❤︎𝐒𝐞𝐜𝐨𝐧𝐝 𝐏𝐞𝐭𝐚𝐥❤︎

3.4K 724 276
                                    

کمربند سلطنتیش رو دور کمرش تنظیم کرد و با قدم‌های محکمش به سمت در رفت و از اتاقش خارج شد.
همون‌طور که از راهرو می‌گذشت، بی توجه به خدمتکارهایی که تا کمر براش خم می‌شدن، دمش رو تکون داد.

بیش‌تر خدمتکارهای قصر از هایبرید‌های موش و سنجاب تشکیل شده بودن و مسلما با دیدن قوی‌ترین هایبرید ببر که از قضا ولیعهد سرزمینشون بود، سریعاً از جلوی راهش کنار می‌رفتن.

رو به روی در اصلی ایستاد. دو خدمتکار در رو براش باز کردن. ابرویی بالا انداخت و وارد کتابخونه‌ی قصر شد. نگاهی به اطراف انداخت و با ندیدن جونگ‌کوک، رو به یکی از دختران خدمتکار که یک هایبرید خرگوش بود لب زد:
- به مشاور شخصیم بگو برای گزارش کاری که بهش سپردم به اینجا بیاد خرگوش کوچولو.

پشت بند حرفش، چشمکی به دختر زد و بی توجه به هول شدن دختر و سری که براش تعظیم شد، به سمت میزش رفت و روی صندلی مخصوصش نشست.

نگاهی به گزارشات روی میز انداخت و مشغول بررسیشون شد.
چند دقیقه بعد با به صدا در اومدن در کتابخونه و پشت‌بندش پخش شدن صدای قدم‌های فرد، اخمی کرد و با لحن جدی‌ای لب زد:
- می‌شه دقیقا بگی از صبح تا حالا کجا تشریف داشتین جناب جئون؟

جونگ‌کوک صداش رو صاف کرد و ایستاد. سرش رو به نشانه تعظیم کمی خم کرد. دفتر مخصوص گزارشات رو با یک دستش روی میز، رو به روی تهیونگ گذاشت و ایستاد. دمش رو صاف کرد و گفت:
- در حال انجام وظیفه بودم سرورم... خودتون گفتید لیست مهمونای دیشب رو گیر بیارم!

آه کلافه‌ای کشید و نامه‌ی گزارشِ توی دستش رو روی میز پرت کرد. دست به سینه به صندلیش تکیه زد و به جونگ‌کوک خیره شد.

جونگ‌کوک ابرویی بالا انداخت و دستش رو پشت گردنش برد:
- چیزی شده؟

هیسی کشید و چشم‌هاش رو ریز کرد و خیره به جونگ‌کوک‌ گفت:
- تو دیشب چی پوشیده بودی؟

گیج نگاهی به تهیونگ انداخت:
- عام... لباس مخصوص مهمونی؟ چرا اینجوری نگام می‌کنی؟

روی دماغش رو خاروند و همزمان که دفتر رو از روی میز برمی‌داشت با لحن بانمکی گفت:
- کی بهت اجازه داده انقدر خودمونی با من حرف بزنی؟

جونگ‌کوک تک خنده‌ای کرد و شونه‌ای بالا انداخت:
- خودتون؟ یا نه بذار واضح تر بگم خودتون در ده سالگی؟

دفتر رو باز کرد:
- باید اون روز رو از توی گذشته‌م پاک کنم!

جونگ‌کوک ریز خندید و خبیثانه لب زد:
- چرا سرورم؟ چون از یه هایبرید گرگ که از قضا فرزند مشاور امپراتور بود خواستید که دوستتون بشه؟

سرش رو با تأسف تکون داد و همراه با چشم‌ غره‌ای گفت:
- از دوازده سال پیش تا الان پرو بودی! هیچ وقت فرصت نکردم به خاطر یکهویی صمیمی شدنت باهام تنبیه‌ت کنم و در کمال تأسف به این صمیمیت عادت کردم!

𝗪𝗵𝗼 𝗔𝗺 𝗜 𝗦𝗹𝗲𝗽𝘁 𝗪𝗶𝘁𝗵?Where stories live. Discover now