24

755 48 0
                                    


ساکت بود چرا گریه نمیکرد ؟؟
با قیچی بند ناف رو چیدم و بدنش رو شستم و حوله رو کشیدم دورش چرا دخترم صدا نمیداد سرمو روی قفسه سینه کوچولوش گذاشتم چرا قلبش نمیزد

صدای ماشین تهیونگ اومد دویدن سمت پنجره و جیغ زده

+تهیونگ تهیونگ بیااا تروخدا بیا تهیونگ دخترم نفس نمیکشه اول گنگ بهم نگاه کرد و یهو دوید سمت ساختمون روی زمین نشسته بود و گریه میکردم دخترمم توی بغلم بود در با شتاب باز شد و تهیونگ پرید داخل ....

تهیونگ

در اتاق رو باز کردم و دیدم النا با سر و وضع خونی و بهم ریخته در حالی که یه بچه تو بغلش کف اتاق نشسته

+تهیونگ یه کاری کن دخترم قلبم نمیزنه عشق مامان بلند شو پاشو قربونت برم ببین بابا اومد پاشو بریم زنگ بزنیم دایی جیمین اصلا اصلا برو بغل بابا

بعد بچه رو سمتم گرفت با قدم های لرزون سمتش رفتم و جسم بیجون بچه رو ازش گرفتم این دختر من بود ناخداگاه یاد حرف النا افتادم که ازم خواهش میکرد که تنهاش نزارم

النا بلند شد بچه رو ازم گرفت و شروع کرد لالایی خوندم واسش بعد هم گذاشتش روی تخت و کنارش خوابید به سمتش رفتم و دست گذاشتم روی شونه النا که با جیغ گفت

+ بهم دست نزن ببین دخترم و کشتی بخاطر غرورت جونشو گرفتی (گریه هاش بیشتر شد) چقدر بهت گفتم تهیونگ نرو اما تو چیکار کردی رفتی در اتاق هم روم قفل کردی حالا این تو اینم جسد دخترت

بعدم از اتاق رفت بیرون

به جسم روی تخت نگاه کردم راست میگفت النا

یکماه گذشته و النا حتی نگاهمم نمیکنه چند روز پیش پسرا فهمیدن دخترم مرده و از دست جیمین حسابی کتک خوردم توی سالن نشسته بودم و به دیوار نگاه میکردم که النا لباس پوشیده از اتاقش اومد بیرون

_جایی میری بی بی؟

+دکتر

منتظر جواب نموند و رفت بیرون ....

النا

از بعد از زایمانم دلدرد های شدیدی میگیرم وقت دکتر گرفتم و الا هم توی نوبت هستم منشی اسممو صدا زد و رفتم داخل دکتر معاینه ام کرد

دکتر:بخاطر زایمان سختی که داشتید ساختار رحمتون خیلی ضعیف شده و متاسفانه شانس بارداری کمی دارید البته من واستپن چندتا دارو و آزمایش مینویسم بعد از تموم شدن دارو هاتون دوباره مراجعه کنید

وارد خونه شدم دیدم تهیونگ روی مبل نشسته و با دیدن من وایساد به سمتش رفتم و زدم توی گوشش

+بخاطر تو من دیگه نمیتونم بچه دار شم(به سینه اش مشت میزدم و گریه میکردم)بخاطر تو بچه ام مرد خیلی بدی هق...هق خیل..خیلی بدی دستام دیگه جون نداشتم
تهیونگ دستاشو دورم حلقه کرد و من و به خودش فشورد

_ببخشید النام معذرت می خوام بخدا جبرات میکنم (اشکاش شروع به ریختن کرد)بهم یه فرصت بده بزار جبران کنم

دلم طاقت دیدن اشکاش رو نداشت سرمو بلند کردم و اشکاشو پاک کردم که دستمو گرفت و بوسید روی انگشت پام وایسادمو کوتاه لباشو بوسیدم وقتی ازش جدا شدم اروم گفتم

+می خوام یه مدت برم روستا پیش خانوادم میرم وسایل هامو جمع کنم
....

ووت فراموش نشه سویتی‌ها 😍🥰

Coercionحيث تعيش القصص. اكتشف الآن