45🩸

193 43 15
                                    

_ 30 دقیقه بعد -
"لی اون از خواب بیدار نمیشه... لطفا ما باید -"
"نگاهش کن!"
شوان نفس حبس شده اش رو در حالی که فن شینگ به داخل اتاق کشیده شد رها کرد.
"بیا بریم!"
"ما فقط می تونستیم -"
"من باید مطمعن میشدم که اون بچه هست یا نه...هر حرکتی میتونه زندگی ما و اونا رو تهدید کنه،مراقب باش.بیا اینم تفنگت"
شوان چرخی به چشم هاش داد و تفنگ رو از دست دراز شده ی بوون گرفت.
به سرعت وارد اون مجتمع شدند و شوان با دیدن افرادی که قرار بود زخمی کنه و یا در صورت لزوم بکشه و الان مثل سوسک مرده روی زمین دراز کشیده بودند، شوکه شد.
"آدم هام قبل از ما یکم تمیز کاری انجام دادن تا کار ما راحت تر باشه"
"من که چیزی نپرسیدم"
"خب از وقتی که دیدمت زیادی ساکت بودی و الان یکم واکنش نشون دادی پس فکر کردم - "
"ببند، اگه می‌تونی"
شوان می‌تونست صدای پوزخند زدن لی بوون رو خیلی خوب بشنوه و این باعث عصبانیتش شد.
صدای شلیک تفنگ هر دوی اون ها رو مبهوت کرد.
"فاک"
شوان با عجله از کنار لی بوون رد شد که بوون بازوش رو کشید و اجازه پیش روی بیشتر نداد.
"صبر کن! من از تو می خوام به اتاق امنیتی اصلی بری و از شر فیلم ها خلاص شی "
" اما-"
" فقط برو. افرادم بعد اینکه کارت رو تموم کردی میارنت پیش ژان.بقیه اش رو به من بسپر"
"اوه اوکی"
پونزده دقیقه طول کشید تا از شر هر نوع فیلم یا مدرکی خلاص بشه و بلافاصله به اتاق بازجویی برگشت و ژان رو روی زمین غرق توی خون پیدا کرد.
"ژان!"
برای دومین بار، توی زندگی فاکیش ترسید وقتی ژان رو توی اون وضعیت پیدا کرد. ژان به محض اینکه توی آغوش شوان قرار گرفت، از هوش رفت.
" اشکالی نداره خوبه ... تو خوبی ... من اینجام "
بیشتر به خودش اطمینان میداد تا پسر کوچیک تر.
به هان بای ژانگ خیره شد که لی بوون سرش رو تکون داد. "ما نمی تونیم کسی رو بکشیم. باید از اینجا بریم"
"فاک"

- حال -

"اینطوری شد که به اینجا رسیدیم. رئیس زانجین و فن شینگ هم اینجان "
ژان نفس آسوده ای کشید و به شوان که کمی آشفته به نظر میرسید نگاه کرد.
"تو خودت حالت خوبه؟"
"آره من کاملا خوبم"
"..."
" شاید کمی نگران جی یانگ "
"اوووو"
" خفه شو"
" ببخشید ... در واقع میخواستم بخندم ولی درد دنده هام نمیزاره"
" درد داری؟ میخوای - "
" برات یه دکتر صدا کنم ؟ نه ممنون . من نمیمیرم "
" شیائو ژان عوضی ! قسم می خورم - "
"فاک باشه ،با دکتر تماس بگیر . فکر کنم دارم می میرم "
در حالی که روی شکم و پهلوش چنگ زده بود گفت
با افزایش درد، تقریبا به خودش می پیچید.
"من - این...د_درد... اههه درد میکنه"
" دکتر ! " شوان با بلندترین صدایی که میتونست از خودش بده داد زد.
"وای_ احم_احمق_اهههه_دکمه کنار اههه تخت رو فشار بده!"

" اوه فاک آره ! ببخشید ! "و سریع به سمت دکمه کنار تخت شیرجه زد و فشارش داد.
یک پزشک به همراه دو پرستار به سرعت وارد شدند و شوان رو بیرون کردند.
"افسر وانگ؟"
شوان چرخید تا مین هه جین که اسمش رو صدا زده بود رو ببینه و به دلیل ترسناک بودن مرد قدمی عقب رفت.
" اوه هه ...اوه ! ژان گفت که درد داره پس من ... "
و عموی ژان بیشتر از این منتظر نموند تا حرف های شوان به پایان برسه و بلافاصله وارد اتاق شد که اون رو هم بیرون کردند.

Bound by blood / yizhan (translate) Onde histórias criam vida. Descubra agora