❤️قسمت هشت/ بخش آخر❤️

528 125 193
                                    

سلام به دوستای عزیزم شبتون بخیر.

یه خسته نباشید حسابی می گم به دوستان کنکوری عزیزم که یکی از امتحان های سخت زندگیشون رو با موفقیت پشت سر گذاشتن.🌹🌹🌹

امیدوارم به چیزی که خواهانش هستید برسید❤️❤️

_____

آن چه که در قسمت هفت گذشت...

تیغه رو از روی لبای جان برداشت. با نیشخند چندشی که روی لباش شکل گرفته بود و معلوم بود که هیچ اثری از ییبوی واقعی در اون چهره نیست، ادامه داد: شما ها باید زجر بکشین، می خوام همتونو تکه تکه کنم، منتها با چیزی که بیشتر از هر چیز دیگه ای ازش وحشت دارین، می دونی با چی؟؟!!

جان که از صدای خوفناک و دو رگه ی ییبو خشک شده بود و فقط به حرکت لباش نگاه می کرد، در جواب بازم سکوت کرد که ییبو به آرومی جلو اومد، دستاشو دو طرف بدن جان گذاشت و به صورتش نزدیک تر شد.

چشمای سیاه و تاریکش رو به چشمای مغلوب و وحشت زده ی جان دوخت و لب زد: با شهوت!!!

جان که تقریبا منظور اونو گرفته بود، چشماش از شدت ترس درشت تر شد که ییبو با دیدن چهره ی جان شروع کرد به ریز خندیدن و ریسه رفتن!!!

جان با وحشت و خشم ابرو هاشو در هم کشید و دوباره با تموم توانش خودش رو تکون داد و غرید: لعنت بهت...گمشو!!!...

جان باز ادامه داد و شروع کرد به ادای جملات مقدس که یهو این جا بود اون موجود با یه حرکت و غرشی خشن، دستی کشید و با تیغه ی کاتر، روی صورت جان خط انداخت: خفه شوووو!!!

________

قسمت آخر

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

قسمت آخر

ییبو: خفه شوووو!!!

با برخورد تیغه به گونه ی سمت چپش، صدای ناله ی جان بلند شد: آااخخخخ!!!

اون پست فطرت هر کاری انجام می داد، هر کاری!

خون گرم روی گونش راه گرفت و سوزش صورتش شروع شد. مشخص بود که جای زخم چندان عمیق نیست ولی به این معنا نبود همیشه همین جوری می مونه.

جان که از این حرکت، هنوزم توی شوک بود و با وحشت نفس می کشید، صدای خنده های آهسته ی ییبو گوش هاشو پر کرد.

L⃠ u⃠ s⃠ T⃠ (Multi Shot)Where stories live. Discover now