یونگی خودش را روی تخت انداخت و شروع کرد به غر غر کردن
🐱اخه چرا رفتم جنگل که الان باید عروس یک خوناشام بشم
کیرم تو این شانس اصلا غلط کرد از طعم خون من خوشش اومده
مردک بزنم فکش را بیارم پایین اه
( فردا صبح ساعت 10:45 دقیقه)
با حس اینکه کسی داره تکونش میده پلک عاش را از روی هم برداشت
🐱بلههههه(خمیازه)
🐥بلندشو امروز باید با جونگ کوک ازدواج کنیاااا
🐱چیییییی چرااااا انقدررررر زودددددد
🐥من از کجا بدونم بلندشو ببینم از صبح دهنم را سرویس کرد
🐱من خوابم میاد
🐥بدرککککک بدوووو
🐱نموخوام
جیمین گوشه یونگی را گرفت و کشید
🐥بلندشووووووووو
🐱باشههههههه
بلند شدم و رفتم سمته حموم
🐱من لباس ندارما
🐥برات اوردم
🐱باشه
یونگی وارد حموم شد که دهنش باز موند🐱چه خوشگلهههههه
یونگی لباس هاش را در اورد و اروم وارد وان شد
داشت برای خودش میخوند که یک دقیقه با خودش گفت
🐱ودف الان باید گریه کنی داری میخونی
YOU ARE READING
اسم فیک : با اینکه میدونم دوستم نداری ولی عاشقتم
Fanfictionیونگی پسری که یک شب برای تفریح میره جنگل ولی همین تفریح کل زندگیش را تغییر میده کاپل ها : کوکگی - ویمین ژانرها:خوناشامی -اسمات