33🩸

245 78 18
                                    

"ژان!"  نگهبانا سریع به جلو هجوم بردند و اما وقتی شاهزاده ی دوم که اون پسرم رو سفت بغل کرده بود رو دیدند فاصله رو رعایت کردند.

ییبو به آرومی چند ضربه با دست به صورت ژان زد اما خب مثل اینکه اون پسر به ملکوتی های* گفته بود
*hi
یکی از نگهبانا تموم شجاعتش رو جمع کرد و قدمی به جلو برداشت.
"ما باید_"

"همتون برید"

با صدای بلند و عصبانی شاهزاده دوم که تقریبا فریاد زد، بیشتر از این جایز ندونستن که بمونن و رفتن .

"به شاهزاده بزرگ اطلاع بدین و دکتر رو هم خبر کنید"

این بار صداش نسبتا اروم تر بود. 

"چشم شاهزاده"

پسرک بیهوش رو بغل کرد و به سمت اتاق رفت .اون رو روی تخت گذاشت و کنارش نشست و دستش رو گرفت.
"هر وقت کنارم نیستی یه بلایی سرت میاد"
هنوز زمان زیادی از خیره شدن به اون صورت زیبا نگذشته بود که هایکوان وحشت زده وارد اتاق شد.

"چه اتفاقی براش افتاده؟"
ییبو اهی کشید و دستای ژان رو به ارومی روی تخت گذاشت و بلند شد.

"وقتی با لوسیفر رفت حالش خوب بود. نمیدونم چیشده ولی وقتی برگشت اینطوری بود"

"لوسیفر کجاست؟ " 

"نمیدونم"

"نباید تنهاش میذاشتی "

"من که نمیتونم تا ابد بهش بچسبم-"

"باید بچسبی! زندگی تو و زندگی اون بهش بستگی داره!"

ییبو در حالی که به خوبی میدونست این مکالمه به کجا می‌رسه خسته چشماش رو بست. 

"میتونیم بعداً در موردش صحبت کنیم. اول بهم بگو چرا بیهوش شده ؟"

"من از کجا بدونم ... یه لحظه صبر کن... چرا لبهاش کبوده؟"

هایکوان به آرومی ییبو رو کنار زد و کنار ژان روی تخت نشست و صورتش رو توی دستاش  گرفت.
  "چی؟" 

"نگاه کن.."

ییبو نزدیک تر شد تا بهتر نگاه کند وقتی دید که واقعا لب های ژان کبود شدند، ارزو کرد که کاش هیچوقت نمیدید. افکار خوبی توی سرش نبود ولی امیدوار بود چیزی که توی سرش میچرخید همش یه توهم لعنتی باشه.

اونقدر عصبانی بود که سمت در اتاق رفت تا از اون محیط خفه کننده دور شه ولی همین که در رو باز کرد با دکتر برخورد کرد.
  "اگه شاهزاده دوم بمونن بهتره"

ناچارا سری تکون داد و به دنبال دکتر به اتاق برگشت.  دکتر امپراطوری حدود بیست دقیقه طول کشید تا شیائو ژان رو بررسی کند.

  "چه بلایی سرش اومده؟ "

  "پرنس کوچولو صبور باش. فکر می کنم مسموم شده ولی مطمئن نیستم"

Bound by blood / yizhan (translate) Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang