپ را کمی روشن کرده بود .

هیچ اسمی روی در نبود ، فقط یک زنگ نقره ای کوچک.

بالاخره آنجا بود ،
زنگ را میزد و هری در را باز میکرد...

دستش را لای موهایش فرو برد ، گلویش را صاف کرد و زنگ زد .

لیام جواب داد.

لویی گفت _من چند باز زنگ زدم ، اما کسی گوشی رو برنداشت ، به همین خاطر اومدم یه یادداشت بذارم .
پاکت نامه را از جیب کتش در آورد .

لیام نگاهی به او کرد ، با آشفتگی گفت_ پس شما نمیدونید ... نه، البته که نباید بدونید...

لویی زیر لب گفت_چیزی هست که باید بدونم؟

_کت‌تون رو در بیارید و بشینید. نوشیدنی ؟ ویسکی ، ودکا ، آب پرتقال ، مارتینی؟ من داشتم مارتینی میخوردم.

Green diary Where stories live. Discover now