°♡°
صدای سوت کشیدن زودپز در آشپزخانه بلند شد
گفت_ الان برمیگردمپوت اُو فو شروع کرده بود به جوشیدن.
ظرف چند دقیقه باید سبزیجاتی را که شب قبل نیم پز کرده بود اضافه میکرد ، هویج ، سیب زمینی، تره فرنگی ، شلغم ، کرفس و دو تا مغز قلم ...
کلوئه فریاد کشید_ این امضا شده!
لویی در حالی که بشقاب سبزیجات را از یخچال بیرون میآورد و لبخند زد.
کلوئه را از سن پایین با مطالعه انس داده بود آنها از مجموعه داستانهای مارسل اَمه شروع کرده و با هریپاتر جلو رفته بودند بعد از هری پاتر داستان های کوتاه ادگار آلن پو ؛ و بعد با شعر ادامه دادند بودلر ، رمبو ، پرور ، الوار _بعد دوباره به سراغ رمان و پروست ، استاندال ، کامو ، سلین و بقیه برگشتند و سرانجام سراغ نویسندگان معاصر رفتند.
لویی اگر فقط یک موفقیت در تربیت کلوئه داشته باشد این است که عشق به ادبیات را در او بوجود آورد.
دیگر کلوئه خودش دستاوردهای ادبی زیادی داشت بدون راهنمایی او...
این اواخر کلوئه در مراسم یادبود استفان مالارمه اشعار حماسی او را ، حتی از آلن باشونگ هم بهتر خوانده بود.
سوپ سبزی را از نوک ملاقه چشید ، کمی نمک اضافه کرد و بعد سبزی ها را ریخت ۲۰ دقیقه روی شعله ی کم تا کاملاً آماده شود .
یک بطری فیکسین باز کرد و یک لیوان برای خودش ریخت.
کلوئه دم در ظاهر شد و به چارچوب تکیه داد.
لویی گفت _این رو امتحان کن بورگوندیِ فیکسین و الکساندر ۲۰۰۹ هدیه از طرف یه مشتریه.
کلوئه شراب را تکان داد و به اطراف چرخواند و در عطرش نفس کشید همان طور که لویی به او یاد داده بود ، بعد یک قلپ نوشید و رضایتش را با تکان دادن سرش نشان داد .
درست همان کاری که پدرش در رستوران ها انجام می داد و گفت _باید حدوداً ۳۰ ساله باشه یا یکم بیشتر با توجه به لوازم توی کیفش و انتخابش در مورد این کیفه اسپرت ، میشه گفت یه مرد ۴۰ ساله این کیف را انتخاب نمی کنه ، یا پیرها هم که اصلا چیزی در مورد این کیف ها نمیدونن .
کلوئه آهی میکشه و ادامه میده_ توی گذشته مونده ، آینش قدیمیه مثل یه میراث آبا و اجدادی ، شاید مال مادربزرگش بوده و از یک عطر خاص استفاده میکنه ، این روزا دیگه کسی هابانیتا نمیزنه ، چیزهای عجیب و غریبی توی دفترچه یادداشتش مینویسه ، کتاب امضا شده از نویسنده محبوب تو رو داره .
بعد با یک لبخند طعنه آمیز نتیجهگیری کرد _اصلاً هری برای تو ساخته شده .
لویی با لحن سردی جواب داد_ وقتی گذاشتم این کیف رو ببینی، بیشتر از اینا ازت انتظار داشتم .
YOU ARE READING
Green diary
Fanfiction[Completed] " دفترچه یادداشت سبز " دفترچه یادداشتی گم میشود ، مرد کتابفروش پیدایش میکند . یادداشت های خصوصیه مرد جوان را مثل کتابی ممنوع میخواند ، اشتیاق آغاز میشود ... شوق دیدارِ... [ او یک معما بود. شبیه نگاه کردن به کسی ، از پشت شیشه ی بخار گر...