( یک ساعت بعد)
یونگی از حموم خارج شد و با دیدن کوک که داره نگاهش میکنه جیغ زد
🐱وایییییییییی😨
🐰چقدر طولش میدی🤨
🐱مردیکه بتوچه 😠
🐰سریع اماده شو😒
🐱بیا برو تو کوچه😏
کوک به یونگی یه نگاه ترسناک کرد که یونگی ترسید😡
🐱خب حالا ببخشید🙄
کوک از اتاق خارج شد که یونگی شروع کرد به غر زدن😤
🐱خدایا من با این همه خوشگلی باید بیوفتم گیر این مرتیکه اخه کجاش انصافه🤔
یونگی شروع به اماده شدن کرد وقتی حاضر شد یهو در باز شد و چندتا دختر اومد داخل
دختر:ببخشید ما اومدیم تا شما را اماده کنیم🙂
🐱چیییی اصلا نمیزارم دست بزنین بهم من نچرال خوشگلممممم😌
دختر:ولی... 😅
🐱عههههههه😫
دختر:چشم🤭
🐱بیا بغله عمو🥺
🐱وایسا مگه من عموتم😐
YOU ARE READING
اسم فیک : با اینکه میدونم دوستم نداری ولی عاشقتم
Fanfictionیونگی پسری که یک شب برای تفریح میره جنگل ولی همین تفریح کل زندگیش را تغییر میده کاپل ها : کوکگی - ویمین ژانرها:خوناشامی -اسمات