🧿قسمت یک🧿

976 166 152
                                    

شیائو جان، یه کشیش بیست و هفت سالس که در یکی از معتبر ترین دانشگاه های پکن در رشته ی علوم روحانی تدریس می کنه.

در واقع جان، اولش به اجبار وارد این رشته شد چون این تنها رشته ای بود که در شهری مثل چینگدائو که چنان موقعیت مناسبی برای تحصیل نداشت، ظرفیت خالی براش وجود داشت.

چون اون قدیما چنان دانشگاه ها و رشته های تحصیلی گسترش پیدا نکرده بودن که دست و بال بچه ها برای انتخاب رشته و شغل آینده باز باشه.

البته خود جان هم دقیقا نمی دونست می خواد چی بخونه، وارد چه رشته ای بشه یا اصلا به چی علاقه داره.

اما به امید این که توی همین شهر به یه جایی برسه، در آزمون ورودی دانشگاه شرکت کرد که قضا و روزگار، اونو به یه جای دیگه به سراغ آیندش فرستاد.

جان هجده ساله ی ما که حالا شانس بهش رو کرده بود از زندگی یکنواختِ شاگرد سوپرمارکت که صاحبش پدر خودش بود، به تحصیل در علوم روحانی در یکی از بهترین دانشگاه های علوم روحانیِ پکن پرداخت.

اوایل، جان چنان علاقه ای به رشتش نشون نمی داد اما باز با همین اوصاف اون از دانشجویان مطرح رشتش بود. تک تک دروس دوره ی کارشناسیش رو با معدل الف گذروند و مقاطع بالاتر رو هم همون جا در پکن ادامه داد.

چه دوست می داشت چه نه، محصل بودن خیلی بهتر از شاگردی سوپر مارکت بود!

رفته رفته جان با اطلاع پیدا کردن از علوم روحانی و همین طور تجربیات ماورایی و واقعی، کم کم به رشتش علاقه مند شد و فهمید که انتخاب این رشته یکی از بهترین انتخاب های زندگیش بوده!

فاصله ی چینگدائو و پکن حدودا پونصد و پنجاه کیلومتر هست و برای طی کردن این فاصله ی طول و دراز اونم بین تعطیلاتِ بین ترمی، فقط نیاز به تهیه ی بلیط قطار های سریع السیر بود!

برای کسی مثل جان، اون اوایل ترم که فقط پول کمی برای خرید کتاب و غذا داشت گاهی دو سه ترم، یه بار برای دیدن پدرش به شهرش می اومد. اما تقریبا هر روز دقایقی رو باهاش تلفنی صحبت می کرد و از وضعیتش توی خوابگاه و دانشجو ها و استاد ها می گفت.

پدر میانسال جان هم مدام تجدید خاطره می کرد و از اون روزایی می گفت که هر روز و شب و ساعاتِ زندگیشون رو داخل سوپر مارکت کوچیک محلشون می گذروندن. در کنارش هم مدام به جان افتخار می کرد و همیشه می گفت که مادرش هم بهش افتخار می کنه!

مادر جان به خاطر مشکل کبدی شدید، وقتی جان چهارده سالش بود جونشو از دست داد.

جان هم در مقابل، از تجدید این خاطره ها لذت می برد ولی ناگفته نمونه که خود جان هم می خواست از این زندگی روتین و یکنواخت در بیاد و یه کار و رشته ی بهتری رو دنبال کنه که خداروشکر همین هم شد.

L⃠ u⃠ s⃠ T⃠ (Multi Shot)Where stories live. Discover now