⛪قسمت چهار⛪

513 127 189
                                    


قسمت چهار مولتی شات، تقدیمتون🌹🌹🌹
____________

عصر همون روز، جان بعد از پوشیدن پیراهن سفید، شلوار راسته ی مشکی رنگ و کت سفید و بلندش، برای دیدن دوست صمیمیش وو یی، از خونه بیرون زد و به سمت کافه به راه افتاد.

در حال حاضر گوشه ای از ذهنش درگیر اون مردم آزار بود و حتم داشت که اون شخص، گوشیش رو کاملا هک کرده و به تموم فایل ها و اطلاعات گوشیش دسترسی پیدا کرده.

چون فعلا شرایط خرید گوشی جدید رو نداشت پس مجبور بود که به استفاده از این گوشی ادامه بده. از طرفی هم همش فکر می کرد نه آدم مهمیه که بخواد نگران جونش باشه و نه اطلاعات چندان مهمی داره که بخواد ازشون محافظت کنه.

گوشیش رو از داخل جیب کتش خارج کرد و بهش نگاهی انداخت. پیام و یا تماس از دست رفته ای از کسی نداشت.

نفس عمیقی کشید و به وو یی پیامی ارسال کرد: سلام رفیق، کجایی؟؟...دارم میام سمت کافه!

بعد از ارسال پیام، صفحه ی گوشی رو خاموش کرد و منتظر موند. به دقیقه نکشید که صدای گوشیش در اومد.

فورا چکش کرد که دید وو یی جوابش رو داده: به بهههه!!!...بالاخره داری میایی؟؟...بیا بیا منتظرتم!!!

جان با خوندن پیام دوستش، لبخندی روی لبانش نشوند و جواب داد: باشه، چند دقیقه ی دیگه می رسم!

گوشی رو داخل جیبش قرار داد و همون طور که دستاشو داخل جیباش فرو برده بود، با قدم های بلندش به سمت کافه ی وو یی به راه افتاد.

چند دقیقه ی بعد، به کافه نزدیک شد که متوجه مردی آشنا شد که بیرون از کافه ایستاده و منتظره.

اون خود وو یی بود که انگار منتظر رسیدن جان بود!

با دیدن وو یی در هیبت اون شلوار و پیراهن مشکی رنگ که آستیناشو تا بالای ساعدش تا زده بود و مدام با گوشیش ور می رفت، لبخندی گشاده روی لباش نشوند و سرعت قدم هاشو بیشتر کرد.

جان: وو!!!

وو با شنیدن صدای جان، فورا سرشو از داخل گوشی بالا آورد و با دیدن دوستش، با چشمای گرد شده و هیجان زدش به سمتش رفت: هییییی ببین کی این جاااس!!!

اینو گفت، از روی ذوق خندید و جان رو محکم توی آغوشش گرفت.

جان که بعد از چند ماه، دوباره مفتخر شده بود دوستش رو صحیح و سلامت ببینه، با خنده اونو در آغوشش گرفت: چطوری؟؟!!

از آغوش هم بیرون اومدن که وو نگاهی به سر تا پای جان انداخت و گفت: هر دفعه که می بینمت از دفعه ی قبلت خوشتیپ تر شدی...خوش‌ اومدی!!!

جان هم خنده ای کرد: ممنونم ازت!!!...حالت چطوره؟؟

وو: عالی!!!...بیا داخل، یه میز خالی برای جفتمون ردیف کردم!

L⃠ u⃠ s⃠ T⃠ (Multi Shot)Onde histórias criam vida. Descubra agora