نویسنده:خب حالا
( یک ساعت بعد )
🐱جیمین بسهههه😠
🐥وا چته موهات را باید حالت میدادم😌
🐱یک ساعت داری به موهای من ور میری 😐
🐥ساعت چنده😶
🐱تو اینجا ساعتی میبینی من از کجا بدونم😑
🐥راست میگیا🙂
🐱بله😎
🐥کوفت
🐥بلندشو
🐱چرا
🐥چون چ چسبیده به را
🐱😶
یونگی بلند شد و با جیمین از اتاق خارج شدن جیمین یونگی را برد سمت اتاق کوک
🐥یونگی ببین با کوک لجبازی نکن فقط به حرفاش گوش کن اون اگه عصبانی بشه کسی نمیتونه جلوش را بگیره
🐱اما...
🐥ببین فقط به حرفام گوش کن خدا میدونه چند نفر به دسته کوک کشته شدن پس یکم باهاش خوب باش به حرفاش گوش کن اونوقت اون دیگه باهات خوب میشه رامت میشه
🐱سعی میکنم
🐥🙂
🐥راستی
🐱بله
🐥کوک سادیسم داره
🐱چی هست
🐥یه نوع بیماری که از زجر کشیدن بقیه لذت میبره و سعی میکنه همه را اذیت کنه
🐱چ...چی
جیمین بدون در زدن وارد شد و گفت
🐥کوک دیر شد
🐰خب حالا
کوک اخم کرد و دست یونگی را گرفت و کشید
🐰یاد اوری بهت بکنم فقط میگی بله
🐱با...باشه
کوک و یونگی وارد اتاق بزرگی شدن و چند خدمتکار که اونجا بودن بهشون تعظیم کردن کوک دست یونگی را کشید و برد سمت دوتا صندلی بزرگی که اونجا بود
🐰رو این صندلی بشین
یونگی سریع نشست و کوک هم رو صندلی بغلیش
بعد ده دقیقه کل اون اتاق پر شده بود و این استرس یونگی را بیشتر میکرد
با دیدن جیمین یکم اروم شد
( خب متاسفانه نویسنده بلند نیست این خوناشام ها چطوری باهم ازدواج میکنم پس خودتون تصور کنید😞)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
یونگی باورش نمیشد تو یک شب زندگیش عوض شد
الان ماله یک خوناشام بود
این باورش خیلی سخت بود
( از دید تهیونگ )
دقیقا همینطور که خواسته بودم شده بود جیمین الان تحریک شده بود و دیگه ماله من بود
اروم رفتم سمتش و دستم را گذاشتم روی عضو شق کردش و فشارش دادم که دهنش باز شد و ناله ای کرد
🐥ایی اه
دستم را بردم سمته لب های پاستیلی و دستم را کشیدم روش و پوزخندی زدم
🐯جلو دوستت به فاک میری و اونم جلوی خودت
براید استایل بغلش کردم و بردم سمته اتاقی درش از قبل باز بود
اروم رفتم داخلش و کوک و اون پسره را دیدم
اون پسره با دیدن جیمین سریع بلند شد که کوک دستش را کشید و پرت شد تو بغلش کوک دم گوش پسره چیزی زمزمه کرد که اشک توی چشماش حلقه زد
شونه ای بالا انداختم و شروع کردم لخت کردن جیمین
( از دید نویسنده)
تهیونگ شروع کرد به لخت کردن جیمین یونگی خواست داد بزنه که کوک دستش را گذاشت جلو دهنش و گفت
🐰گفتم ساکت باش
کوک هم شروع کرد به لخت کردن یونگی
یونگی تقلا میکرد ولی فایده نداشت اشک تو چشماش حلقه زد
سرش را به سمته جیمین برگردون که وحشت کرد
تهیونگ بدون اینکه جیمین را اماده کنه میخواست عضوش را داخلش بکنه
یونگی چشماش را بست و مساوی شد با صدای جیغ جیمین
YOU ARE READING
اسم فیک : با اینکه میدونم دوستم نداری ولی عاشقتم
Fanfictionیونگی پسری که یک شب برای تفریح میره جنگل ولی همین تفریح کل زندگیش را تغییر میده کاپل ها : کوکگی - ویمین ژانرها:خوناشامی -اسمات