هاااای چریزممممممممم 🙀😻💋🍒💕
با یه پارت پر از اتفاقای چانبکی براتون اومدم امیدوارم لذت ببرید 🌈✨🍓Baekhyun
+ چان ... به کدوم دلیل کوفتی ای انقدر ازم متنفری ؟؟؟
نمیخواستم جلوش غرورم خورد تر از این بشه ، نمیخواستم اشک بریزمو ازم آتو داشته باشه تا به این بهانه هرروز مسخرم کنه اما کنترلش دسته خودم نبود
هم زمان با چکیدنه اولین قطره اشک از چشمام به چشمای سیاهش خیره شدم....
نگاهش کاملا خنثی بود اما با لحنی متعجب گفت_ بکهیون .... الان جدی ای؟؟
چی باعث شده فکر کنی ازت متنفرم ؟؟!
نکنه فقط بخاطر اینکه بهت گفتم با صدات بیدارم کردی؟؟؟
فکر نمیکردم انقدر زیاد حساس باشی
بهتره بخوابی زده به سرت من ازت متنفر نیستمداشت روشو ازم برمیگردوند و خودشو به خواب میزد ....
میدونستم داره دروغ میگه از چشم هاش مشخص بود داره حقیقتو پنهان میکنه ..... هه اون احمق فکر کرده من نمیتونم اینو بفهمم ولی این چیزیه که با چشمه عادی هم قابل فهمیدنه پس با عصبانیت و چشم های خیس از اشک تی شرته جذبشو توی مشت های کوچیکم فشردم
+ چااااااان ..... منو احمق فرض نکن .... میتونم بفهمم از لحظه ای که دیدیم چقدر رفتارت اینو نشون میده پس لعنتی لااقل دلیلشو بهم بگو....
عصبی شده بودم فکر اینکه چان هیچ حسی بهم نداره و برعکس ازم متنفره یک ثانیه هم از ذهنم رها نمیشد
سرعت ریزش اشکام چند برابر شده بود جوری که دیدن چشماش برام امکان پذیر نبودنمیخواستم اشک های لعنتیم مانع دیدن صورتش بشن اما از طرفی کنترلشون دست خودم نبود از خودم عصبی بودم ، از چانیول عصبی بودم .... من میدونستم ازم متنفره اینو کاملا حس میکردم از اینکه میخواست وانمود کنه اشتباه میکنم اعصابم به فاک میره فقط دلیلشو ازش میخواستم همین چرا از جواب دادن فرار میکرد ؟.....
رایحه ی شیرین وانیلیم تمامه اتاقو پر کرده بود و من حتی کنترلش از دستم خارج بود ....چشمای تارم اجازه دیده شدنه صورته معشوقه ی سردم رو بهم نمیداد و این اذیتم میکرد چون من نمیتونستم از خیره شدن به صورتش دست بکشم
پس ناگهان با چشمای پر شده که جز تاری چیزی نمیدید دست هامو به سمته حاله ای که از پشت چشم های ابریم قابل شناسایی بود بردم تا وقتی که نوک انگشتای سردم به صورت داغش برخورد کرد
با ترکیبی از حسه خوشحالی و عصبانیتی که حاصل از پاسخ ندادنه سوالم بود اینبار با هق هق دست هامو دو طرف صورته گرمش گذاشتم و بهش خیره شدم
+ چانیوول ..... بهم بگو چرا ازم متنفری ؟
با پیچیده شدنه دستای گرم و دیوونه کنندش به دور مچ های یخ زده ی دستام سعی کردم از جدا شدنشون از صورتش جلو گیری کنم ولی چان با ملایمت دستامو از صورتش جدا کرد و با دست آزادش اشک های جمع شده تو چشمم رو کنار زد و صورتمو با پشت دست های بزرگش نوازش طور پاک کرد
BINABASA MO ANG
«Train No. 85» «قطار شماره ۸۵»
Fanfiction𝐠𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝘰𝘮𝘦𝘨𝘢𝘷𝘦𝘳𝘴_𝘍𝘭𝘶𝘧𝘧_𝘳𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤_𝘩𝘢𝘱𝘱𝘺 𝘦𝘯𝘥 🌈𝐜𝐡𝐚𝐧𝐛𝐚𝐞𝐤🧸🍫💕𝐇𝐮𝐧𝐡𝐚𝐧🦋☁️✨ 𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲 𝐛𝐲:𝘚𝘢𝘬𝘶𝘳𝘢𝘱𝘪𝘯𝘬_𝘒𝘪𝘺𝘰𝘮𝘪🍒🧚 چان آلفای ۲۲ ساله و متنفر از امگاها که ارزوش یه سلبریتی خفن شدنه و به تازگی خبر...