یونگی سفت زد رو دستش
🐱خاک بسرم همین کم مونده بود عمو بشم وایسا منکه تک فرزندم نکنه یه برادر داشتم وایییی😖
دختر :نه چیزی نشده وای دیوونه شد
یونگی اومد چیزی بگه که در باز شد و یه دختر پرید تو
🐱عه لیساااا
لیسا:یونگی جونم داری عروس میشییی
🐱نمک نپاش رو زخمم
لیسا و یونگی همو بغل کردن و شروع کردن به گریه کردن
لیسا:نگران نباش درد نداره
🐱چی درد نداره
لیسا:شب دیگه اصلا نگران نباش فقط شل کن
🐱وای ننه کجایی ببینی دارن پسرت را عروس میکنن
لیسا:خودم ننت میشم
🐱جانه من
لیسا: اره
🐱مامانییی جونممممم
دختر:یا خدا اینا دیوونن
لیسا:عمت
دختر :چی
لیسا:عمت دیوونس😎
دختر:خاک تو سرتون
🐱خاک کو پدصگگگ
دختر:اوف من میرم
🐱بای✌
YOU ARE READING
اسم فیک : با اینکه میدونم دوستم نداری ولی عاشقتم
Fanfictionیونگی پسری که یک شب برای تفریح میره جنگل ولی همین تفریح کل زندگیش را تغییر میده کاپل ها : کوکگی - ویمین ژانرها:خوناشامی -اسمات