21🩸

238 59 31
                                    

[3 روز بعد]

حیاط توسط یه پنجره ی زیبا و بلند به اتاق متصل شده بود. دو مرد که بیرون اتاق ایستاده بودند، در حالی که در رو براش باز میکردن، به مرد تعظیم کردند.

مردی که با صورت رنگ پریده تر از برف توی رختخواب با چشمای بسته دراز کشیده بود. قفسه سینش به طور ریتمیک بالا و پایین میرفت.

"حالش چطوره؟"

مردی با پیراهن سفید که کنار تخت نشسته بود با لبخندی که ناامیدی رو در خودش جا داده بود، برگشت.

"هنوز بهوش نیومده"

"دکتر چی گفت؟"

"این اولین باره که همچین اتفاقی میوفته واسه همین دکتر نمیتونه تشخیص بده"

"مثل مامانش لجبازه"

"پدر الان وقت مناسبی واسه گفتن این چیزا نیست"

"پس وقت مناسبش کیه؟ هر وقت بهوش بیاد و باز برمیگرده "

"پدر"

هر دو مرد برگشتن تا به منبع صدا نگاه کنند. دختری نزدیک در ایستاده بود.

"آلی"

"بهت گفتم بذار استراحت کنه چرا اینجایی؟"

"من فقط اومدم چکش کنم"

"باشه ، الانم حالش خوبه حالا باید برگردی. باید سرت شلوغ باشه"

به محض اینکه پدرشون رفت یانلی برگشت و به ییبو نگاه کرد.
"سه روز گذشته"

"یانلی اینجا چیکار میکنی؟ الان باید سرکارت باشی. نمیتونی همه چیزو ول کنی و هر وقت خواستی برگردی"

"منظورت چیه؟ برادر من سه روزه که بیهوشه و من نمیخوام بشینم یه جا و فقط بهم خبر بدن بلایی سر ییبو اومده"

"یانلی-"

"هایکوان حالا بگو چی شده؟"

هایکوان در حالی که شقیقه ش رو میمالید آهی کشید.

"بیا بریم اتاق من. میتونیم اونجا حرف بزنیم"

"باشه بریم"

نگهبانی که از راهرو رد میشد ، وقتی دید که اون دو اتاقو ترک کردن به آرومی به سمت نگهبانی که جلوی اتاق ایستاده بود رفت.

" پرنس بزرگ کی برگشته؟"

"سه روز پیش با پرنس دوم که بیهوش بود اومد"

"پرنس دوم؟ اونم برگشته؟"

"با صدای بلند نگو! میخوای سرتو از دست بدی؟!"

"چرا پرنس دوم از اتاقش بیرون نمیاد؟"

"اون سه روزه که بیهوشه. حتی دکتر قصر هم کاری از دستش بر نیومد"

"حتما جدیه که پرنسس یانلی هم برگشته"

"اهووم حالا هم قبل از اینکه کسی ما رو ببینه برگرد. من اگه در مورد خانواده سلطنتی حرف بزنم کشته میشم"

Bound by blood / yizhan (translate) Onde histórias criam vida. Descubra agora