چمدونم رو بستم و از اتاق اومدم بیرون تهیونگ هم اماده شده توی حیاط بود چمدون رو ازم گرفت و توی ماشین گذاشت جلو نشستم و اون هم پشت رل
راه افتادیم هر دو ساکت بودیم و فقط صدای موسیقی بود که سکوت اونجا رو بهم میزد
هر از گاهی فرمون رو چنگ میزد یا دستشو بین موهاش میبرد و عصبی نفس میکشید متوجه شدم می خواد یه چیزی بگه و نمیتونه
+تهیونگ
_جانم بیبی
دلم ضعف رفت
+چیزی می خوای بگی؟
_میگم النا مـ...من کی بیام دنبالت
+به وقتش بهت میگم
مامان و بابام با دیدنم کلی خوشحال شدن و سهیون هم پرید توی بغلم الا 3سالش بود
تهیونگ چمدون هامو گذاشت توی اتاقم برگشت طرفم دستمو کشید و افتادم توی بغلش محکم فشارم دادو روی موهامو بوسید و اروم زمزمه کرد:الی خانم تنهام نزاریا که میمیرم زودتر زنگم بزن بیام پیش بیبی گرلم
چیزی نگفتم بغض کرده بودم و نمی خواستم متوجه شه پس فقط سرمو تکون دادم ازم جدا شد و رفت بیرون با مامان بابا خداحافظی کرد و راه افتاد
داشتم لباس هامو میزاشتم توی کمد که در زده شد و مامان با یه سینی شربت اومد داخل و کنارم نشست
¢دخترم خوبی؟
+مرسی مامان جونم (با خنده گفتم) اینجوری که کنارم میشینی می خوای یه چیزیو ازم بفهمیاااا
¢اخه نگرانم یه جوری بودین دوتاتون اتفاقی افتاده مگه قهر کردین؟
+نه مامان چیزی نیست دلم واستون تنگ شده بود تهیونگ هم کار داشت وگرنه میموند
همون موقع سهیون با دو اومد توی اتاق :ابجی ابجی بیا ببعی هامو ببین تازه از توی شکم مامانشون بیرون اومدن
STAI LEGGENDO
Coercion
Azioneبین دیوار و اون زندانی شده بودم و گرمای نفس هاشو روی گوشم حس میکردم +هه توی خواب ببینی زنت شم ارباب کیم تهیونگ _اوه بیبی گرل دارم توی بیداری میبینم وضعیت:کامل شده