ژان شوکه شده توی آغوش ییبو ایستاده بود. حتی نمیدونست دست هاش رو کجا بزاره. همینطور شوکه مونده بود و منتظر بود تا ییبو ولش کنه. وقتی بغل کردنش توسط ییبو طول کشید ژان آهی کشید و روی شونه ییبو زد.
"ام ییبو؟"
ییبو نفس عمیقی کشید و به آرومی دست هاش رو برداشت. مثل اینکه بیشتر از حد نیازش اون رو بغل کرده بود. ژان عقب رفت و نگاه ناخوشایندی به ییبو انداخت. ییبو با اخم گفت:
"فکر کنم فعلا کافیه."
ژان در حالی که سرش رو به پهلو کج میکرد گفت:
"چی؟ییبو با قیافه ای عصبانی گفت: "میدونی که بوی یه عطر نوبل رو میدی؟"
ژان در حالی که ژاکتش رو بو میکرد ، اخم کرد."بوی عطر نوبل میدم؟"
ییبو در حالی که چشماش رو میچرخوند آهی کشید.
"احمق اخرش خودت رو بخاطر حماقتات میکشی""اره من احمقم! که چی؟ چرا اگه من بمیرم برات مهمه؟!به تو ربطی نداره! حالا هم گمشو اون ور"
ژان تقریبا فریاد زد و با عصبانیت ییبو رو کنار زد و در حالی که زیر لب چیزهای نامفهومی زمزمه میکرد، اونجا رو ترک کرد.
ییبو از خودش عصبانی شده بود.این چی بود الان ؟ اصلا من باید چرا برام مهم باشه که اون بمیره یا زنده بمونه؟وقتی یدفعه ای قلبش درد گرفت دستاشو به کتش فشرد. چه اتفاقی داره میوفته؟ این درد چیه؟ و بلافاصله اون مکان رو ترک کرد.
"به خدا قسم اگه انگشتش رو روی اون انسان بزاره ، روده های نفرت انگیزش رو میدم به خورد خودش"
بوی خون آشام رو خیلی قوی میتونست حس کنه و این یعنی اون خیلی نزدیک بود.
.
.
."هه اون خون آشام احمق! به ژاپنی چی بهش میگفتن اها ...باکا!!! هووف. اون می تونست به یه روش دیگه بهم بگه که من عطر اون احمق رو دارم حتما باید میگرفتم بغل؟!!"
ژان سعی کرد کتش رو بو کنه . "فاک خب، اصلا بو نمیده!"
"یکی دلش برای من تنگ شده"
ژان با صدایی که شنید برگشت و قسم میخورد که میخواست پوزخند روی صورت اون خون آشام رو بکوبه.
"آقای لوسیفر فکر نمیکنید که توی یه روز نمیشه دو بار تصادفی همدیگه رو دید؟""اوه نه این یکی تصادفی نیست" خم شد و لیس کوچکی به گردن ژان زد. ژان در حالی که گردنش رو گرفته بود شوکه عقب پرید.
"مادر فاکر لعنتی چیکار کردی؟!""عطر یکی دیگه روت هست و من اینو دوست ندارم راستش "
ژان دستمالی از تو کتش بیرون لورد و باهاش گردنش رو پاک کرد و به دستمال خیره شد. دستمال رو مچاله کرد و توی سطل زباله نزدیک بهش پرت کرد.
" عوق، جاش تو سطل اشغاله ."
KAMU SEDANG MEMBACA
Bound by blood / yizhan (translate)
Vampirییبو با پوزخند روی صورتش گفت *مشتاق کشته شدن* جان همراه با لبخندش گفت*نه بدون دعوا* **** ییبو خون اشامی که توی کافی شاپی که توسط یک زوج پیر اداره میشه کار میکنه و بخاطر شخصیت خون اشامی که داره قلب و بدنش به اون اجازه نمیده از نظر رابطه ی عاطفی و جنس...