سلام به دوستای عزیزم...به قسمت دوم مولتی شات خوش اومدید، امیدوارم لذت ببرید🫂❤️🌺🌹
___________جلسه ی آخر ترم و آخرین روز امتحانیِ دانشگاه بود.
دانشجو ها در روز آخر، انرژی مضاعفی داشتن چون هم مشتاق بودن ترم هر چه زودتر تموم بشه و هم خیلی اشتیاق داشتن که بعد از امتحان با هم کلاسی هاشون به کافی شاپ و رستوران برن و کلی خوش بگذرونن!
کمتر از نیم ساعت دیگه به اتمام زمانِ امتحان مونده بود و استاد شیائو در حالی که روی صندلیش و روبروی ردیف های منظمِ نیمکتِ دانشجو ها با ابهت و فیگور مردونش پا روی پا انداخته بود، مشغول خوندن یه کتاب قدیمی بود و گهگاهی نگاهشو به دانشجو ها می داد که طبق معمول، عده ای مشغول پچ پچ و رد و بدل کردن اطلاعات بودن!
به محض این که نگاه سنگین و با نفوذ جان روی بچه ها میفتاد همشون ماست رو کیسه می کردن و چیزی نمی گفتن؛ البته بماند همیشه عده ای بودن که به کارشون ادامه بدن و قاعده رو بهم بزنن!
جان با این که در تدریسش سخت گیری و جدیت های منحصر به فرد خودشو داشت اما به همه ی دانشجو هاش احترام می ذاشت و بیشتر از ظرفیت وجودیشون بهشون سخت نمی گرفت.
هر چی نباشه فاصله ی سنیش نسبت به اساتید دیگه به دانشجو هاش کمتر بود و بهتر شور و شوقشون رو درک می کرد.
کشیش شدن از شیائو جان انسانی جدی تر، شجاع تر و مصمم تری ساخته بود ولی اونو پیر تر و بی حوصله تر نکرده بود!
جان عاشق کارش بود و از جایگاهش بسیار راضی بود.
داشتنِ شغل و کاری پر از عزت و احترام که هر کسی طالبش بود.برای همین در ساعات درسیش با علاقه و عشق فراوان به دانشجو هاش درس می داد و در دقیقه های بین کلاسی که استراحت های کوتاهِ چند دقیقه ای داشتن، جان به اصرار بچه ها براشون از خاطراتِ عملیات شکارش می گفت و حتی نکات اضافه تری رو بهشون یاد می داد که اگه باهاش مواجه شدن بدونن که چه کاری باید انجام بدن.
از نظر دانشجو ها شیائو جان یه استاد جنتلمن، جدی، منظم، خوش چهره، خوش تیپ و مهربون بود که علاقش به درس و دانشجو هاش از لحنِ جدی اما آرام و قاطعش به خوبی قابل حس بود؛ برای همین ظرفیت کلاس های پدر شیائو جان همیشه و همیشه زودتر از سایر اساتید تکمیل می شد!
( کشیش ها رو پدر هم صدا می زنن. )
جان به زور و اجبار، کسی رو سر کلاسش حاضر نمی کرد.
از همون اول به دانشجو ها می گفت که: حضور در کلاس و کسب علم، یه مورد دلخواه و اختیاریه و هر کس باید بر اساس میل و خواستش سر کلاس من حاضر بشه...من در این مورد چیزی رو به کسی تحمیل نمی کنم، اما من تک تک جملاتی رو که سر کلاسم تدریس می کنم، ازتون در امتحان پس خواهم گرفت!
ESTÁS LEYENDO
L⃠ u⃠ s⃠ T⃠ (Multi Shot)
Terrorشیائو جان یه کشیش بیست و هفت سالس که زندگیش تنها در این سه کلمه خلاصه می شه: کار... خانواده... دوست صمیمیش... بعد از اتمام ترم، برای دیدن پدر و دوست صمیمیش به شهرش برمی گرده که بر حسب یه اتفاق و بر خلاف میل شخصیش یه درخواستی رو قبول می کنه... 🥂🕯️...