16

773 54 0
                                    

در اتاق رو زدم و وارد شدم

_سلام بیبی چیزی شده حالت خوب نیست؟

+سلام تهیونگ نه چیزی نشده راستش می خواستم ببینم میشه من برم توی خیابون یکم راه برم البته تنها

چند لحظه بهم خیره شد سرمو انداختم پایین و با انگشت های دستم باز میکردم

_باشه برو فقط تا دور وقت نشده بیا بیبی

+باشه حتما مرسی عزیزم

لباشو بوسیدم و از اتاق اومدم بیرون یه لباس ساده پوشیدم و از خونه زدم بیرون با گوشیم ادرس نزدیک ترین داروخونه رو پیدا کردم رفتم سمتش وارد داروخونه شدم و رفتم طرف پرسنلشون

&سلام عصر بخیر چیزی نیاز دارین؟

+سلام بله دوتا بیبی چک از دوتا مارک مختلف

رفتم خونه و وارد دستشویی شدم چک کردم چشمامو بسته بودم میترسیدم به جواب نگاه کنم چشمامو باز کردم و با دیدن جواب سرم گیج رفت وای اوی اگه تهیونگ بفهمه بدجور عصبانی میشه اون بچه می خواست؟؟مسلما نه اگه بچه می خواست چندین بسته قرص جلوگیری واسم نمیخرید

بیبی چک هارو انداختم دور و از دستشویی اومدم بیرون خودمو پرت کردم روی تخت مغزم کار نمیکرد باید با یکی حرف میزدم و کی بهتر از جیمین گوشیمو برداشتم و به جیمین پیام دادم تا فردا بیاد

در اتاق باز شد و تهیونگ اومد داخل و کنارم خوابید و از پشت بغلم کرد و سرشو توی موهام کرد و نفس عمیق کشید

_النا امروز اصلا پیشم نبودی خیلی تو فکری چیزی شده؟

+نـ..نه میگم تهیونگ نظرت درباره درباره بچه چیه؟؟

_بچه!!! نه کار خیلی دارم حالا چی شده از این سوالا میپرسی ؟؟!!

+نـ... نه فقط می خواستم بدونم شب بخیر

با کلی غم و قصه خوابم برد

ووت فراموش نشه سویتی‌ها 😍🥰

CoercionWhere stories live. Discover now