3

542 62 5
                                    

چراقش قوه اش را برداشت و رفت سمته جنگل
🐱چرا انقدر تاریکه خب البته شبه دیگه باید تاریک با....
یونگی با دیدن ماری جیغ بلندی زد و دوید
🐱گوه خوردم من جوونم هنوز عاشق نشدم دلت میاد منو بکشی پدصگ
یونگی همینطور که داشت میدوید یک لحضه به پشته سرش نگاه کرد که یهو خورد به یک نفر سریع بهش نگاه کرد که ترسید
توی تاریکی فقط دوتا چشمه قرمز معلوم بود
یونگی اروم اروم رفت عقب که اون شخص دستش را کشید و
به درختی کوبید( خب درک کنین جنگله دیوار نداره)
🐱تو...تو کی هستی
اون شخص سرش را داخله گردن یونگی فرو برد و نفس های داغش به پوسته گردن یونگی میخورد یونگی خواست پسش بزنه که
سوزشی را توی گردنش احساس کرد جیغ بلندی زد و به لباس
اون شخص چنگ زد پاهاش بی جون شد جلوی چشماش سیاهی میرفت و اخرش سیاهی
جونگ کوک بشدت از طمع خون یونگی خوشش اومده بود
خیلی شیرین و گرم بود همون چیزی که میخواست وقتی که فهمید
یونگی بیهوش شده دستش را دور کمرش حلقه کرد و توی دلش گفت
🐰دیگه ماله منی

اسم فیک : با اینکه میدونم دوستم نداری ولی عاشقتمWhere stories live. Discover now