👑❤20/4❤👑

138 11 0
                                    

♡کلین♡

مثه همیشه روز کسل کننده ای بود!
با خستگی روی یکی از مبل های بار خودم نشسته بودم.
نصف بار های شهر ذو خریده بودم و میخواستم هر بار که قراره ریلکس کنم اینجور جاها باشم و با دیدن رقصنده هایی که ماهرانه بدنشون رو تکون میدادن و یا زیبایی خیره کننده ای داشتن شارژ بشم اما هر بار به بن بست میخوردم و تموم لذت هام لحظه ای بود!

خودمم میدونستم حسم به همجنسم بیشتر از حسم به دختر هاییه که شاید زیباییشون هر کسی رو از پا دربیاره!
آهی کشیدم و یه پیک دیگه از الکل رو بالا دادم که گلوم رو تا ته حلق و مری ام سوزوند!

طولی نکشید که بار حسابی شلوغ شد.
همگی میرقصیدن و نوشیدنی میخردن و میخندیدن و همدیگه رو میبوسیدن و چند نفری هم بدون رفتن به اتاقی مشغول عشق و نوش بودن و خب هر کسی میدونست که چنین کار هایی فقط محض بر طرف کردن هوای نفسه و اصلا نمیتونه تفریح خوشایندی باشه چون تهش اینه که صبح که بیدار میشی نه اون کنارته و نه تو عشقی رو کنار خودت حس میکنی!

میون جمعیت چشمم میگشت.
پیک پشت پیک بود که بالا میدادم.
جنبه ام زیادی بالا بود و شاید اصلا مست شدن توی خونم نبود!

وقتی سر پیک آخر چشام رو بستم تا سوزش گلوم رو تحمل کنم به محض باز کردنشون دیدمش!
دیدمش اونی رو که میبایست یه روزی میدیدم!
دقیقا همونی بود که دنبالش میگشتم!
به سر تا پاش نگاهم کردم و لبخند کجی روی لبام نشست.

ریز جثه بود و معصومیت نگاهش آبی رنگ!
پوستش سفید و لباش سرخ!
مو هاش بور و طرز لباس پوشیدنش نشون میداد خیلی بچه هست و باید مدرسه ای باشه!

به یکی از بادیگارد هام با دست اشاره دادم و گفتم:
برو بیارش اینجا!

حرفی نزد و تنها سری تکون داد و رفت سمتش.
تو یه چشم بر هم زدن پسرک رو آورد پیشم اما چشاش حسابی ترسیده بودن!

👑❤kingdom of love❤👑Where stories live. Discover now