5

422 58 14
                                    

یونگی خودش را روی تخت انداخت و شروع کرد به غر غر کردن
🐱اخه چرا رفتم جنگل که الان باید عروس یک خوناشام بشم
کیرم تو این شانس اصلا غلط کرد از طعم خون من خوشش اومده
مردک بزنم فکش را بیارم پایین اه
( فردا صبح ساعت 10:45 دقیقه)
با حس اینکه کسی داره تکونش میده پلک عاش را از روی هم برداشت
🐱بلههههه(خمیازه)
🐥بلندشو امروز باید با جونگ کوک ازدواج کنیاااا
🐱چیییییی چرااااا انقدررررر زودددددد
🐥من از کجا بدونم بلندشو ببینم از صبح دهنم را سرویس کرد
🐱من خوابم میاد
🐥بدرککککک بدوووو
🐱نموخوام
جیمین گوشه یونگی را گرفت و کشید
🐥بلندشووووووووو
🐱باشههههههه
بلند شدم و رفتم سمته حموم
🐱من لباس ندارما
🐥برات اوردم
🐱باشه
یونگی وارد حموم شد که دهنش باز موند

یونگی خودش را روی تخت انداخت و شروع کرد به غر غر کردن🐱اخه چرا رفتم جنگل که الان باید عروس یک خوناشام بشمکیرم تو این شانس اصلا غلط کرد از طعم خون من خوشش اومدهمردک بزنم فکش را بیارم پایین اه( فردا صبح ساعت 10:45 دقیقه)با حس اینکه کسی داره تکونش می...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

🐱چه خوشگلهههههه
یونگی لباس هاش را در اورد و اروم وارد وان شد
داشت برای خودش میخوند که یک دقیقه با خودش گفت
🐱ودف الان باید گریه کنی داری میخونی

اسم فیک : با اینکه میدونم دوستم نداری ولی عاشقتمWhere stories live. Discover now