"تو اینجا چیکار میکنی؟"
مرد روبه روش رو خوب میشناخت.
پوست سفیدش که تو تاریکی میدرخشید و انگشتای باریک و زیباش که به میز ضربه میزد.
و اون چشمای تیز و زیباش...ییبو با قیافه ای مبهم به ژان نگاه کرد. صورتش با دیدن زخمی که کنار لب ژان بود اخمالو شد.
با خودش زمزمه کرد :" صورتت چیشده؟ "
و اما ژان شنیده بود چون ناخودآگاه زخمش رو لمس کرد و دهنش رو باز کرد که چیزی بگه ولی منصرف شد . به نظر می رسید که کمی مردده.
"فراموشش کن. چیزی نیست... بیا فعلاً روی کارمون تمرکز کنیم"
خون آشام آشکارا آزرده به نظر می رسید اما سعی کرد چیزی نگه ضربه زدن به میز رو هم متوقف کرد چون خیلی خوب میتونست ببینه که تمرکز ژان رو به هم میزنه.چشماش ژان رو که رو به روش اون ور میز نشست رو دنبال کرد.
"اونا فکر میکنن من اون مرد رو کشتم"
ژان انگشتاش رو توی هم قفل کرد و هر دو دستش رو زیر چونه و آرنجش روی میز گذاشت."اونوقت چرا فکر میکنن تو کشتیش؟"
طوری با هم صحبت میکردن انگار که برای اولین بار هم رو میبینن و چیزی جز یک شاهد و افسر نیستن.
"چون من توی صحنه جنایت حضور داشتم"
صدای ییبو اونقدر بی حوصله بود که انگار داشت برای یه بچه پنج ساله قصه میگه.
" اما اونا گفتن اولین نفر اون دختر بود که بعد از مدتی جسد رو دیده. چطور؟"
ییبو بیخیال و بی حوصله گفت :"دروغ میگن"و حالا دوباره شروع به ضربه زدن روی میز کرده بود.
ژان با گیجی پرسید :"چی؟"
"آره، اون دختر تقریبا راست گفت. اما اون جسد رو بعد مدتی ندید.... در واقع وقتی پدرش کشته شد خودش اونجا بود"
"پس تو داری میگی پلیس به من دروغ میگه و تو که یه مظنونین راست؟ "
ژان با شک و تردید نگاهش کرد که ضربه زدن روی میز دوباره قطع شد .
ییبو با نگاهی سرد به بالا نگاه کرد .... نگاه کمی ناراحت و متهم کننده ..."میتونی واسه مطمعن شدن به رئیست زنگ بزنی، هوم؟! اصن فکر میکنی چرا این پرونده رو به تو دادن؟ "
"چون به خون آشاما مربوطه و -"ژان با دیدن قیافه از خودراضی ییبو حرفش رو نصفه گذاشت که خود ییبو دست به کار شد :
"دقیقا... اگه این یه پرونده مربوط به خون آشامه ، چرا پلیس درگیرش شده؟ "
وقتی دید ژان با گیجی نگاهش میکنه تقریبا لبخند نصف جونی زد و خودش ادامه داد:
"چون این یه مورد پرمخاطبه و میخوان روش سرپوش بزارن.اگه قرار باشه که مردم بفهمن چنین شخصیت تأثیرگذاری توسط خونآشامها کشته شده ..."ژان حالا که فهمیده بود چیشده خودش جمله ی ییبو رو کامل کرد :" مردمی که معتقدند خون آشام ها واقعی نیستن ... دیوونه میشن"
ژان در حالی که حرف های ناتمام خون آشام رو تموم می کرد با چهره ای مبهوت به بالا نگاه کرد.
ییبو تموم سعیش رو کرد که به اون قیافه ای که ژان گرفته بود نخنده... اون فقط وقتی گیج بود زیادی کیوت بود.
"اونوقت بین انسانا و خون اشاما جنگ میشد"
KAMU SEDANG MEMBACA
Bound by blood / yizhan (translate)
Vampirییبو با پوزخند روی صورتش گفت *مشتاق کشته شدن* جان همراه با لبخندش گفت*نه بدون دعوا* **** ییبو خون اشامی که توی کافی شاپی که توسط یک زوج پیر اداره میشه کار میکنه و بخاطر شخصیت خون اشامی که داره قلب و بدنش به اون اجازه نمیده از نظر رابطه ی عاطفی و جنس...