کوک بلاخره دست از سره اون لب های شیرین برداشت و سرش را داخله گردن یونگی فرو کرد که یونگی شونه هاش را چنگ زد و با هق هق گفت
🐱کوک بسه هق تروخدا من عصبانی هق بودم یچیزی گفتم
🐰بیبی من با کوچیک ترین حرفی میتونم تا صبح بکنمت
🐱ببخشید
🐰بلند شو برو تا کنترلم را از دست ندادم
🐱ممنونم
🐰زودباش لعنتی
یونگی سریع بلند شد ولی متاسفانه به لطف کوک لباساش پاره شده بود برگشت که کوک به کمدش اشاره کرد
یونگی هم سریع رفت سمته کمد و یه دست لباس برداشت و سریع از اتاق رفت بیرون
کوک دستش را داخله موهاش فرو کرد و گفت
🐰ایششش چطوری انقدر بدنش رو فرم و سفید بود که همون دقیقه اول شق کردم لعنتییی همش تقصیر توعه نویسنده الان من شق کردم
نویسنده:😎😑
🐰وای الان دیوونه میشمممم
🐰اصلا چرا گذاشتم بره باید هارد به فاکش میدادم اما لعنتی با اون چشاش وقتی بهم نگاه کرد و التماس کرد نتونستم نه بگم
🐰وای واقعا الان از درد این عضو پدرسوخته میمیرم
نویسنده:حقته مردک الان توی روزه عروسی شق کردی ولی بیچاره یونگی بچم جر میخوره😶
🐰وای اره فکر کن پاهاش را دور کمرم حلقه کنه و جیغ بزنه و بیشتر بخواد
نویسنده :خاک تو سرت
🐰وا چرا اون ماله خودمه میدونی میخوام جوری بکنمش که نتونه تا چند روز درست راه بره
نویسنده:مردک پدصگه...
در باز شد و تهیونگ اومد تو
🐯داری با کدوم الاغی حرف میزنی دقیقا
نویسنده:اهای مردک با من نکنه میگی من خرم بخدا میزنمتاااا
🐯نه من غلت بکنم
🐰تهیونگ
🐯بله
🐰امشب برا جیمین چه برنامه ای ریختی
🐯خب ببین اون نمیدونه من دوستش دارم امشب تو مشروبش دارو میریزم و ماله خودم میکنمش
🐰ایول
نویسنده:الحق که به خودم رفتی
🐯من ازت بزرگترم
نویسنده:خب
🐯چطوری به تو رفتم وقتی ازت نمیدونم چند سال بزرگترم
🐰راست میگه سوال خوبی بود
YOU ARE READING
اسم فیک : با اینکه میدونم دوستم نداری ولی عاشقتم
Fanfictionیونگی پسری که یک شب برای تفریح میره جنگل ولی همین تفریح کل زندگیش را تغییر میده کاپل ها : کوکگی - ویمین ژانرها:خوناشامی -اسمات