در ایستگاه پنجم ،
در آیفونش کلمه ی فلاش بک LSD را تایپ کردیک مواد مخدر که به شدت توهم زاست و روی مقاله ی ویکی پدیا کلیک کرد:
توضیح اول ، بخشی از مطالعات انجام شده توسط روانپزشکی به اسم ویلیام فورس در بیمارستان روانی نیویورک ، در سال ۱۹۶۵ بود .
فورس بیان کرده بود ، مصرف کنندگان LSD گزارش میدهند تاثیراتی که این دارو به وجود می آورد ممکن است تا چندین ماه بعد از مصرف آن ادامه داشته باشد .
لیام در گذشته سه بار قارچ جادویی مصرف کرده بود ، بعد از آخرین بار ، چهار سال پیش ، کل شب را در وان حمامش خوابیده و با دوش حرف زده بود .
و دوش هم به حرفهایش جواب داده بود .
هردو از یک بحث فلسفی درباره موضوعاتی چون مرگ ، زندگی بعد از مرگ ، امکان زندگی در سیارات دیگر و وجود خدا ، به شدت لذت برده بودند .
دوش به همه ی این سوالات پاسخ های دقیق و روشنی داده بود .
صبح روز بعد لیام باید می پذیرفت که توانایی های عقلانی تجهیزات حمامش به شدت کاهش یافته و توانایی دوش الان فقط محدود به تامین آب گرم و سرد به شیوه ی قدیمی است .
این اتفاق برای او ، پایان امتحان کردن مواد روانگردان بود .
اما نه این و نه وقت گذرانی های قبلی اش با مواد مخدر دیگر ، باعث نشده بود که یک مرد جلویش ظاهر شود و شروع کند به صحبت کردن !
مقاله ی ویکی پدیا به بروز اختلالات زود گذر در ماه ها بعد از یک سفر (مصرف LCD) اشاره کرده بود ، نه سالها بعد .
پس این تئوری رد میشد.
در حالی که از تونل رد میشد تا قطارش را عوض کند ، متوجه شد دارد یک توضیح غیر عادی را در ذهنش بررسی میکند .
روی یکی از صندلی های لبه سکو نشست .
لیام تصور کرد که لویی روح یکی از ساکنان قبلی آپارتمان بوده که مدت ها پیش مرده ، به هر حال ، این ساختمان از
۱۸۸۵ وجود داشته ، این را بالای در نوشته اند .او قبلا یک همچین فیلمی دیده بود ، با بازی بروس آیریس و یک پسر بچه که مرده ها را میدید .
همینطور فیلم روح با بازی دمی مور یکی از رمانتیک ترین فیلم هایی که تا امروز ساخته شده و پاتریک سوئیزی در آن به شدت جذاب بود .
با وجود اینکه نقش یک روح را بازی میکرد .
همه چیزهایی که در این مورد به فکرش میرسید ، مربوط به فیلم های هالیوودی بود ، داستان هایی خیالی که فیلمنامه نویس آن ها را در ذهنش می پروراند.
هیچ چیز واقعی نبود .
قطار رسید و او سوار شد ، همانطور که به سمت چهار ایستگاه بعدی میرفت ، این فکر در سرش شکل گرفت که شاید لویی نمود فیزیکی از مردی بوده که در بعد آسترال* سفر میکند ،
YOU ARE READING
Green diary
Fanfiction[Completed] " دفترچه یادداشت سبز " دفترچه یادداشتی گم میشود ، مرد کتابفروش پیدایش میکند . یادداشت های خصوصیه مرد جوان را مثل کتابی ممنوع میخواند ، اشتیاق آغاز میشود ... شوق دیدارِ... [ او یک معما بود. شبیه نگاه کردن به کسی ، از پشت شیشه ی بخار گر...