بعد از اینکه فهمید چکار کرده، عقب پرید.
هر دو دستش بلافاصله دهنش رو پوشاند و شوک آشکاری صورتش رو فرا گرفت."من - متاسفم. من_منظوری نداشتم"
ییبو برگشت و پشتش رو به ژان کرد.ژان با نگرانی لب پایینش رو گاز گرفت و چشماش قرمزی گردن و گوشای ییبو رو از نظر گذروند.
اون واقعا عصبانیه؟! پشیمون بود؟! خودش هم نمیدونست..."استراحت کن"
تنها جمله ای که خون اشام به زبون اورد همین بود و لحظه ای بعد اتاق رو ترک کرده بود.ییبو دست هاش رو به سمت یقه کجش حرکت داد تا یقه اش رو درست کنه که نگاه نگهبان ها رو روی خودش حس کرد .
"به کسی اجازه ندید داخل شه و خودتون هم داخل نمیشید مگه صداتون کنه"
"چشم پرنس"
با نگاهی که نا امیدی از سر و روش میبارید رفت.ژان توی اتاق داشت سعی میکرد که سر پا وایسه چون جلوی چشماش تار بود و از شدت استرس ضعف کرده بود.
"من لعنتی منظوری از این بوسه نداشتم "
نگاهی به دستاش انداخت و ناله کرد.
" لعنتی. من حتی یقه اش رو مچاله کردم"
خاک تو سرت الاغ، الان مشکل تو یقه ست؟! تو خاک بر سر زدی بوسیدیش!
با یاداوری موضوع سیلی به خودش زد.
اخخ!! اونقدر سرم درد میکرد که حتی نفهمیدم چه غلطی کردم! اصلا چیشد یدفعه ؟
با کمی سختی خودش را به در رسوند و پشتش نشست.
"چرا لوسیفر منو بوسید؟ چرا من ییبو رو بوسیدم؟ از بین همه ادم چرا وانگ ییبو؟! و من احمق چرا باید کسی باشم که شروع کننده این بوسه باشه؟!"به ارومی به شقیقه اش کوبید. تلاش بیهوده برای از بین بردن سردرد.
من واقعا از اون بوسه منظوری نداشتم؟!اون لحظه فکر درستی نداشتم ولی واقعا از اون بوسه منظوری نداشتم؟!
و ثانیه ای بعد سیلی بعدی رو هم نثار گونه هاش که همین الان هم قرمز بودن کرد.
"کاش خفه شم "
از کنار در پا شد و همونطور که جای سیلی که زده بود رو میمالید سمت تخت توی اتاق رفت.
"اون لحظه فقط این حس رو داشتم که بدنم شناور شده "
نه نه من الان نمیتونم درست تصمیم بگیرم، سردردم روی کارایی که میکنم تاثیر گذاشته و نمیتونم درست فکر کنم باید موکولش کنم به بعدا... اره خودشه
و خودشو روی تخت انداخت.
.
.
.
ییبو با ناراحتی مشهودی وارد اتاق برادرش شد.
"برادر! برادر-اوه پدر؟ تو اینجا چه کار می کنی؟""خب فکر کنم اینجا اتاق پسرمه، نه؟"
هایکوان با دیدن قیافه اخموی پدرش خندید.
"چیشده ییبو؟"
"اوه هیچی"
و رفت و روی تخت نشست.
هایکوان سری تکون داد و نگاهشو به جیان هائو داد
"پس پدر همانطور که داشتم میگف-""شما دو نفر در مورد چی حرف میزنید؟"
هایکوان و جیان هائو هر دو برگشتند و با نگاهی مشکوک به ییبو نگاه کردند.
ییبو وقتی نگاه اونا رو روی خودش حس کرد پرسید :
"چیه خب؟"
VOCÊ ESTÁ LENDO
Bound by blood / yizhan (translate)
Vampiroییبو با پوزخند روی صورتش گفت *مشتاق کشته شدن* جان همراه با لبخندش گفت*نه بدون دعوا* **** ییبو خون اشامی که توی کافی شاپی که توسط یک زوج پیر اداره میشه کار میکنه و بخاطر شخصیت خون اشامی که داره قلب و بدنش به اون اجازه نمیده از نظر رابطه ی عاطفی و جنس...