_احتمالا یه پسر بچه ی جلف و هورنیهاین جمله مثل افتادن یک مگس در لیوان شیر بود.
لویی متعجبانه چشم هایش را چرخاند.
در ژان بارت با دوستش نایل هوران ناهار می خورد و از دوران نوجوانی بهترین دوستش به حساب می آمد.
سال های زیادی گذشته بود.
یعنی نایل هنوز شایسته ی این عنوان بود؟ البته او برای این عنوان هیچ رقیب دیگری نداشت.
اما در واقع حالا دیگر این دو مرد اشتراکات زیادی داشتند ، موقعیت خانوادگی شان مشابه بود؛ هر دوی آن ها طلاق گرفته بودند.
اما به غیر از اینها همه ی چیزهایی که آنها را به هم پیوند می داد، در گذشته جا مانده بود.
مسخره بازی درآوردن سر کلاس ، خیالبافی درباره ی دخترها و پسرهای به ظاهر دست نیافتنی، قهقه زدن و گفتن رازها به همدیگر، نوشیدن شراب در بار و بعد از آن هم دانشگاه.
به نظر می رسید که حالا همه ی آن پیوندها، چند سال نوری از این دو مرد گنده فاصله گرفته اند.
با این حال، آنها ارتباطشان را حفظ کرده بودند، مثل دو بازیکن پوکر که شبها تا دیر وقت به بازی ادامه می دهند، و مدتها بعد از اینکه بقیه به رختخواب رفته اند، آنها همچنان کارت های شان را بر می زنند، و گیلاس های شان را پر و خالی می کنند.
لویی درباره ی کیف به او گفته بود.
برای یک لحظه می خواست باور کند که نایل در شیفتگی او سهیم می شود.
_چرا این حرف رو میزنی؟
نایل که استیکش را می جوید، جواب داد_تو نمی دونی طرف کیه و هیچوقت هم نمی فهمی ، همه ی چیزی که تو داری این کیفه و اسم کوچکش
تو حتی آدرس و مهم تر از اون یه عکسم ازش نداری
وقتی من دنبال یه زن می رم ، می دونم اون کیه؛ همه چیز رو دربارش می دونم ، مثلا چه شکلیه، چند سالشه، چه اشتراکاتی داریم، چه کار می کنه و رنگ چشم هاش، موهاش، قد و وزنش ...نایل از زمانی که عشقش را از دست داده بود تا به امروز با افراد زیاد آشنا شده و
به سایت های دوست یابی در اینترنت روی آورده بود،که معمولا با اسم مستعار و مختلف در آن ها ثبت نام می کرد ، اسم هایی مثل شیورس، جیمی ،مگنوم و بِست.
در این جنگل سایبری، بین آگهی های آدم های تنها چرخ میزد چند بار هم سعی کرده بود لویی را متقاعد کند که به او ملحق شود ، او در متریک و دنیای جذاب سینوراگزک(یک آژانس دوستیابیِ آنلاین) میگشت .
ولی او طالبِ رابطه های جدی تر بود ، اما تا به امروز موفق نشده تا کسی را جایگزین عشقش کند...
از نظر لویی، نایل فریب بدترین بخش دستاورد دنیای غرب را خورده بود و از طرف دیگر ، از نظر نایل او متاسفانه، یک آدم امل به حساب می آمد، که هنوز به چیزهایی مثل برخورد اتفاقی، رد و بدل کردن لبخند در تراس یک کافه، یا گپ زدن درباره ی یک کتاب که به چیز دیگری می رسد، اعتقاد داشت.
YOU ARE READING
Green diary
Hayran Kurgu[Completed] " دفترچه یادداشت سبز " دفترچه یادداشتی گم میشود ، مرد کتابفروش پیدایش میکند . یادداشت های خصوصیه مرد جوان را مثل کتابی ممنوع میخواند ، اشتیاق آغاز میشود ... شوق دیدارِ... [ او یک معما بود. شبیه نگاه کردن به کسی ، از پشت شیشه ی بخار گر...